- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

تنهایی روشنفکر؛ یادداشتی از حمید موذنی

روشنفکر، تنهاست و تنهایی، سرنوشت روشنفکر است. روشنفکر، منتقد مدرن است و به واسطه‌ی نقد مدام و بی هراس از قدرت و مبارزه با فساد در انزوا به سر می‌برد. تنهایی و انزوایی روشنفکر، نه تنها از جانب قدرت رسمی و  مخالف دگراندیشی اوست که دوستان همسو و به ظاهر منتقد قدرت نیز او را به تنهایی سوق می‌دهند چرا که همفکران پس از مدتی از ازدحام خویش، قدرتی را تشکیل می‌دهند تا با فشار بر قدرت رسمی از آسیب قدرت در مصونیت قرار گیرند و چه بسا خواسته یا ناخواسته همسوی قدرت رسمی شوند. روشنفکر اما، به  دوستان همفکر نیز نقد وارد می‌کند و در نتیجه‌ی آن دوستان بیش از قدرت او را به انزوا سوق می‌دهند. روشنفکر، به همین دلیل شکل و شمایل هیچ کس را ندارد و  المثنی دیگران نیست. روشنفکر، خودش است با خصوصیات خودش و نقد هرگونه قدرتی که به ظاهر و یا در باطن آرمانها و ارزشهای انسانی را پایمال کند. روشنفکر اما بیش از نقد به قدرت رسمی، تلاش می‌کند نقاب از چهره سالوسال بردارد. کسانی که تلاش می‌کنند خود را به ظاهر همسو با توده‌ها و جامعه‌ نشان دهند و حتی قهرمان آنان گردند اما در باطن همراه قدرتی هستند که به ظاهر نقد آن می‌کنند. روشنفکر به نقد روشنفکران بالماسکه‌ای همت می‌گمارد که با نقد بخشی از قدرت خود را در حمایت بخش دیگر قدرت رسمی قرار می‌دهند و از اختلاف آنها خود نیز احساس قدرت می‌کنند.
روشنفکر، منتقد روشنفکری است که نور افشانی و افشاگری خود را مشروط می‌کند و به افرادی نور می‌افشاند ولی دیگران همانند او را در سایه قرار می‌دهد تا خود نیز در سایه‌ سار خنکای قدرت دمی راحت بسر برد. روشنفکر برای خوش آمد دوستان،‌همفکران و یا کسی نمی‌نویسد،‌ نمی‌گوید و یا نقد نمی‌کند که او به تشخیص خود بر علیه بی عدالتی و مخالفان آزادی و سالوسال، نقد مدرن خویش را بروز می‌دهد. روشنفکر، به مقبول جامعه بودن اهمیت نمی‌دهد و به گفته‌ی اورول در رمان ۱۹۸۴: «اگر بتوانی احساس کنی که انسان ماندن ارزش دارد حتی اگر نتیجه‌ای هم از پی نداشه باشد آنها را شکست داده ای‌» نیکلا گاریمالدی نیز همین رویکرد را در تعریف ادبیات دارد که «ادبیات، دگر اندیشی است،‌ سنگرگیری است و بریدن از جامعه است» روشنفکر نبایست، قصد رهبری داشته باشد و به پیامبر تبدیل شود و نباید به دیگران بگوید چه باید بکنند و چه تصمیمی بایست بگیرند.
به گفته میشل فوکو، اصلن روشنفکر حق چنین چیزی ندارد. بلکه کار روشنفکر  این است که از رهگذر تحلیل‌هایی که در عرصه‌های خاص خود انجام می‌دهد، امور بدیهی و مسلم را از نو مورد پرسش و مطالعه قرار دهد. عادت‌ها و شیوه‌های عمل و اندیشیدن را متزلزل کند، آشنایی‌های پذیرفته شده را بزداید، قاعده‌ها و نهادها را از نو ارزیابی کند و بر مبنای همین دوباره مسئله کردن، در شکل گیری اراده‌ی سیاسی شرکت کند. روشنفکر، کسی است که همه هستی و وجودش به تشخیص انتقادی است، تشخیصی که بر اساس آن حاضر به قبول و همسازی با قدرت یا سنت نیست و به گفته‌ی ادوارد سعید، آنچه کمتر از همه اهمیت دارد این است که روشنفکر رضایت خاطر مستمعین خود را جلب نماید:‌ نکته اصلی مزاحم بودن، مخالف بودن و حتا ناخوشایند بودن است.
کار روشنفکر همانند روزنامه نگاری باید کمک کردن به یک اجتماع ملی برای ترفیع احساس یک هویت مشترک برجسته و متعالی انسانی باشد.
کار و توجه اصلی و کنش روشنفکر به انتقادات و دفع توهم همراه با افشای مدعیان دروغین و بی ارزش کردن سنت‌های باستانی و نام‌‌های به ظاهر مقدس نیز معطوف است.
روشنفکر، گیتی  باور است و به دنبال بومی گرایی، ناسیونالیسم و بنیادگرایی نیست که نقش او نقد تمامی این‌ها و اهمیت و ارزش دادن به انسان است.
روشنفکر به انسان می‌اندیشد و در پی حرمت انسان است و با نقد مدرن ویرانگر در پی ارزش گماردن به ارزشهای متعالی و بزرگ بشری است. روشنفکر بر همین اساس، تنهاست.

*نویسنده و منتقد فرهنگی