- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

جامعه وصله پینه ای؛ مقاله ای از علی اکبر حق پرست

جامعه ی وصله پینه ای

تاملاتی درباب اندام وصله پینه ای
علی اکبر حق پرست

۱
از صبح علی الطلوع که بهر لقمه ای نان ( چگونه دست می آید بماند …) از لونه بیرون می آیی با جامعه ای همراه می شوی که سر تا پا وصله و پینه دارد. دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است ( البته نه از گونه ی تن پرورش )، دلم به این خوش است که روزی دارای ملک گسترده ای بوده ایم، قدرت و عظمتی داشته ایم، سخاوتمند و کریم النّفس بوده ایم آنجا که اسراییلیان را با صندوق امانتی ده فرمانشان از شرّ بابلی ها نجات داده و رهایی را به آنها ارزانی داشته ایم. نیز آنجا که گوسان را از بابت شادی و شادمانی مردم از حاکم افغان ها طلب می کنیم. دلم خوش است به اینکه نماد آفتاب را از ارمنستان آورده بر پشت شیر نهاده و ترکیبی از شیر و خورشید بوجود آورده ایم و دینی را داریم که تنها بر اصولی سه گانه استوار است و نژادی داریم والخ. اما وقتی از لونه ات بیرون می آیی بخصوص اگر پیاده باشید و از روحی حساس برخوردار و دلت نازک باشد گریه امانت نمی دهد از آنجا که می بینی جامعه ات تمامی وصله پینه ایست.
رسول پرویزی از نویسندگان دهه ی چهل کتابی دارد با نام ” شلوارهای وصله دار “، این کتاب برگرفته از شلوارهای دانش آموزان است. در دهه های سی، چهل دانش آموزان شلوارهایی که در بر داشتند روی لمبه هایشان دو وصله ی ناجور، نه برنگ شلوار، که بسیار هم زننده می آمد دوخته بودند. خانواده های دانش آموزان قدرت مالی شان بگونه ای نبود که بتوانند به موقع لباس تهیه کنند، لذا شلواری که از اول مدرسه خریداری می شد دانش آموز همان را تا آخر سال باید می پوشید واگر پاره می شد در نهایت وصله می زدند. از بد اقبالی دانش آموزان میزها و نیمکت های کلاس از چوبهای نتراشیده و نخراشیده ای درست شده بودند و در پیکرشان هم میخ های بالا بلند، از طرفی هم سُرسُره های فلزی زبر و خشن، که خود باعث می گردید ناخواسته شلوار پاره گردد. در هر حال بگونه ای بود که در مدرسه ها علی الخصوص در بوشهر ( جای دیگر هم طبیعتاً بوده است ) این وصله ها روی لمبه ی بچه ها مثل دو چشم کربه ی بُراق و چه درشت می درخشید. برای ما چیز عادی به نظر می آمد اما فردی تازه وارد این وضعیت را می دید یقیناً خنده اش می گرفت یا خیلی متفکر و روشنگر و دلسوز بود از خود می پرسید چرا اینگونه با اینهمه نفت !!!
به هر انجام، صبح وقتی می روی تا خیر سرت لقمه ای نان کوفتی پیدا کنی و از این خیابانها و از این کوچه پس کوچه ها میگذری اشکهایت صورت رنجور و رنگ پریده ات را شیار می دهند زیرا از اینهمه وصله و پینه که هیچکدام با رنگ اصلی شان هم تطابق ندارد دلت می گیرد، بغض می کنی و آخر سر بغض ات می ترکد.
این وصله پینه ها ریشه در دل تاریخ ایران دارند و تا امروز هم که همچنان در دین، در علوم، در سیاست و در کتابهای درسی خود را می نمایانند و نشان می دهند. به گونه ای برجسته تر هم می توان در پیاده روها، خیابان ها و ساختمان سازی ها مشاهده نمود. امروز جامعه ی ما همچون اندامی می ماند که اعضایش پیوندزده باشند. مثلاً چشم چپ فردی که بر اثر معلولیت با چشمی سبز پیوندزده باشند ( کاشته باشند ) و این در حالی ست که چشم راستش قهوه ای است و یا میشی.
نظریه های فلاسفه و متفکرین خارجی حتا وصله پینه ای کرده ایم چه در حوزه جامعه شناسی، چه در حوزه روانکاوی و چه در حوزه ی فلسفی.
اندام وصله پینه ای جامعه ی ما شرح پریشانی تاریخ این مرز و بوم است که ” دست خوش مواردیست و یا مواردی گردیده از قبیل کشورهای استعمارگر ، حکومت هزار فامیل، معادن نفت، گاز، موقعیت سوق الجیشی، بی سوادی، تحریکات امپریالیسم، روحانیون دست اندرکار و … و …” (جامعه شناسی خودمانی، ص ۲۷ )
بالطبع تاریخ این آب و خاک دلش پر از درد است. بی شک کشمکش ها و لگدکوبی ها و غارتگری ها و ماندگاری دراز مدت بیگانگان در این سرزمین، ناهنجاریها و ناهمگونی ها بهمراه داشته و از حیث روحی، روانی چه بسیار اثرات سوء بر افراد بومی نهاده است، وای بسا که مردمان ما را متاثر از حالات مختلف روانکاوی و روانشناسی نموده، اما، همه ی ابعاد منفی گذشته را نمی توان به صرف اینکه دچار اختلالات روحی روانی گردیده ایم گذاشت. پاره ای از عملکردهای نادرست حتا قابل اغماض هم نیستند. وصله و پینه زدن به خیابان یا پیاده رو و یا ساختمانی یا فضایی تفریحی و عمومی علی الخصوص، دیگر نمی تواند ارتباط با بیگانگان داشته باشد و این خود ماجرایی دیگر دارد.
دروغگویی، شارلاتانی، شیادی، دغل کاری، ریا، دورویی، تقلب، ماست مالی کردن، سرهم بندی، ساخت و باخت، دوز و کلک، کلاهگذاری و کلاهبرداری، مدیحه سرایی و مداحی، باداباد، هرچه پیش آید، تا تقدیر چه خواهد، اینهمه ترکیبات و واژه ها که وارد فرهنگ ایرانی گردیده است بی گمان نشات گرفته از فرهنگ بیگانگان بوده است و می باشد اما آیا نباید روزی از خانه رخت بربندند، نباید صداقت و راستی و درستی جای این ترکیبات نامناسب و مشمئزکننده بگیرند و از گردونه ی فرهنگ ایرانی خارج گردند. دامنه ی وصله پینه ای می تواند از همین رفتار و کردار افراد هم باشد که متاسفانه از بی سوادی افراد جامعه سود برده اند و اکنون خود را داعیه ی ملت می دانند.
جامعه شناسی معتقد است برای اینکه فردی مصلح و صادق در راس امور قرار گیرد نیاز دارد به مردمی آگاه و باسواد، آیا در جامعه ی ما چنین است؟ چنین باشد بی شک آنکس که صلاحیت می یابد رفتار و کردارش تا پایان راه در راستای درستی خواهد بود و در نهایت پروسه ای دنبال می کند که در آن از وصله و پینه زدن خبری نیست.

۲
ساختمانها، خیابان ها، پیاده روها و حتی فضاهای عمومی به نوعی وصله پینه خورده است و این خود نشان از این دارد که جامعه از دیدگاه جهانی کجاست. البته بماند از این که استفالت ها چگونه اند، خط کشی های عابر پیاده چگونه اند، چراغ های راهنما چگونه اند عقربه ی ساعت های بالای بُرج ها که معلوم نیست زمان آن را متوقف کرده است یا… والخ
در این بخش (قسمت دوم) بحث جامعه ی اندام واره ای و تشبیه جامعه به اندام انسان آمده است. جامعه ی اندام واره ای ابتدا در میان فلاسفه ی یونان (سقراط وافلاطون) شکل گرفت و پس اندیشمندان مسلمان مانند ابونصر فارابی چنین تشبیهی را مورد استفاده قرار داد سقراط جامعه را به سه قسمت تقسیم کرد که این تقسیم بندی را از اندام انسان وام گرفته است؛ وی در این تقسیم بندی جامعه را به سر و قلب و پاها تشبیه می کند: سر را حاکمان ، قلب را سپاهیان و پاها را کشاورزان و پیشه وران می پندارد.
ابونصر فارابی نیز جامعه را به بدن انسان چنین تشبیه می کرد: چنان چه عیب و نقصی در یک عضو موجود آید اختلال در دیگر اعضای بدن باعث می گردد.
سعدی سخنور هم چنین می گوید: چه عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار
حال اگر عضوی از جامعه به خصوص از هیأت حاکمه بوده باشد خود در موردی قصور نماید یا مرتکب عملی غیر متعارف و ایرادی (هر چند غیر عمد و از روی سهو باشد) شود می تواند از جامعه را به کنش و واکنش وا دارد. فرض کنید یک عضو ارشد دروغ بگوید (گیریم مصلحتی باشد) این دروغ اثرات سوء بر تمامی طبقات و اقشار مختلف جامعه خواهد داشت و چه پیامدها که در بر دارد!!
جامعه ی ایرانی می تواند مصداق بارزی از جامعه ی اندام واره ای باشد زیرا هر نوع رفتار و اخلاق نامعقول و بی تنالسب و ناموزون در میان این مردم یافت می شود و چه بکرات که از آنها سر زده است.
بی پرده بگویم هر آن چه وارداتی ست حتی دین وصله پینه زده ایم. نظریه ها نیز وصله پینه می زنیم . جامعه ای که وصله پینه ای باشد نشانی از عقب افتادگی دارد. وقتی می گویند فلان کشور عقب افتاده است از نشانه هاغ و علایمی که در عرف جهانی ست و آن چه منظور کرده اند پی می برند؛ که متأسفانه این نشانه ها و آیتم ها تا دلت بخواهد در کشور ما یافت می شود.
جزیی ترین نشانه را می توان مثلاً از ریزش دیواره ی جوی های کنار خیابان ها دیو که چگونه وارفته اند و چگونه پینه شده اند، همین طور از پارگی اسفالت ها مشخص می کنند که چگونه بهم دوخته اند و… از نشانه های دیگر این که ساختمانی بنا گردیده به تکامل رسیده، پایان کار هم دریافت نموده اما نخاله ها و پس مانده هایش همچنان نهاده، تازه از جمع آوری اش هم پشمانت می کنند. دیگر از این نشانه ها را می توان در نحوه ی نظافت شهر توسط مأموران شهرداری و نحوه ی جمع آوری زباله ها و همین طور نحوه ی حمل آنها را دید.
جامعه وصله پینه ای یعنی جامعه ای که چون در منطقه ای کان، معدن .… یافت می شود و از دل زمین اش این یافتنی ها را استخراج می کنند بومیان منطقه را به عقب رانده و با بر پایی تأسیسات گسترده و رفاه عالی برای کارکنان این مجتمع صنعتی ، محض ان الله یک چیزی هم به بومیان دهندش این است که این بومیان اجنبی هستند یا موجوداتی انگل و زاید . در دهه ی ۱۳۶۰ هـ . ش بود، در منطقه جم تأسیسات گاز با آن برج هایی که شعله ور بودند و منطقه را تا کیلومتر ها روشن مینمود، خود نمایی می کرد و این در حالی بود که مردم جم از آب و برق و جاده و امکانات اولیه محروم بودند که خود موجب درگیری های مسلحانه بین مردم جم با پایگاه گردیده و الی آخر…؛ تا اسل ۱۳۸۰ که ترددی به جزیره ی خارگ داشتم باز این مورد عقب راندن بومیان کاملاً مشهود بود و بومیان خارگ با گوشت و پوست خود این را حس می کردند آنجا شرکت نفت بود و خروجی لوله های نفتی ، و آن رفاهی که بهر کارکنان شرکت اختصاص داده بودند و همین باعث گردیده بود نوعی نارضایی دامن زند.
در کشور ما مناطقی وجود دارد که اگر جلوه گهی شوند و دولت گوشه ی چشمی به این مناطق داشته باشد می تواند از وصله پینه زدن ها فارغ شود. بالطبع اگر اصولی برخورد شود بومیان به نوبه ی خود از رفاهی بالنسبه برخوردار خواهند شد. برای مثال می توان از منطقه لاور ساحلی ۶۰ کیلومتری بوشهر نام برد دریا یکسو و کوههای مرتفع سویی دیگر و در این میان خشکی و سیع و پهناوری که مردمان لاور ساحلی را در خود جای داده است. به این طبیعت زیبا وقتی جان بخشید و از حیث ساختاری فعال نمود و با همان تبلیغاتی که برای دیگر مناطق همچون جزیره ی کیش می شود از بهر این هم شود بی شک به گونه ای در می آید که دیگر لازم نیست از بابت بی آبی دراز مدت، جوانان منطقه اقدام نمایند و کارهایی از روی اعتراض صورت دهند تا متهم به اخلال گری و ناامنی شوند و محکوم به زندان و حد (شلاق/ تازیانه) گردند.
جامعه وصله پینه ای همانا سر هم کردن طبقات است یعنی می خواهد طبقات بالایی را با طبقات پایینی جوش دهد و وصله بزند تا خواسته ها و مطالبات بر حق را در این میانه کم رنگ جلوه دهد یا گم بشود برای مثال جزیره ی کیش از خواص استو چون سرمایه گذاری های کلان در آن صورت گرفته است لذا چه تبلیغاتی که از بهر آن نمی شود! و نقطه ی مقابل آن را همان است که بهر لاور ساحلی بیان گردید نه تنها لاور ساحلی بلکه بسیار مناطقی دیگر که کافی ست به آنها روی خوشی نشان داد .
اما این که چگونه شد که جامعه ی “ما” وصله پینه ای گردید و اینک در جامعه ی جهانی “ما” به گونه ای دیگر شده ایم و این “ما” تأکیدی شد و صرفاً ما به ایرانی ها اختصاص یافته انگار ما از “ما”ی دیگر جدا مانده و یا از قافله ی “ما” عقب افتاده این رشته سر دراز دارد که در حوصله باشد و نفس لاینقطع، عیب و نقص کار را دنبال می کنیم بخصوص در مورد “ما” که این ما چیست کیست از کجا آمده چرا عقب افتاده و به چه دلیل از کاروان جدا مانده ذهن علیل چنین می پندارد که موارد زیر می تواند در عقب افتادگی ما تأثیر بسزایی داشته باشند:
۱ـ با تاریخ بیگانه ایم (حافظه ی تاریخی نداریم/ حافظه ی تاریخی ما ضعیف است)
۲ـ واردات (نظریه ها، دین، تکنولوژی، ماشین آلات و…)
۳ـ جرأت
۴ـ حقیقت گریزی و پنهانکاری
۵ـ ظاهر سازی
۶ـ قدمان پروری و استبداد زدگی
۷ـ خود محوری و برتری جویی
۸ـ بی برنامگی
۹ـ ریاکاری و فرصت طلبی
۱۰ـ احساساتی بودن و شعار زدگی
۱۱ـ توهم ، توطئه و شکاکیت
۱۲ـ مسئولیت ناپذیری
۱۳ـ قانون گریزی وصل به تجاوز به حقوق دیگران
۱۴ـ توقع و نارضایی
۱۵ـ حسادت و حسد ورزی
۱۶ـ عدم صداقت
۱۷ـ همه چیز دانی
۱۸ـ خلقیات دیگر مثل عدم انتقاد پذیری و…
این مقوله مطلبد که اولاً با خود صادق باشیم دوم این که بدون رودربایستی آن چه را کهل ازم می آید به میان آوریم و از بهر خود روشن کنیم. سوم این که راه حل بیابیم و علت یابی کنیم و با تصمیمی قاطع و پله پله به دنبال اصلاحش برویم. موارد فوق الذکر مشکلات رفتاری ما را نمایان می سازد و چنان چه این موارد را پذیرا شویم و طبق معمول توجیه گری نکنیم و صغری کبری را نچینیم بالطبع می تواند “ما” را از این “ما” ی کنونی خارج کند و به صورت “ما” ی دیگران در آورد .

۳
در قسمت قبل (قسمت دوم) هیجده مورد صفات و خصایل فردی بیان گردید که چنان چه افراد بتوانند قسمتی از این موارد ذکر شده رعایت نمایند “ما” ی حقیقتی را در آغوش می گیریم و جامعه از سکون در می آید.
هر جامعه ای می خواهد “ما” ی حقیقی را به همراه داشته باشد لازمه اش نکاتی است که قبلاً آمد.
امروز اصطلاح تجدد گرایی یا نوگرایی بسیار شنیده می شود و بسیاری از آگاهان و استادان و جامعه شناسان به این جنبش توجه دارند. فیلسوفانی همچون فریدریش هگل، دنه دکارت، میشل فوکو، رتین هایدگر، یورگن ها برماس، ماکس وِبِر و … نظری خاص نسبت به تجدید داشته و هر کدام از دیدگاه خود تجدد را معنا کرده اند. مثلاً ماکس وبرتجدد را قلمرو ارزش های فرهنگی نامیده است. این قلمرو ها به طور اخص عبارتند از قلمروهای علم و معنویات و هنر که در حقیقت جوهر و ذات تجدد است و معنویات و اختلاقیات که همانا (دین، معنویات) می باشد خود حوزه ی فرهنگی دارد حوزه ی فردی دارد، حوزه ی سیاسی دارد که می شود همه ی حوزه ها را در قلمرو و ارزش های فرهنگی جای داد.
آداب و سنن، رسم و رسومات، آیین ها و پس مانده های اساطیری همه در قلمرو ارزش های فرهنگی جای دارند اما در کنار این قلمرو و حوزه ی فردی است که می تواند ارزش های فرهنگی را با بهترین وجه نمایان سازد و “ما” ی حقیقتی را در چشم جهانیان ظاهر نماید.
افلاتون سه قلمرو بزرگ ارزش فرهنگی (علم ، اخلاقیات ، هنر) در حوزه های حقیقت ، نیکی و زیبایی می بیند . کارل پوپر سه حوزه ی فرهنگی را سه جهانی می پندارد: جهان عینی (علم / حقیقت عینی) با این همه تعبیر و تفسیر که در مورد جامعه شناسی انجام پذیرفته اما فیلسوفان شرق و غرب متفق القولند که در قلمر و حوزه ی فردی می تواند در پیش رفتن در عرصه ی تمدن و مدرن شدن مؤثرتر از دیگر حوزه ها عمل کند. مثلاً اما نویل کانت بر این باوراست که تمامی حوزه های فرهنگی در ذات باریک بینی و نکته سنجی فرد گرو آمده و به گفته دیگر قلمرو فرهنگی از ذات و ذهنیت فرد سرچشمه می گیرد.
فرد را از این جهت مؤثر ترین عامل در روند پیشرفت و مدرن شدن جامعه منظور می دارند که با رشد و بالندگی ارگانیسم پیچیده از یک نقطه ی تک ـ یاخته نشأت می گیرد. این نطفه ی تک یاخته تکثیر می یابد و از کثرت یاخته ها و فرآیند شگفت آورشان بافت ها و دستگاهای یکپارچه و همساز که بسیار هم پیچیده اند حاصل می گردد. مثلاً از بافت های مستقل و جداگانه کبد، قلب ، شش ها مغز، کلیه ها و غیره به وجود می آیند که هر یک از جنبه ی کارکردی وظیفه و مسئولیتی ویژه دارد و همین هماهنگی و همکاری شان در یک واحد کل صورت می گیرد. می توان فرد را مثل یاخته ای در ارکستر منظور نمود که گروه های مختلف نوازنده به وجود می آورد و هر گروه از سازها نت های ویژه ی خود را می نوازد و این در حالی است که از همنوایی و هماهنگی نت های جداگانه و یکتاست که سمفونی شکوهمند حیات در فضا طنین انداز می شود. با این همه وقتی جامعه وصله پینه ای باشد فرد به گونه ای دیگر در می آید (در آمده است)علیرغم این که در جامعه ی نرمال حوزه ی فردی ست که کل را تحت تأثیر قرار می دهد.

۴
در جامعه وصله پینه ای (اندام واره) افراد کما کان در زیر علم لُمپنسیم lopenism گرد می آیند و چون از هویت و اصالت خود دور گشته و بعضاً از یاد برده اند و فراموششان شده است لحن کلامشان حتی لُمپنی گردیده و چرخیدن زبان در دهانشان همانا چرخش زبان در دهان داش مشتی ها و افراد شرور است.
همچنان که از دهان ها خس و خاشاک در می آید، سیاه سمبو در می آید و …،افراد در جامعه ی وصله پینه ای گاهی نشان از نسل انسان های دُم دار . با رفتار و کردار و گفتار ؛ خود را برخ می کشد که هنوز هم از نسل انسان نئاندر تال است، وقتی خلاف عقل و اصول و قاعده عمل می کند. در جامعه ی وصله پینه ای از آن جا که سیاست گزاری ها بر مدار خاصی حرکت نمی کند و ثبات ندارد و از آن جا که برنامه ریزی های اقتصادی بر پاشنه ی مشخصی نمی چرخد افرادی یافت می شود که با سوزنی ته گرد قفل گاو صندوقی را باز می کند و با چه ترفند ها که از این جامعه ی وصله پینه ای بهره نمی برند. در همین جامعه ی وصله پینه ای است که زیر لوای بازتوانی افراد آلوده به اعتیاد چه ساخت و باخت ها که صورت نمی گیرد وقتی آب پخش بانگ می زند بیایید و از نزدیک مرا ببینید.
یادمان نرود بحث بر سر “ما” ی حقیقی ست “ما” ی حقیقتی تا در آغوش بگیریم راه زیادی در پیش داریم طلب می کند هر کس از خود سؤالاتی به مشابه ی هجده موردی که در قسمت های قبل آمد مطرح سازد و صادقانه پاسخ دهد. برای این که بهتر خود را بشناسد خوب است همزمان با پاسخگویی آینه ای را پیش رو داشته باشد.
جامعه ی وصله پینه ای یعنی اینکه بتوانیم کاری را بنداز بروی یا هُرهُری به پایان برسانیم و مهم این است که کار منتج به نتیجه دهی شود و این که اصولی انجام شده باشد یا نه، از نظر ها گم و چیزی پیش پا افتاده می باشد. می شود اینجور کارهای سرسری را در واگذاری خطوط مخابراتی، واگذاری کابل برق و… مشاهده نمود. چنین می شود گفت ایمنی در جامعه ی وصله پینه ای معنا ندارد، بارها دیده شده است خود روی که از شرکت بیرون آمده و به دست مشتری رسیده است فاقد ترمز بوده، فاقد تجهیزات ایمنی بوده ، البته بی گمان در آینده هم خواهد بود یعنی تا زمانی که جامعه ی وصله پینه ای پا برجاست و سارق کار خود را می کند و قاضی کار خود را، نظمیه کار خود را می کند و سارق کار خود را؛ وقتی نظارتی بر کار قاضی نباشد، و کس نباشد قاضی را محاکمه کند و مرجعی نباشد پلیس را و همچنین سارق را !!! اینجاست که می طلبد از هجده موردی که در قسمت های قبل آمد یاری طلبید و در برابر آینه ای با هیجده سؤال خود را بمباران کرد. و این طلب می کند که از رأس هرم تا بدنه و اجزای خرد و کلان خویشتن خویش را مورد بازخواست قرار داده و صادقانه لازم هم شود خویش را محکوم نماید و حتی بتواند خود را از اریکه ی قدرت پایین بکشد.
در جامعه ی وصله پینه ای (اندام واره) همه ی افراد از ضعف اعصاب می نالند و قریب به اکثریت عصبی اند، کودکان حتی، باید هم این گونه باشد تازه اگر نباشد جای تعجب است، وقتی بیخ گوش ات نجاری اره می کشد! آهنگری یا حدادی پتک می کوبد؛ آن یکی دهانه ی بلند گو را درست روبروی ات قرار داده و با چرخش ولوم اش تا آخر با صدایی نخراشیده و نتراشیده اجناس اش را بفروش می رساند، و دیگری هم … بالطبع آسایش از اشخاص گرفته می شود. از این آشفتگی بازار که در کوچه صورت می گیرد چه انتظار می رود به جز بهم خوردن خواب، جز ابتلای به سر درد، جز این که اعصاب ات بهم ریزد و کلافه بشوی !!!
کسی نقل می کرد در کشور سوئد دوستی را که سوئدی الاصل بود و در نزدیکی منزل ما زندگی می کرد از بهر چند روزی گم شد، طی مدتی بعد که او را دیدم پرسیدم نبودی؟ گفت رفته بودم جنگل تا تمدید اعصاب شود. حیف که جثه ی من ضعیف و ناتوان بود و گرنه حالی اش می کردم که فلان شده تو از اعصاب بگویی و ایرانی فلاکت زده و بد اقبال هم از اعصاب بگوید!!! اگر قدرتی داشتم این شخص سوئدی را به ایران می آورم تا از بهر تشخیص و آگاهی تنبیهی جانانه بشود.
در جامعه ی وصله پینه ای خلاء تاریخی نیز وجود دارد. هر چند تاریخ شاهنشاهی ، تاریخ زرتشتی ، تاریخ هجری قمری و هجری شمسی داریم مبدأ و منشاء پیدایش شان جز هجری قمری که از هجرت محمد (ص) بر می آید و روز و سال یعنی را با خود همراه دارد، دیگر برگرفته از اذهان و آفریده ی ذهن است. وجود همین تاریخ های بی سرآغاز چه بسیار افراد را در گردنه ها و سرپیچ های اجتماعی گرفتار می سازد و آخر الامر هم چون مسایل و موارد دیگر از کنارش گذشته بی آن که نتیجه ای عاید شده باشد. در جامعه ی وصله پینه ای قوانین دست و پا شکسته اند به این دلیل این گونه اند که رأس هرم خود روزی به دام نیاید (نیفتد) و بتواند از لابلای تبصره ها و تذکره ها و ماده ها و بندها راه گریزی را بیابد.چگونه می شود از جامعه وصله پینه ای گذر کرد یا به دیگر سخن جامعه وصله پینه ای را پشت سرنهاد؟
برای فارغ شدن از جامعه ای چنین و گذر از این جامعه باید همه ی افراد وُسع نظر داشته باشند نیز دگم نبوده و از خرد و علم و منطق سود جُست و آینه را که همانا مردم باشند روبرو قرار داده و در آن زل بزنیم و بی رو در بایستی از خود بپرسیم تا چه اندازه برای جامعه مفید بوده ایم؟ در کجا خطا مرتکب شده ایم و در کجا توانسته ایم طبع بالایی از خود نشان دهیم و بزرگ منشی و بزرگواری خود را به رخ بکشیم؟ از خود بپرسیم چرا نتوانستیم قانون (اصلی) را از بهره فلان قشر آن گونه که باید باشد به تصویب برسانیم ؟ یا این که چرا آن قانون (اصل) محکم و یا تحکم نوشته نشد؟ چرا این قدر قانون (اصول) را وصله پینه می زنیم چرا این قدر اصرار می ورزند تبصره و ماده و بند و تذکره یدک کشیده بشود؟
جامعه وصله پینه ای ذاتن و فترتن این جوریست که هر چیز وارداتی را رنگ و لعاب می زند و بر بدنه اش چنان نقش آفرینی می کند که به با ورش می آید اصلاً چنین بوده و چنین است. یکی از موارد وارداتی دین است. در هزار و چهارصد سال پیش دین محمد (ص) در جزیره العرب سر بر آورد. علیرغم این که در ایران دین زرتشت رایج بود و در سه گفتار نیک و کردار نیک و پندار نیک خلاصه می شود و تمامی مطالب فلسفی و اخلاقیات و معرفت شناسی در خود جای می داد به محض وارد شدن دین نو/ دین بهی به ایران چه زینت آلاتی که بر پیکرش نبستند و چه زیور آلاتی که بر واژه واژه اش… و چه طبل و موزیک و کار نوال ها که از بهرش راه نمی افتد؟ چه زخم هایی که از طریق قمه زنی به خود نمی زنند و چه آسیب ها که از این طریق به خود نمی رسانند و چه شکنجه که از طریق زنجیر زنی به بدن (کمر) نمی دهیم؟ یک آقایی وقتی در قید حیات بود می گفت: ما بحریه بودیم، در سال های پادشاهی پهلو اول بیریتانیای کبیر را هنوز امیر بحر می خواندند، روزی یک کشتی تجاری کنار اسکله پهلو گرفت. کِرند(جرثقیل) از شکم آن کشتی صندوق های چوبی که همه سر به مُهر بودند بیرون می آورد و بر روی اسکله می چید تا در اسرع وقت به تهران حمل گردد. یکی از این جعبه های چوبی به صورتی اتفاقی از چنگک/ چنگال کِرند جدا گردید و بر زمین افتاد. جعبه شکست و افراد حاضر بر اسکله هجوم آورده تا ببینند محتوای صندوق چوبی چیست ؟ همه با تعجب دیدیم زنجیرهایی است که در ماه محرم و صفر گروه زنجیر زن از آن استفاده می کند.
ذات و هسته ای اصلی دین پاک است و مبرا، اما در جامعه ی وصله پینه ای آلوده به آب رنگ می شود چنان که اینک باید “تکنوحسین” هم گوش کرد. برای گذر از جامعه ی وصله پینه ای لازم می آید جزء جزء هرم به هجده موردی که در قسمت های قبل آمده است نظری داشته باشند.

۵
در بخش های قبلی و پیشین خواندیم که چگونه شد جامعه ی “ما” وصله پینه ای گردید و چرا در جامعه جهانی “ما” به گونه ای دیگر شده ایم ، چرا این “ما” تأکیدی شد و صرفاً به ایرانی ها اختصاص یافته، و چرا این ما از قافله ی “ما”ی جهانی عقب افتاده است. البته پرسش هایی دیگر در مورد “ما” مطرح گردیده است مثلاً این که “ما” چیست؟ ما کیست؟ ما از کجا آمده است و به چه دلیل از کاروان جداست؟ ذهن نگارنده هجده مورد را در خصوص عقب افتادگی “ما” عنوان نموده است. یکی از این موارد بیگانگی با تاریخ بیان می دارد (می شود گفت حافظه ی تاریخی نداریم/ حافظه تاریخی مان ضعیت است) شعری در خصوص تاریخ به شرح زیر آمده است:
تاریخ این ایام را ـ
هر کس که خواهد خواند،
جز این سخن از ما نخواهد راند:
این نسل سر در گم
بر تُوسن اندیشه هایشان لنگ
فرسنگ در فرسنگ
جز سوی ترکستان نمی رانند
تاریخ پیش از خویش را باری نمی خوانند
ع/ شجاع پور
ملتی که از تاریخ گذشته اش را نمی خواند و نمی داند و همه چیز را خودش باید تجربه کند، آیا فرصت این کار را دارد؟ آیا عمرش به این تجربه ها کفاف می دهد؟ جامعه وصله پینه ای، تاریخ هم آن طور که دوست می دارد وصله پینه می زند. اسکندر یونانی را ایرانی می داند و امام حسین (ع) را همسر شهر بانو دخت یزدگرد؛ که آری حسین هم خون ایرانی در رگ هایش جریان دارد. بیچاره من که دایم چوب معلم بر سرم فرود می آمد که عثمانی ها که بودند؟ چرا نمی دانی محمود افغان از کجا آمد؟ باید فلک بشوی وقتی نمی دانی نادر پسرش را چرا کور کرد؟ اعراب چرا دویست، سیصد سال در این جا تاخت و تاز کردند، و مغول ها چه جوری مردم اِقتل و عام کردند؟ تازه این ها جای خود، وقتی هر کس از راه می رسد در تاریخ دست می آورد و آن گونه که دوست می دارد به نگارش اش می پردازد این دیگر گناهش به گردن کیست؟ وقتی تاریخ سرسری گرفته می شود و به جای این که تاریخ به گونه ای علمی در مدارس و دانشگاه ها تدریس شود، به صورتی صوری و نه عمیق و ریشه ای (ریشه دار) پی می گیرند، و به قول استاد حیدر عرفان وقتی طرف در رشته ی جغرافیا مدارک ذیقیمتی کسب نموده و به درستی تشخیص نمی دهد بوشهر کجاست و تازه فکر می کند کناره ی دریای مازندران باشد، جز اینکه ناشی از جامعه وصله پینه ای است؟ چه کس می تواند این میان مقصر شناخته شود.
استاد اسماعیل حسین پور از اهالی آموزش و پرورش می گفت وقتی از بوشهر به آمل منتقل شدم معلم کلاس چهارم و پنجم می پرسید بوشهر کجاست؟ و این در حالی ست که معلم خود سال هاست تاریخ و جغرافیا را تدریس می کند و چه دردی از این بدتر که نه تنها به کتاب های مدرسه که گویی هیچ توجهی به رسانه های جمعی و مطالعه ی آزاد و فرا مدرسه ای ندارد و نداشته است. چه چیز باعث گردیده آموزگار یا تحصیلکرده ها و دانشگاهیان ما جغرافیای کشور خود را به درستی نشناسند و تاریخ را از یاد برده باشند؟
لئون تولستوی ، این بزرگ مرد پهنه ی انسانیت، سخنی دارد با این مضمون: باید از گفتنی هایی گفت که احتمالاً بسیار آن را می دانند اما جرأت ابزار آن را حتی برای خودشان ندارند.
یکی از دردهای جامعه این است که حتا تحصیلکردهایمان خیلی با تاریخ میانه ی خوبی ندارند. چه از این دردناک تر که تجربه ای را به قیمت گزاف بدست می آوریم ولی آن را نگاه نمی داریم. یک نسل، دو نسل که می گذرد همه یادمان می رود و آن وقت دوباره روز از نو روزی از نو این بی سرو سامانی ها که در تاریخ دیده می شود همه بر گرفته از جامعه ی وصله پینه ایست . دلخوشیم که تاریخ هزاران ساله داریم، باد در غبغب می اندازیم که روزی امپراتور بوده ایم، خُب گیریم که بودیم جز جامعه ی وصله پینه ای چه چیزی از آن باقی مانده است؟ شخصی می گفت یادمان باشد همیشه از شعارهای یک مخالف حکومت و به گفته ی فرنگی ها «اپوزیسیون» است که می توان به کاستی های آن حکومت پی برد. ببینید در ایران امروز هر کس می خواهد شعار قشنگ بدهد و مورد توجه قرار گیرد بلافاصله سراغ «عدالت» می رود، حتی آنها که اولِ کارِ خود مُروٌجِ بی عدالتی ها بودند!!! جامعه ی وصله پینه ای از آن جا که همه چیز را در هم و بر هم می کند و نمی گذارد چیزی در جای خود باقی باشد معمولاً سعی دارد تفکر رایج در خصوص علت عقب افتادگی ایران تنها در پدیده ی استعمار ببینند و این در حالی ست که اکنون اگر ما ، “ما” شده ایم باید از چشم افرادی دید که برای بقاء خود جامعه ی ما را وصله پینه زدند و هنوز می زنند. در کتاب جامعه شناسی خودمانی صفحه ۳۶ چنین می خوانیم : برای این که حافظه ی تاریخی نداشته (نداریم) مطلب را خودمان باید دوباره تجربه کنیم یا تجربه می کردیم هیچ آدم منصفی با مختصر سواد تاریخی منکر نقش استعمار و کشورهایی همچون انگلیس در عقب افتادگی کشور ایران نیست اما به موازات آن منکر نقش حضرت خاقان هم نمی شود شد که یک تنه برای همه ی کشور تصمیم می گرفت در حالی که بزرگترین هنرش تزیین ریش بلند بود و افزایش شمار فرزندان ذکور و اناشش که حتا خودش هم تعداد دقیق آنها را نمی دانست.
در جامعه ی وصله پینه ای تاریخ معمولاً یا گُم است یا بی رنگ، زیرا اسب عصاری حول محور منافع می چرخد و فرصت نمی کند از خود بپرسد این همه فراز و فرود در تاریخ کشور به چه معناست. بر اساس همین سست عنصری جامعه ی وصله پینه ای است که فریدون توللی در سال های بع از ۱۳۴۰ در آن موقع که از فعالیت های اجتماعی مأیوس می شود از دست همه فریاد می زند :
ترسم زفرط شعبده چندان خرت کنند
تا داستان عشق وطن باورت کنند
من رفتم از چنین ره و دیدن سزای خویش
بس کن تو ورنه خاک وطن بر سرت کنند
گیرم زدست چون تو نخیرد خیانتی
خدمت مکن که رنجه به صد کیفرت کنند
گروا کند حصار قزل قلعه لب، بگفت
گوید چه پیش چشم تو با همسرت کنند
برزنده باد گفتن این خلق خوش گریز
دل برمنه که یک تنه در سنگرت کنند
پتک اوفتاده در کف ضحاک و این گروه
خواهان ، که باز کاوه ی آهنگرت کنند
آری، پای صحبت که می شود شرق و غرب بهم می بافیم (می دوزیم) به اسکندر و نادر و کورش و داریوش می نازیم اما چه می شود که همواره کسی مثل مزدک پیدا می شود و در میان روحانیان و مُغ ها قد عَلَم می کند و گدایان و مستمندان را برابر کاخ شاهی گرد می آورد .
کسی می گفت وقتی صحبت از تاریخ آمریکا به میان می آید با چه احترام و وقاری از آن سخن می رود و در مدارس عالی شان درس تاریخ از چه وزنی برخوردار است و این در حالی ست که تاریخ آمریکا عمری دویست ساله دارد
در جامعه ی وصله پینه ای از تاریخ آمریکا به میان می آید با چه احترام و وقاری از آن سخن می رود و در مدارس عالی شان درس تاریخ از چه وزنی برخوردار است این در حالی ست که تاریخ آمریکا عمری دویست ساله دارد.
در جامعه ی وصله پینه ای به پهلوانان اساطیری کمترین توجهی نمی شود که پشتوانه تاریخی فرهنگی و قومیت است در حالی که دانمارک پهلوان اساطیری خود را نام “هولدگه” در اندازه های مختلف به صورت مجسمه در آورده است و در تمامی کلاس ها و خیابان ها و میادین شهرها تعبیه نموده و جالب تر از همه وقتی می خواهی وارد ساختمان موزه ی کُپنها گن (کپنهاگ) بشوی اول چیزی که به چشم می آید مجسمه ی همین پهلوان است که پیکری عظیم الجثه دارد و با ابُهت و چه با وقار با ریشی بلند دو شعبه با شمشیری دو لبه که بر زانوانش نهاده است خود نمایی می کند.