درنگی بر فیلم اِمور(عشق)
علی آتشی*
پرداختن به موضوع عشق، از دیرباز قصه پرکشش و رایج عرصهی هنر بوده است؛ قصهای همیشهگیرا که قدمتی دارد به طول تاریخ. آنقدرها که گاه با نگاهی فراهنری عرصه هنر را در تسخیر بیچون و چرای آن مییابیم. از این روست که برخی از منتقدین، از اشباع عرصه هنر توسط عشق زبان به خرده گشودهاند و بر این باور بودهاند که هنرمند باید بی آنکه معلم اخلاق باشد در کوشش برای بنا نهادن یک”جامعه انسانی” به تعریف و تحلیل جنبههای زندگی بشر بپردازد. آنچه تاکنون غالب آثار هنری از عشق زمینی گفتهاند تصویر یک دلباختگی عمومن یکسویه بوده که تقریبا همیشه با واپسزدگی و خودداری طرف دیگر مواجه بوده است و پایان این سینهچاکی و امتناع نیز یا با ظهور یک رقیب به ناکامی انجامیده است یا در نهایت به پایان خوش وصال تمام شده است. این است که هنر عاشقانه را میتوان هنری روتین و روزمره نامید.
فیلم اِمور(amour) یا عشق روایت یک داستان عاشقانه ساخته میشل هانکه کارگردان اتریشی است به زبان فرانسوی که چشماندازی نادر و بکر به موضوع عشق گشوده است. داستان در ابتدا روزنمای زندگی آرام زوجی سالخورده را نشان میدهد که زمانی معلم پیانو بودهاند. اما وقوع یک حادثه، زندگی آنها را با چالشی مبنایی درگیر میکند. مرد سالمند درحین خوردن صبحانه متوجه بروز نشانههای سکته مغزی در همسرش میشود . بنیان جسمانی همسر روز به روز تحلیل میرود تا جایی که به ناتوانی اش منجر میشود. اما پیرمرد که خود را در تعهد زناشویی، موظف به نگهداری از همسرش میبیند و از سویی نیز به او قول داده که هیچ گاه او را به خانه سالمندان نسپارد، با یک تردید بزرگ روبرو میشود: مرز عشق تا کجا گسترانیده شده است؟ آیا عشق میتواند در کمک به نجات معشوق از ذلت و خواری ناشی از بیماری تعریف شود؟
در فیلم هیچ نشانهای از چالش ویرانگری که پیرمرد در درون خود با آن گلاویز است پیدا نیست. برای پیرمرد توانی برای تیمارداری از همسر وجود ندارد. بدرفتاری پرستار با همسر نیز باعث میشود پیرمرد عذر او را بخواهد. از سویی دیگر دختر آنها نیز با یک گرفتاری مالی دست به گریبان است و تلویحا باز شدن آن را در گرو میراث پدری یعنی خانهای که تنها دارایی پیرمرد است میبیند. پیرمرد در ظاهری آرام و خونسرد اما درونی پر تنش در نهایت پاسخی سخت اما نجات دهنده را برای این مسئله مییابد که هر سه برآمد را حل میکند.
فیلم از معدود آثار هنریست که فارغ از چند و چون کلیشهایِ یک رابطه عاشقانه، به چیستایی عشق میپردازد. آنچه در این فیلم به چشم میآید این است که عشق را نه به عنوان انگیزشی در یک رویداد عینی بلکه هویتی مستقل از اخلاق مورد بررسی قرار میدهد. امور، پنجرهای رو به چرایی عشق با رویکردی فیلسوفانه است. از این منظر، میتوان آن را هنر ساختارشکن به شمار آورد؛ چرا که توانسته از کلیشه رایج «چگونه دوست داشتن» عبور کند و به جای آن به «چرا دوست داشتن» بپردازد.
تسهیل مرگ زن توسط همسر، برای او درست مثل رهانیدن یک کبوتر گرفتار از دام میتواند آرامشبخش و توضیحپذیر باشد. تصویر بسیار رمانتیک پیکر آرامگرفته زن در میان گلهای آراسته، پایان تکان دهنده و جنون آمیز فیلم را در حسی عاشقانه درمیآمیزد و بیننده را با یک سوال مبنایی تنها میگذارد: آیا میتوان دوست داشتن را نجات معشوق از یک وضعیت رقت بار هم خواند؟ و آیا عشق چیزی مستقل از مفاهیم تعریفشده اخلاقی است؟
به نظر می آید درخشش فیلم در جشنوارههای بینالمللی از جمله کن مرهون این ایدهای دست نخورده و تازه در نگارش و تصویر بوده که توانسته از پنجرهای متفاوت به موضوع عشق بنگرد.
*نویسنده و مترجم زبان انگلیسی