عباس کاظمی؛
مک دونالدیزه شدن دانشگاه
عباس کاظمی مک دونالدی شدن دانشگاه یعنی دانشگاه به یک ذائقه (taste) بدل شده است. گویی طبقه متوسط همچنان که دوست دارد به دوبی و آنتالیا برود، به دانشگاه هم رفته و مدرک گرفته باشد. یعنی دانشگاه در حد یک تفنن و فراغت پایین آمده است. البته این پدیده ویژگیهای دیگری نیز دارد، مثل دانشگاهی که با پول میشود مدرک آن را خرید و دانشگاهی که ساده و آسان و سریع و پیشبینیپذیر شده، یعنی به یک معنا فستفودی شده است.
محسن آزموده- عاطفه شمس: بحث روزمره شدن دانشگاه و پایین آمدن بهرهوری آن در جامعه ایران، دیرزمانی است به شکل ویژهای در کشور مطرح شده و اخیرا روشنفکران و نخبگان دانشگاهی زیادی در کتابها و مقالات خود و با حضور در رسانه ملی به این مساله توجه نشان دادهاند. عباس کاظمی، عضو سابق هیات علمی دانشگاه تهران نیز عصر روز چهارشنبه بیست و پنجم آذر ماه، با حضور در گردهمایی «روزمره شدن دانشگاه در ایران» که در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی برگزار شد، در باب دلایل روزمره شدن دانشگاه و تبعات آن به ایراد سخنرانی پرداخت. متن کامل سخنرانی این استاد دانشگاه را در ادامه میخوانید.
****
در آغاز بحثم را با دو عکس آغاز میکنم. عکس نخست مربوط به کوچهای کنار خانه ما در تهران است که وقتی هر روز از آنجا میگذرم، شاهد تبلیغ پایاننامهنویسی در آن هستم. انگار تبلیغ خالی کردن چاه فاضلاب و بستگی لوله است که در خانهها نصب میکنند. یعنی پایاننامه نیز تا دم خانهها آمده است. این نشان میدهد که چقدر جامعه درگیر مساله آموزش عالی در سطح تحصیلات تکمیلی است. عکس دوم به کلاس درس من در دانشگاه علم و فرهنگ مربوط میشود. در کلاس زندگی روزمره در این دانشگاه دانشجویان مطالعات فرهنگی هستند. وقتی درس میدادم، متوجه شدم در دفتری که یکی از دانشجویان در آن جزوه مینویسد، تبلیغ یکی از موسسات پایاننامهنویسی هست. یعنی این تبلیغ تا داخل کلاس ما هم هست. این دو مورد نشان میدهد که این دغدغه تا کجاها رسوخ کرده است.
روزمره شدن دانشگاه؛ هم خوب، هم بد
امروز بدون اینکه بخواهم راجع به مساله پایاننامهنویسی توضیح دهم، درباره روزمره شدن دانشگاه بحث میکنم، یعنی چطور دانشگاه از محلی آکادمیک که قرار است در آن توسعه علمی صورت گیرد، به عرصهای از زندگی روزمره بدل شده است که بخشی از روزمرّگی شهروندان ما است. عنوان روزمره شدن دانشگاه نه صرفا بار مثبت دارد و نه بار منفی. یعنی در آن هم میتوان عناصر مثبت را دید و هم عناصر منفی را و تاکید بر هر کدام از این دو جنبه بستگی به مخاطبان دارد. در بحث من هم گاهی به این موضوع با نگرشی انتقادی اشاره میشود و گاهی نیز نگرشی مثبت به پدیده روزمره بودن دانشگاه ارایه میشود. این نشانه پیچیده بودن پدیدههای اجتماعی است که نمیتوان
یک بعدی دربارهشان صحبت کنیم. نخست میکوشم منظورم را از روزمره شدن دانشگاه بیان کنم. به نظرم یک سلسله مولفهها و خصیصهها میتواند پدیده روزمره شدن دانشگاه را توضیح دهد.
عامهپسند شدن دانشگاه
نخستین خصیصه پدیده همهپسند شدن یا عامهپسند شدن دانشگاه است یعنی دانشگاه عامهپسند
(popularized) شده است و همه مردم به نحوی به دانشگاه علاقهمند شدهاند و دانشگاه بخشی از تعلقات جمعی ما شده است، به عبارت دیگر دانشگاه به یک کالای دوستداشتنی و همهپسند تبدیل شده است. از بعد دیگر درس خواندن و به دانشگاه رفتن و ادامه تحصیل دادن یکی از مهمترین آرمانها در زندگی روزمره شده است. برخی از آمارهایی که ارایه میکنم از تحقیقاتی از جمله دو پیمایش صورت گرفته برآمده است که یکی در سال ١٣٨۴ و دیگری امسال در پژوهشکده مطالعات فرهنگی توسط دکتر سراجزاده صورت گرفته است.
یک پیمایش نیز در کلاس درس ما صورت گرفته که هنوز در حال اجراست و به پایان نرسیده است. در آن گزارش از دانشجویان کارشناسی سوال کردهاند که چقدر به ادامه تحصیل علاقه دارید؟ ٨۴ درصد پاسخ مثبت دادهاند و گفتهاند میخواهند تحصیل را ادامه دهند. همچنین در پاسخ به این پرسش که چه کسانی علاقه ادامه تحصیل در مقطع دکترا را دارند، ٧٢ درصد پاسخ دادهاند که میخواهند ادامه دهند. این نشاندهنده جامعهای است که شمار زیادی در آن میخواهند تحصیلاتشان را تا مقطع دکترا ادامه دهند. هر سال این جمعیت زیادتر میشود. وضعیت دانشگاهها نیز به این صورت است که ما سالانه یک میلیون فارغالتحصیل داریم یعنی ظرف ١٠ سال، ١٠ میلیون تحصیلکرده عمدتا مقاطع بالا داریم که اینها جویای کار هستند و با توجه به نرخ بیکاری در ایران بخش عمدهای از آنها به لشکر بیکاران میپیوندند.
با وجود این آمارها علاقه به ادامه تحصیل بالاست. وقتی از این دانشجویان میپرسیم که چقدر انتظار دارید که شغلی مناسب تحصیلاتتان بیابید؟ ٨٠ درصد جواب میدهند که امیدی به یافتن شغل مرتبط به رشته تحصیلیمان نداریم! این آمارها نشان میدهد که گویی ادامه تحصیل ارتباطی با مساله اشتغال و کار ندارد.
همهگیر شدن دانشگاه
دومین ویژگی روزمره شدن همهگیر شدن دانشگاه و دانشگاهیان است. یعنی الان ما بیش از دو هزار واحد دانشگاهی در کشور داریم. بخش عمدهای از این واحدها در زمان آقای احمدینژاد بنا شده و توسعهیافته است. دانشگاههایی که ما حتی اسمشان را هم نمیدانیم. این یعنی دانشگاه به لحاظ مادی قدرت پیدا کرده که جمعیت بیشتری از آدمهایی که مایلاند دانشجو شوند را جذب کند. یعنی از یک جمعیت ۵٠٠ هزار نفری به جمعیتی بیش از چهار میلیون نفری ارتقا یافته است. این مساله پیامدهای متفاوتی دارد. وقتی دانشگاه همهگیر میشود، آدمهای مختلفی با مطالبات متفاوت از دانشگاه به آن میآیند. اگر به دهههای ١٣۵٠ و ١٣۶٠ بازگردید، شاهدید کسانی که دانشگاه میآمدند، مطالبات مشخصی از دانشگاه داشتند و بخش عمدهای از ایشان دنبال کار و بازار کار بودند. اما امروز بخش عمدهای از کسانی که در سطح تحصیلات تکمیلی وارد دانشگاه میشوند، کار دارند، یا بازنشستهاند یا کار نمیخواهند. سوال این است که مطالبات این دسته چیست؟ تا اینجا میدانیم که همهگیر شدن دانشگاه باعث شده جمعیت نامتجانسی به این نهاد وارد شوند و این هم به دلیل ضعیف شدن غول کنکور است. من در مقالهای راجع به کنکوری شدن زندگی روزمره تاکید کردهام که در این سه دهه کنکور چه سازوکار پیچیدهای را ایجاد کرده است و چه جمعیت خاصی را با اضطرابها، تردیدها، امیدها، ناامیدیها و کامیابیها، ناکامیها و عشقهای متفاوت خلق کرده است. امروزه که غول کنکور ضعیف شده است باعث شده انسانها با علایق گوناگون به دانشگاه بیایند و دانشگاه در دسترس عموم قرار گیرد.
در کمتر خانهای هست که دانشجو نباشد و بعضا در بعضی خانوادهها دو یا سه دانشجو حضور دارند. ١٠ سال دیگر کمتر خانهای هست که در آن یک دکتر حضور نداشته باشد. خود قبولی آسان تاثیرگذار بوده است. اگر به میانگین رتبهها نگاه کنیم میبینیم در پیمایش دکتر سراجزاده در سال ١٣٨۴ میانگین رتبه قبول شده ٢٨٨٨ بود، اما امسال میانگین رتبه قبولی ۵٩٩٧ بود. این نشاندهنده آن است که دانشگاه آمدن پدیده آسانی شده است.
همه جایی شدن و مک دونالدیزه شدن دانشگاه
سومین مولفه روزمره شدن دانشگاه همه جایی شدن دانشگاه است، تقریبا جایی را نمیبینید که در آن دانشگاه وجود نداشته باشد. در هر خیابانی همچنان که مطب دکتر هست، ممکن است دانشگاه علمی- کاربردی یا دانشکدهای، وزارتخانهای دولتی یا خصوصی یا غیرانتفاعی نیز باشد. در دهه ١٣٧٠ که ما دانشجو بودیم، دانشگاه جایی در دوردست بود، مهاجرت میکردیم، به شهرستان میرفتیم و… اما امروز دانشگاه آنجا نیست، اینجاست و پدیدهای دم دست است. حتی دانشگاههای مجازی در اتاق خواب ما هستند.
مولفه چهارم روزمره شدن پدیده مک دونالدی شدن دانشگاه است. یعنی دانشگاه به یک ذائقه (taste) بدل شده است. گویی طبقه متوسط همچنان که دوست دارد به دوبی و آنتالیا برود، به دانشگاه هم رفته و مدرک گرفته باشد. یعنی دانشگاه در حد یک تفنن و فراغت پایین آمده است. البته این پدیده ویژگیهای دیگری نیز دارد، مثل دانشگاهی که با پول میشود مدرک آن را خرید و دانشگاهی که ساده و آسان و سریع و پیشبینیپذیر شده، یعنی به یک معنا فستفودی شده است. مک دونالدهای امریکایی خیلی کوچک و باریک است و همه اقشار اجتماعی میتوانند آن را بخرند و بخورند. اما این خوراک فرد را سیر نمیکند! این ویژگی مک دونالدی شدن در مورد دانشگاه به این معناست که آدمهایی وارد دانشگاه میشوند که میشود گفت وارد آن نشدهاند! مدرک گرفتهاند، اما تو گویی مدرک نگرفتهاند! پایاننامه ننوشتهاند! سر کلاس ننشستهاند!… این پدیده را وجه منفی روزمره شدن دانشگاه میتوان خواند که آن را تا حد یک لذت و کیف تنزل میدهد.
غیرتخصصی شدن تخصصها
مولفه دیگر روزمره شدن غیرتخصصی شدن تخصص است. اگر دانشگاه جایی باشد که تخصص را آموزش دهد، پدیده پیچیدهای است و همه نمیتوانند وارد آن شوند. اما وقتی دانشگاه به بازار مرتبط میشود، به ناچار تخصص را سادهسازی میکند و تخصص را غیرتخصصی میکند. به نحوی که یک خانم خانهدار و یک مرد بازنشسته هم بتواند به آن برود و مدرک بگیرد. یک بعد دیگر این است که مادیت
(materiality) دانشگاه نیز عوض شده است. اگر با نگرشی مارکسی به قضیه نگاه کنیم که میگوید کمیت کیفیت را تحت تاثیر قرار میدهد، یعنی وقتی یک دانشگاه ۵٠٠ هزار نفری به پنج میلیون نفر بدل میشود، کاهش جمعیت ساختار دانشگاه را تغییر میدهد، یعنی نیازها، مطالبات، جهتگیریها، روندها و کیفیت دانشگاه تغییر میکند. یعنی دانشگاه از اینکه محلی برای تولید علم باشد، به سمت محلی برای تولید هویتهای متکثر سوق پیدا میکند. یعنی کارکرد اصلی دانشگاه دیگر تولید علم نیست.
به نقد اقتصاد سیاسی دانشگاه و سیاستگذاری که در این خصوص در دو دهه اخیر اعمال شده نیز باید توجه شود، منظور خصوصی شدن، تجاری شدن، ازدیاد جذب دانشجوها و شیوه جذب استادان است. این مجموعه ساختاری از دانشگاه ایجاد میکند که دانشگاه به سمت روزمره شدن پیش برود. بخش عمدهای از این پیامدها ناشی از سیاستهای دولت مبنی بر گسترش تحصیلات تکمیلی و ایجاد یک جامعه فرهیخته از یک سو (جنبه مثبت) و از سوی دیگر به تاخیرانداختن بازار کار و سرگرم کردن جوانان به یک کار بیفایده است (جنبه منفی). این سیاستها بود که باعث شد دولت دست به دامان بازار و سرمایهداری شود، تا سرمایهداری دانشگاه را جذب خودش بکند و آن را اداره کند. همچنان که امروز شاهدیم مبنا و بنیاد دانشگاههای غیرانتفاعی و آزاد و… کسب درآمد است و نه تولید علم. میتوانیم ببینیم که دانشگاههای علمی کاربردی چگونه استاد جذب نمیکنند، تا درآمدشان افزایش یابد و فرمولهایی طراحی میکنند برای اینکه دانشجو در کلاس درس بماند و انصراف ندهد.
دانشگاه نه محیطی برای تولید علم
این مباحث ما را به پیچیدگیها و تفاوتهای ناشی از روزمره شدن دانشگاهها نزدیک میکند. دانشگاههای ما امروز به لحاظ جنسیتی، قومیتی، طبقاتی و سنی تغییر یافتهاند. درباره تک تک این مولفهها میتوان بحث کرد. به لحاظ جنسیتی دو دهه است که زنان بر مردان غالب شدهاند. عمدتا تصور میشد این غلبه زنان نشانه نوعی آگاهی است و زنان دنبال تولید علم و کسب درآمد و استقلال مالی در جامعهای مردسالار هستند، اما در واقع شاهدیم که بعد از دو دهه میزان نرخ اشتغال زنان تغییر جدی نکرده است و زنان به لحاظ کسب کرسیهای اشتغال به اندازه کسب کرسیهای دانشگاهی موفق نبودهاند. این به سیاستهای نابرابر در درون خود جامعه بازمیگردد که اجازه نمیدهد به همان میزان که فرصتهای برابر را برای تحصیل فراهم میکند، فرصتهای برابر برای اشتغال را فراهم کند. ضمن آن هدف بسیاری از زنان برای ورود به دانشگاه کسب درآمد و قدرت اقتصادی نبوده است و دلایل منزلتی و هویتی و بسیار پیچیدهای داشته که فرصت بحث از آنها نیست.
زنانه شدن دانشگاه یکدست نیست
وقتی از زنانه شدن دانشگاه حرف میزنیم، از یک پکیج یکدست صحبت نمیکنیم. در این زنان دانشجو، زنان شاغل یا زنان بازنشسته یا زنان مسنی که از فراغت خانوادگی فرصت ادامه تحصیل یافتهاند، نیز حضور دارند. این تنوع در دنیای زنان دانشجو ما را از تصور اولیه که زنان برای کسب قدرت اقتصادی وارد دانشگاه میشدند، دور میکند. در واقع شکلهای متنوعی از حضور زنانه در دانشگاه وجود دارد. به لحاظ سنی نیز شاهد این هستیم که بازنشستهها یکی از پرمشتریترین علاقهمندان تحصیلات تکمیلی در دانشگاه هستند. همچنین گروههای قومی متفاوت وارد دانشگاه شدند. تفاوت قیمتهای دانشگاههای متفاوت خودش تاثیرات زیادی دارد و باعث میشود که اولا طبقات اجتماعی و اقتصادی پایینتر هم بتوانند وارد دانشگاه شوند، ولو اینکه نتوانسته باشند وارد دانشگاه دولتی شوند و ثانیا طبقات اجتماعی که شاغل هستند و نمیتوانند وارد دانشگاههای دولتی و آزاد شوند، به دانشگاههای غیرانتفاعی وارد شوند. این طبقات متفاوت مطالبات گوناگونی دارند. اگر بخواهیم سادهسازی کنیم، کسب دانش و دانشجو بودن به معنای خاص هدف دانشگاه بود. همچنین ورود به دانشگاه نشانه بلوغ فرد بود. امروزه بینهایت مطالبات پدید میآید. مثلا زنان خانهدار بیشتر به دنبال برساختن هویتهای خود هستند یا گروههای قومیتی به دنبال کم کردن شکافها و نابرابریهایی هستند که در جامعه هست و متاسفانه با تحصیل نیز موفق نمیشوند آن شکاف را حذف کنند. همچنین برای بازنشستهها کشف معنای زندگی شیرین است. بسیاری از ایشان به دانشگاه نیامدهاند که تولید علم کنند یا حتی مدرک بگیرند، بلکه میخواهند معنایی به زندگی خودشان بدهند. همچنین برخی به دانشگاه وارد شدهاند برای فاصله گرفته از ملال زندگی روزمره، مثل زنان خانهدار یا دختران پا به سن گذاشته مجردی که ورود به دانشگاه را عرصهای برای گریز از افسردگی یا ورود نشاط به زندگی خودشان دیدهاند.
کارکردهای متفاوت دانشگاه
بنابراین میتوان دید که دانشگاه کارکردهای متعددی را ایفا میکند. در یک دستهبندی کلی که در مصاحبه مرگ کلاس درس هم به آن اشاره کردهام تاکید من البته به تحصیلات تکمیلی است، زیرا دانشجویان لیسانس به خصوص در دانشگاههای دولتی که سن شان پایین است، همچنان همان علایق قبلی را دارند. اما موج عظیم و فشار روی تحصیلات تکمیلی است. یک بخش از کسانی که برای تحصیلات تکمیلی میآیند، برخلاف لیسانس برای ساختن آیندهشان وارد دانشگاه نمیشوند بلکه برای ترمیم زمان حالشان وارد دانشگاه میشوند. این بازسازی نیز اشکال متفاوتی دارد، یک طیف از آدمها هستند که منزلت طلبهای مبتنی بر چشم و همچشمی هستند. یعنی کسانی که مدرک میگیرند، نه برای بازار کار، بلکه برای آنکه فوق لیسانس و دکترا داشته باشند. دسته دوم ارتقای طلبهایی هستند که مبتنی بر پیشرفت سازمانی هستند. خیلی آدمها حس میکنند که باید مدرک دانشگاهی بگیرند برای اینکه درآمدشان اندکی افزایش یابد یا در شرایط شغلی شان تغییری یابد. یک طیف حداقلی نیز که پدیده کردانیسم آن را تقویت میکند قدرت طلبها و زرنگها هستند که تعداد آنها نیز کم نیست و به ویژه در دانشگاه آزاد و در دوره دکترا به وفور یافت میشوند البته ناگفته نماند دکتراهای باسواد بسیاری از این دانشگاه بیرون میآیند همچنان که دانشگاههای دولتی نیز چنین وضعی را دارند. اما در دانشگاه آزاد به خاطر ساختار بسته و مشکوک و غیرشفاف آن، اغلب کسانی برای تحصیلات تکمیلی وارد میشوند که مسیر غیرقانونی را طی میکنند و مدرک را برای پستی میخواهند که از قبل آن را داشتهاند یا اخذ مدرک به گرفتن آن پست کمک زیادی میکند. این سه تیپی که نام بردم نوشتن غالبا پایاننامهها و مقالات خود را به دیگران میسپارند به عبارتی غالبا مشتریان پایاننامهنویسهایی هستند که پیشتر گفتم نه دانشجویان جوانی که خیلی علاقهمند به تحصیل و رشد علمی هستندگر چه به نوعی آفت به آنها نیز میرسد اما بیماری اساسی به این سه تیپ بازمیگردد چراکه برای آنها آینده موضوعیتی ندارد زیرا یا شاغل هستند یا در اواسط کار آن شغل هستند و راههای میانبر برای رسیدن به موفقیت را میدانند. دسته دیگری را نیز در تحصیلات تکمیلی شاهد هستیم که نخبگان بیکار و ناامید دانشگاهی هستند. گفتم که وقتی از ٨٠درصد دانشجویان تحصیلات تکمیلی پرسیده میشود آیا امیدی به یافتن شغل دارند پاسخ میدهند خیر امیدی نداریم اما علاقهمند به ادامه تحصیل هستیم. من نام این تیپ را- در کنار پرولتاریای آموزشی- پرولتاریای پژوهشی گذاشتهام چراکه آنها غالبا در تهران و شهرستانها مشغول نوشتن پایاننامهها و مقالات اساتید، دانشجویان دکترا و فوق لیسانس، استادان و مدیران شاغل در سازمانهای دولتی هستند. این افراد، دانشجویان نخبهای هستند که کار پیدا نکردهاند و خود دانشگاه را به یک بازار کار تبدیل کردهاند و از این راه ارتزاق میکنند.
پرولتاریای پژوهشی داستان مفصلی دارد؛ من با این دست آدمها مصاحبههایی داشتهام که در مقالهای که در شماره اخیر «اندیشه پویا» چاپ خواهد شد نتایج آن آمده است. اینها با حداقل حقوق کار میکنند و آن گونه که مارکس میگوید صاحب محصول کار خود نیستند، مقاله مینویسند به نام دیگری، کتاب مینویسند به نام دیگری، کتاب ترجمه میکنند به نام دیگری و در این میان نیز پیشرفت آنها و عقبماندگی خود را میبینند. آنها موسساتی پولدارتر میشوند و این افراد فقیرتر، زیرا به دلایل مختلف نمیتوانند کار پیدا کنند. من در مقالهای که نوشتهام به این نتیجه رسیدهام که گویا تمام تلاشی که در دولتهای پس از انقلاب برای کاهش نابرابری از طریق تحصیلات صورت گرفت موفق نبوده است. به عبارتی نابرابری تحصیلی کاهش پیدا کرده اما گویا این اتفاق برای کاهش دادن نابرابریها در نظام اقتصادی کافی نیست. آنجا مسائل دیگری وجود دارد؛ مساله اشتغال با تحصیل فرق میکند یعنی شما میتوانید دکترا بگیرید، شاگرد اول رشته خود نیز باشید اما به دلایل مختلف کار پیدا نکنید. گویا تلاش جمهوری اسلامی ایران برای ایجاد برابری آموزشی از طریق نظام منطقهبندیها به عدالت در اشتغال منجر نشد و این نابرابری همچنان وجود دارد. با وجود این جمعیت بیکار و ناامید دانشگاهی، پرولتاریای پژوهشی روز به روز گسترش بیشتری مییابد و پیشبینی میشود ظرف ١٠ سال آینده، یک جمعیت چندین میلیونی از این افراد را داشته باشیم و بعد آسیبهای آن را خواهیم دید. امیدوارم که مدیران هرچه زودتر راهکارهایی را برای کاهش این آسیبها پیدا کنند.
بحران کیفیت آموزش
این وضعیت- گسترش پرولتاریای پژوهشی- پیامدهای روزمره شدن را پیش روی ما میگذارد. یعنی دانشگاه به فضای مصرف تبدیل میشود. فضایی نمیشود که در آن تولید صورت بگیرد و ارتباط ارگانیک با بحثهای دیگر پیدا کند. در این قسمت من آمارهایی را ارایه میکنم که وضعیت دانشگاهها را در کنار حجم انبوه پایاننامهنویسی که در شهرستانها و تهران باب شده، نشان میدهد؛ در تحقیقی که سال ٨۴ و سال ٩۴ آقای صراحیزاده انجام داده از دانشجویان پرسیده شده آیا در دوران دانشجویی خود تقلب انجام دادهاند؟ در سال ٨۴، ٣٧ درصد جواب خیر دادهاند اما در سال ٩۴ تنها سه درصد گفتهاند که تقلب نکردهاند. این نشان میدهد که پدیده تقلب تا چه حد عادی شده، دلیل آن نیز روزمره شدن دانشگاه است یعنی علم دیگر چندان موضوعیتی ندارد و مدرکگرایی گسترش بیشتری داشته است. در این تحقیق معیارهای دیگری نیز وجود دارند که روایی تقلب را میسنجند. ٨٣ درصد از دانشجویان در سال ٩۴ تایید کردهاند که انگیزه کافی برای درس خواندن وجود ندارد. این امر میتواند دلایل مختلفی داشته باشد که بعد اشتغال و کیفیت آموزش از جمله آنهاست. یکی از بحرانهایی که پیشرو خواهیم داشت کیفیت آموزش است؛ با ازدیاد دانشجویان و وضعیت ثابت ماندن استادان دچار بحران کیفیت خواهیم شد البته در حال حاضر نیز به آن دچار هستیم اما هنوز سر باز نکرده است یعنی دانشجویان به نوعی با آن کنار آمدهاند و به عبارتی با این شرایط بازی میکنند. وقتی از آنها پرسیده میشود چرا نوشتن پایاننامههای خود را به دیگران میدهند، به سرعت استاد و دانشگاه را متهم میکنند به اینکه چیزی یاد نداده و وقتی چیزی یاد نگرفته، درس خواندن فایدهای ندارد. استاد و دانشجو هر دو، یکدیگر را متهم میکنند؛ استادان نیز دانشجویان را به بیسوادی و بیعلاقگی متهم میکنند. در واقع یک فضای ناامیدی، بیاعتمادی و سوءتفاهم دوطرفه بین استاد و دانشجو وجود دارد.
جابهجایی قدرت در کلاس درس
موضوع دیگر، پدیده عوام زده شدن دانشگاه است. زمانی شهید مطهری از عوامزده شدن حوزویان و روحانیون میگفتند چرا که مخاطبان آنها مردم معمولی با علایق مشخص بودند، کسانی که خیلی به دنبال تحلیل نبودند، ذایقه روحانیون نیز برای سخنرانی با نفع مالی که مجالس برایشان داشت تغییر پیدا میکرد. اما روزمره شدن دانشگاه با تغییر بافت آن چگونه اتفاق میافتد. وقتی مخاطبان من در کلاس درس یکی رییس بانک است، یکی مدیرکل، یکی کارمند حراست و دیگری بازنشسته و در کنار آنها نیز یک جوان علاقهمند به تحصیل و فاقد تجربه نشسته، این تنوع گوناگون و بافت جدید دانشگاه با دانشجو و استاد چه میکند؟ استاد با این دانشجویان چگونه تا خواهد کرد؟ البته آفات این تنوع در دانشگاه آزاد و علمی-کاربردی بیشتر دیده شده تا دانشگاههای بزرگ. عوامزده شدن در دانشگاه آزاد و علمی-کاربردی دو فاکتور مهم دارد؛ اینکه قدرت را در کلاس درس جابهجا کرده است، چگونه یک استاد که مدرک خود را به تازگی گرفته و تنها شغل او تدریس در این دانشگاه با حقوق ناچیز و بدون بیمه و سنوات است با یک رییس بانک یا مدیرکل مواجه خواهد شد؟ چگونه میخواهد قدرت خود را اعمال کند و کلاس به چه سمتی خواهد رفت؟ در واقع این دانشجویان هستند که در اغلب مواقع کلاس را مدیریت میکنند و جلو میبرند. در نتیجه عوام زده شدن دانشگاه، بحثها و پایاننامههای تکراری شکل میگیرند، در خیلی از دانشگاهها پایاننامهها میچرخند؛ از یک عنوان به عنوان دیگر تولید میشوند و تنها دادهها تغییر میکنند. همه آنها نیز ISIمیگیرند و مقاله علمی-پژوهشی میشوند و خوشبختانه در رشد علمی کشور به این معنا سهیم هستند.
ورود به دوره پسامدرکگرایی
در نتیجه این امر، کشف حقیقت و تولید دانش به حاشیه میرود و هزار دلیل دیگر برای ورود به دانشگاه ایجاد میشود. همانگونه که پیشتر گفتم مصرف دانشگاه به جای تولید علم اهمیت پیدا میکند و ما دانشگاه را به شکل خاصی مصرف میکنیم گویا محصولی که در دانشگاه وجود دارد کالاست. زمانی این نگرانی وجود داشت که آیا دانشگاهها انگیزه و نگرشهای دانشجویان ما را تغییر میدهند اما بدبختانه یا خوشبختانه امروز دانشجویان در حال تغییر دادن بافت، نگرش، کارکرد و جهتگیری دانشگاهها هستند و آنها را به سمت روزمره شدن پیش میبرند. بخشی از این ابعاد منفی روزمره شدن که من تحت عنوان عوام زده شدن از آن یاد کردم و در واقع مرگ کلاس درس که در مصاحبه با «روایت» بر آن تاکید کردم این است که دانشگاه به جایگاه خرید سبک زندگی تبدیل میشود؛ جایی که افراد سبک زندگی و موقعیت اجتماعی خود را در آن میسازند و منزلت اجتماعی خود را ارتقا میدهند.
در نهایت ما با وضعیتی مواجه هستیم که باید اسم آن را دوره پسامدرکگرایی بگذاریم. تا چندین دهه این نگرانی وجود داشت که چرا دانشجویان مدرک گرا شدهاند و حول آن بحثهای زیادی درمی گرفت. خوشبختانه ما از این مدرکگرایی به معنای سنتی آن گذر کردهایم، شاید بگویید مدرک گرایی با معنای تازهای رواج یافته اما من نام آن را پسامدرکگرایی میگذارم. در گذشته عطش گرفتن مدرک وجود داشت در نتیجه کسی که مدرک میخواست کنکور میداد، در کلاسها شرکت میکرد، امتحان میداد، پایاننامه مینوشت و در آخر مدرک نیز میگرفت اما مراتب و مناسک دانشگاه را طی میکرد اما امروزه مناسک دانشگاه در حال از بین رفتن است. من کیسهایی داشتهام که بدون آزمون یا با دانش کم به سرعت وارد برخی از دانشگاه شدهاند، برای حضور در کلاس درس نیز چون پولی است خیلی به آنها سخت گرفته نشده، برای امتحانات پایان ترم نیز افرادی شبیه به خود را سر امتحان فرستادهاند، مقالات، پایاننامهها و دفاعیه آنها را نیز شخص دیگری نوشته و آنها تنها روز آخر برای دفاع رفتهاند. بعد از اتمام هم سر کار خود برگشتهاند بدون اینکه کاری به این مدرک داشته باشند. این است که مدرکگرایی به معنی سنتی از بین رفته و شرایط به گونهای شده که افراد میدانند مدرک به معنای اقتصادی قضیه به درد نمیخورد اما همین که از ابعاد فرهنگی، منزلتی، چشم و همچشمی کارآیی داشته باشد یا به آنها «دکتر» گفته شود کافی است. در این شرایط که بافت دانشگاه تغییر پیدا میکند و جمعیتی وارد دانشگاه میشود که اصلا مدرک نیز برای او اهمیتی ندارد طبیعتا بازار نقش مهمی ایفا میکند. شکلی از سرمایهداری دانشگاه را هدف خود قرار داده و از اجزای این دانشگاه و این دانشجو و فرآیند تحقیقاتی آنها پول درمی آورد. از ابتدا و از نوشتن پروپوزال تا مقاله کلاس درس، پایاننامه، پیش نویس دفاع و مقالاتی که برای قبول شدن در دکترا چاپ میشود، کتاب ترجمه و چاپ میکند و… همه آن چیزهایی که دانشگاه باید تولید کند موسسات خارج از دانشگاه تولید و منتشر میکنند و در واقع بازار است که دانشگاه را اداره میکند و آنچه علم نام داشت به کالاهای قابل خرید و فروش تبدیل شده است.
تاثیر زندگی روزمره بر دانشگاه
در مجموع، صرفا دانشگاه نیست که جامعه را تغییر داده بلکه این زندگی روزمره است که دانشگاه را نیز به بخشی از فرهنگ خود تبدیل کرده و آن را تابع قوانین خود کرده است. دوم اینکه، دانشگاه همه ابعاد ما آدمها را مدرن نمیکند؛ بخشی را مدرن کرده و بخشی را سنتی نگه میدارد. به طور مثال بر اساس تحقیقات، نگرش جنسیتی در سالهای ٨۴ و ٩۴ تغییری نداشته است، این کمک میکند که بیشتر فکر کنیم که پس ما نیز رنگ خود را به دانشگاه میزنیم و این گونه نیست که همیشه دانشگاه ما را به شکل خود درآورد. نکته سوم اینکه مدارک دانشگاه صرفا نمیتواند سبب تحرکات طبقاتی شود اما میتواند به منزلت اجتماعی کمک کند و همین نکته است که اشتیاق فراوان دانشگاه رفتن را ایجاد کرده است. نکته آخر من خطاب به وزارت علوم و مدیران است که حال که ما با یک دانشگاه جدید
رو به رو شدهایم که شرایط دانشگاههای گذشته را ندارد و برخلاف دانشجویان آرمانگرا و با انگیزه سابق، دانشجویان آن اهداف دم دستی دارند، نیازمند یک سیاستگذاری معتدلتر و منعطفتر در باب دانشگاه هستیم. نکات دیگری نیز وجود دارد که تاییدکننده بحث من است؛
در پیمایشی که سال ٩۴ انجام شده سوال شده که مهمترین دستاورد تحصیلات دانشگاهی چیست و در نهایت تخصص علمی رتبهای تقریبا برابر با شاخصهای دیگر داشته است؛ ۶۶ درصد آگاهی نسبت به جامعه، ۵٣ درصد بالا رفتن اعتماد به نفس، ۵١ درصد بالا رفتن منزلت اجتماعی، ۵۵ درصد تخصص علمی و ٣٢ درصد ایجاد موقعیت شغلی- امید به یافتن شغل- را ذکر کردهاند. بنابراین اینکه دانشگاه با ما چه میکند و چه امکانی را در اختیار ما میگذارد وزن برابری پیدا کرده و این شکل از دانشگاه و مصرف آن با شکلی که در گذشته وجود داشت بسیار متفاوت است.
منبع: انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات