- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

ترس دروازه بان از ضربه پنالتی؛ نگاهی چندسویه به نقد و ضرورت آن

یکم. در ساده ترین تعریف موجود آورده شده که « نقد جدا کردن سره از ناسره » است. به عبارتی گویاتر نقد قرار است به مثابه ترازویی عمل کند که معیارِ سنجش «اتفاقات» مختلف باشد. حال این اتفاقات می توانند در هر گروه اجتماعی ای قرار بگیرند. اتفاقات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی یا هر نوع اتفاق دیگر. اینجاست که منتقد به مثابه چشم سوم به دقت ماجرا را دنبال می کند، آن را واکاوی و تحلیل و در نهایت به افکار عمومی ارائه می نماید. اما خودِ این سنجش گری نیز گاهی با چالش مواجه می گردد. معیار های مختلف سنجش گری، به راحتی می توانند این زمینه را فراهم کنند که نقد با خطر سقوط به دره های گوناگون منافع گروهی و شخصی مواجه گردیده و آن را از یک «نفع اجتماعی» به یک «نفع شخصی» تقلیل دهند. به زعم رولان بارت – او درباره نقد ادبی صحبت می کند، اما می توان آن را به سایر گونه های نقد نیز سرایت داد – « نقد که ادبیات درجه دو است به سنجش ادبیات می پردازد، ولی تاکنون گفته نشده که چه کسی سنجش خود نقد را به عهده دارد. نقد یک ترازوست، اما چگونه می توان از صحت کار این ترازو مطمئن شد؛ معیارهای این سنجش کدامند؟» این پرسش های بنیادین چالش های عظیمی را پیش روی منتقد می گذارد.
دوم. می توان به مسئله نقد از دید دیگری نیز پرداخت. این منظر – که به پدیده «نقدِ نقد» منجر می شود- باعث می گردد تا سویه های پنهانی یک موضوع آشکار شده و «بتوان سیب را از همه طرف دید!» نقدِ نقد این اجازه را می دهد تا با باز شدن مسیر گفتگو درباره یک مسئله امکان دیدن یک سویه به سوژه را از بین برد و شاید بتوان با تسامح گفت «از بروز دیکتاتوری جلوگیری کرد.» نقد و نقدِ نقد این امکان را می دهند تا سوژه های گوناگون علاوه بر اینکه از دریچه دید «خود» بدان نگریسته شود، از دریچه «دیگری» نیز دیده شوند.
هابرماس در این زمینه نظریات قابل توجهی دارد. جایگاهی که او برای نقد قائل می‌شود، یک جایگاه سازنده و افشاگرانه و تحول‌‌آفرین است. از دید هابرماس، به عنوان یک ادامه‌دهنده پروژه مدرنیته، قدرت باید به واسطه یک نظریه انتقادی که قادر به برقراری تمایزهای هنجاری بین استفاده مشروع و نامشروع از آن باشد، تعدیل شود. به عبارت دیگر رویکرد هابرماسی به قدرت، رویکرد مبتنی بر نظریه انتقادی است که کارکردهای مشروع و نامشروع قدرت و هنجارهایش را مدون و به این واسطه کارکرد قدرت را «تعدیل» می‌کند. این تعدیل قدرت آن چیزی است که دیکتاتور های جهان از آن وحشت دارند و آن را بر نمی تابند. از این رو نقد لرزه بر اندام سردمداران جوامع توتالیتر می افکند، ترسی عمیق. مانند ترس دروازه بان از ضربه پنالتی.
سوم. به سادگی می توان استعاره دیکتاتور را از جهان سیاسی به سایر جهان ها تعمیم داد و آن را به هر کسی که در برابر نقد مقاومت کند و آن را بر نتابد نسبت داد. گرچه این حکم می تواند به زعم الکساندر دوما یک «حکمِ کلیِ خطرناک» باشد، اما در این که نقد می تواند سوژه را در برابر چشم تماشاگران برهنه کند یا به زعمنیچه آن را «ویران» سازد – تقریبا – هیچ شکی نیست. البته نباید فراموش کرد که ترس از مواجه شدن با این «خودِ برهنه» برای هر کدام از ما می تواند وحشت آفرین باشد. شاید به همین خاطر هست که اغلب افراد در هر گروه اجتماعی از نقد فراری اند یا دوست ندارند مورد واکاوی و پرسش قرار بگیرند. از این رو گاهی دیده می شود که با منتقد مانند دشمن خونی برخورد می شود. موضع گیری داریوش مهرجویی در برابر منتقدان شاید بتواند شاهدی بر این مدعا باشد. این نشان از «قدرت منتقد» در افشای حقایق باشد. چه آنکه مهرجویی هنگامی چنین رویارویی با منتقدان به راه انداخت که آن ها داشتند بی بنیاد ترین و سست ترین آثار او را – که اخیرا به سرعت در حال تولید هستند- به چالش می کشیدند.
چهارم. از دوست منتقدی شنیدم که در برج میلاد هنگامی که برای اولین بار فیلمی در جشنواره فجر اکران می شود، کارگردانان با نگرانی تقریبا عمیق منتظر واکنش منتقدان اند و گاها با برخی از آن ها قرار و مدار هایی می گذارند تا بتوانند از جلسه نقد پیروز بیرون بیایند. هر کارگردانی که بتواند این جلسات را با پیروزی پشت سر بگذارد، تقریبا به راحتی می تواند موفیقیت فیلم اش تضمین شده تلقی کند. این ادعایی است که به راحتی پرده از «قدرت مافیایی منتقد» بر می دارد. در مواجهه با این موضوع می توان به نظر فوکو استناد نمود. فوکو معتقد است گریزی از قدرت نیست و هر نوع عمل گفتمانی در حوزه دانش عملا به کارکردهای قدرت ارتباط می‌یابد. از دید فوکو هر نوع عمل انتقادی در موضع نقد قدرت از پیش و در پس‌زمینه آن عمل انتقادی مفهوم قدرت و میل به کسب قدرت را دارد. یعنی به عبارتی ناقدرتی که در حوزه انتقادی قرار دارد، پیشاپیش از جنس قدرت است و در مناسبات قدرت عمل می‌کند. این تفسیر فوکو اثبات می کند که منتقد خود نیز در چارچوب قدرت عمل می کند و از این قدرت «بهره» می برد.
سیالیتی این چنین که نقد را به تیغ دو لبه ای تبدیل می کند، در واقع چالش نقد محسوب می گردد. این چالش گاها تا جایی پیش می رود که مردم/مخاطبان را نسبت به نقد بی اعتماد می کند و آن را از یک جایگاه آگاهی بخشانه به ابزاری برای اعمال قدرت تنزل می دهد. در یک مطالعه موردی و به عنوان نمونه می توان جلسات نقد و بررسی آثار هنری را مثال زد که به جنگی خونین شبیه می باشند تا جلسه ای روشنگرانه. در ابعاد بزرگ تر نیز می توان نقدِ بسیاری از مسائل سیاسی و اجتماعی را هم به این شیوه مورد تحلیل و بررسی قرار داد. شاید جلسه نقد برجام در مجلس موردی «اظهر من الشمس» برای این مدعا باشد.
با نظر بر مواردی که در این یادداشت بدان ها اشاره شد، شاید بتوان بخشی از ضرورت های وجود نقد به مثابه امری روشنگر و همچنین خطرات وجود نقد به عنوان ابزار اعمال قدرت در دست بازیگران گروه های مختلف اجتماعی برشمرد.
پنجم. برگزار نشدن جلسه کانون منتقدان تئاتر استان بوشهر به دلیل عدم حضور اعضای جامعه تئاتری، بهانه ای شد تا در این شماره اتحاد جنوب به طور ویژه به مسئله نقد بپردازیم. به همین منظور کوشیدیم تا جنبه های مختلف نقد در جامعه هنری را بررسی کنیم. امیدوارم مورد توجه علاقه مندان قرار بگیرد.

پی نوشت :
عنوان یادداشت، نام کتابی از پیتر هانتکه شاعر اتریشی است.

منابع :
وبگاه انسان شناسی و فرهنگ
تئاتر فلسفه، سخنرانی ها، کوته نوشت ها و… ، میشل فوکو، ترجمه نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی، تهران ۱۳۹۰
نقد ها و نوشته ها درباره تئاتر، رولان بارت، ترجمه مازیار مهیمنی، نشر قطره، تهران ۱۳۹۲