- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

در سال نو؛ باید بهار اندیشه پیشه سازیم؛ یادداشتی از حمید موذنی

یک سال دیگر در تعلیق شادمانی و غم سپری شد. سالی امیدوارانه را دوباره به سرانجام رساندیم تا تدبیری نو اندیشیده شود. اصلن، زندگی همین است. شادی و غم توأمان دارد مثل روز و شب؛ اما ایراد سرنوشتِ ما این است که غممان، استمراری است و هی تمدید می شود؛ اما شادی مان کم است. با اینهمه، اما مادام در آرزوی شادی هستیم و منتظرش مانده ایم اما حیف، خیلی کم می آید. اگر می آید هم باهاش مشکل دارند و همین شادی، شاید بشود غمی دیگر، افزوده بر غمهامان. اما هر چه هست، می گذرد. غم ها می گذرند و شادی در انتظار ماست.

حالا که بهار از سر راه رسیده است و خبر از تغییر پوشش زمین و نو شدن می دهد؛ ما هم لباس های نومان را می پوشیم، به یکدیگر سلامی بیش از پیش می کنیم؛ به سراغ دوستانی می رویم که باهامان قهرند و بهار تجدید دوستی را با تقاضای بخشش و یا با مهر و مدارا سر می دهیم. هر چه هست، با داشتن این سنت زیبا، تلاش می کنیم تغییر بهاری پوششمان را به تحول درونمان ارتباط و اتصال دهیم و دیگری را هم مثل خودمان شادی بخشیم. شادی؛ آری، شادی؛ همه با هم، شادی. و نشاط اینگونه با بهار، همه مان را فرا می گیرد تا تابستان داغ انتظار و پاییز و زمستان ولرم گذشته را این بار با تعلیقی کمتر سپری کنیم. شاید برای تحقق این مهم، بهارمان بایست همان باشد که آتشی شاعر همشهریمان سروده بود:

آید بهار و پیرهن بیشه نو شود نوتر برآورد گل اگر ریشه نو شود

زیباست روی کاکل سبزت کلاه نو زیباتر آنکه درسرت اندیشه نو شود

لازمه این مهم همان است که هر کداممان از خودمان آغاز نماییم. من از خودم شروع کنم و هر کس از خودش. وای چه خوشبختیم ما با بهار، اگر بهارمان بهار اندیشه باشد و نه تنها صندوق لباس ها و گنجه ها از نو رخت های تازه در بگیرند که در سرمان اندیشه نو شود.

سال گذشته سال امید بود و اعتدال و تدبیر. همان ها که لازمه این همه سال هاست. همان نیاز های تاریخی ما برای رسیدن به سر منزل مقصودِ دموکراسی. همانی که پدرانمان سال ۱۲۸۵ انقلابی برایش پیشه ساختند اما از آن سالها، تنها لباسهامان نو شدند. کت شلوار پوشیدیم. شلوار لی و ایزی. اتومبیل سوار شدیم. با هواپیما پرواز کردیم. موبایل به دست گرفتیم اما راه پدرانمان کامل نشد و آرمانهاشان تحقق نیافت چرا که اندیشه مان نو نشد. هواپیماهامان سقوط و ماشین هامان تصادف می کنند و یا اینکه آشغال های ما هستند که از سواری هامان، بر خیابان ریخته می شوند و موبایل هم بجای ارتباط ها مان از یکدیگر دورمان می سازد که نمی دانیم تفاوت خانه و محل کار و بیرون در چیست؟

شده ایم آدم هایی که هر کجا باشد آسمان ما در صفحه موبایلمان پیداست و آسمانش یکرنگ است. خلاصه اینکه نتوانستیم. اگر خواستیم هم هیجانی بود و زود گذر. دوباره بازگشتیم سر همان جای قبل با پوششی دیگر. رعیت ماندیم و شهروند نشدیم. یک جا تند رفتیم و بر مربا ، شکر ریختیم یا بر خیار شور، نمک پاشیدیم. یک جا هم کند رفتیم و یا اصلن نرفتیم و یا اینکه خیار شور را با مربا خوردیم و نمک با شکر قاطی کردیم. مانده ایم چهل تکه گیمان را چگونه وصله پینه کنیم. نه اینیم و نه آن؛ قلیه پیتزا خور شده ایم و بالاخره نفهمیدیم قلیه خوریم یا پیتزا خور.

روزها از پی هم می گذرند و فردا پیش رویمان چشمک می زند و با لبخندی منتظر مان است. سر ها را از موبایل ها برگردانیم به روبرو نگاه کنیم. همسر و فرزند و پدر و مادرانمان را ببینیم. همسایه مان را مشاهده کنیم. همشهری های خود را ببینیم. چشم های واقعی و نام های واقعی را ببینیم. این ها واقعیت ما هستند اگر اندیشه مان نو شود صفحه ی موبایل را کمتر و دیگری های روبرویمان را بیشتر می بینیم و این خوب است. مسئولیت اجتماعی، مسئولیت اجتماعی و مسئولیت اجتماعی؛ اکنون نیاز ماست. برای بهار پیش رو به اتفاق های خوب توجه کنیم به نیکی ها تمرکز نماییم. کارهای خوب را گسترش دهیم و البته انتقاد، انتقادی از سر دوست داشتن و آیینه گون. همچون یک دوست خوب. ولی اول از خودمان.

بهار ما را به انتظار نشسته است و چه زیباست گل ها، درخت ها و زمینِ ترک برداشته از رستن گیاهی تازه. سرمان نیاز به ترک برداشتن دارد. زمین سفت اندیشه مان را ترک دهیم تا گیاهی نو بروید و نو شود. جزمیت ها را مثل لباس های فرسوده از اندیشه مان دور بریزیم و لباس اندیشه نو تن کنیم. اینطور هم لبخندها بیشتر می شود و هم دعوا ها کمتر. نهال دوستی بنشانیم که کام دل بهمراه دارد و درخت خصومت و جزمیت و عصبانیت برکنیم که دیگر، وقت کاشتن خوبی هاست و زمانِ درو کردن کینه ها و برکندن خصومت هاست. زمین اندیشه مان را این بهار، تفکری انسانی بخشیم تا گیاه مهر و مدارا سبز شود و آنگاه شهرمان شهرِ سبزِ دوستی می شود. بوشهر سبز، بوشهر مدارا، بوشهر اعتدال. بوشهر تل عاشقون، لنگر گاه همیشگی ام بوشهر…

به چیز های خوب فکر کنیم. به درد دیگری و تلاش کنیم غمش کمتر و دردش مداوا نماییم. با این مداوا است که مدارا جاری و ساری می شود و جامعه درمانگاه همه مان می شود و همه انسان های نیک و سالمی می شویم و لبخند هدیه می دهیم و لبخند هدیه می گیریم. چه بده بستانی می شود. «مهربانی و لبخند» و «لبخند و مهربانی». به گاندی فکر کنیم. به ماندلا بیاندیشیم و درونمان را از صدام و هیتلر رها سازیم. دیگر بس است جای ستمگران در ذهن و قلبمان.وقت خداحافظی با آنان است. زمان آنها گذشته و با لبخند و مهربانی آنها را پس برانیم و دانه ی رویش ماندلا و گاندی برافشانیم تا اندیشه مان انسانی شود و بهار را بهتر درک کنیم و تجربه نماییم.

از توده بودن رها شویم به شهروند مدنی تبدیل شویم. برای سبز کردن شهر از درختان و مانع از شکستن شاخسارها، تمیزی خیابانها و جلوگیری از آلوده شدن خلیج فارس، انجمن زیست محیطی تشکیل دهیم. برای جلوگیری از خشونت علیه حیوانات، انجمن دفاع از دیگری تاسیس کنیم. برای کودکان کار، زنان بی سرپرست، افراد فقیر انجمن تشکیل دهیم و همه دست در دست یکدیگر غمگسار هم باشیم تا شادیمان مشترک شود و از آلام کاسته گردد. اینگونه اگر شویم و از رعیت های منفرد به شهروندان فردیت دار تبدیل شویم آنوقت چگونگی رفتار و کردار اهالی قدرت به اراده ما بستگی دارد و مردمسالاری حاکمیت خودمان بر خودمان می شود.

به تحزب هم فکر کنیم. سیاست قطاری خالی نیست؛ بلکه قطاری پر از مسافر و بارهای نیاز زندگی ماست و حرکتش و انتخاب راننده اش و مسیرش باید به خرید بلیت ما بستگی داشته باشد.اگر بلیت حضور و نظارت ما همیشگی باشد، راننده اش متبحر و متخصص و پاسخگو، ریلش محکم و استاندارد ومسیرش همان مسیر خودمان است. باید تمام این ها بسته به این باشد که ما بلیتش را خرید کنیم تا در غیر از این؛ قطار هزینه حرکت نداشته باشد و خرجش به دخلش نباشد. نیاز این قطار سیاست، تحزب است و مشارکت ما تا نه از ریل خارج شود و نه اینکه باربنجل بزند و نه اینکه خالی برود.

گذار ما از زمستان بایست با مجموعه ای گذارها مرتبط شود؛ گذار از رعیت به شهروند، گذار از وظیفه به مسئولیت، گذار از اتمیستی زیستن به فردیت داشتن، گذار از یاس به امید، گذار از جامعه توده ای به جامعه مدنی، گذار از هیجان به تامل، گذار از غم به شادی، گذار از نیرنگ به صداقت، گذار از ریا به صراحت، گذار از جزمیت به مدارا، گذار از خود به دیگری، گذار از تقدیر به تدبیر، گذار از انتظار به اراده، گذار از نیاز به تلاش، گذار از شنیدار به شنیدیدار،گذار از توهم به واقعیت، گذار از همه چیز به انسان و حرمت انسان…