گفتارهایی از احسان شریعتی و مصطفی ملکیان
خشونت برای چه؟
مهسا رمضانی – «خشونت» همواره در تاریخ بشر قصه و غصهای پردامنه داشته است. و این روزها به دلیل اقدامهای خشونتآمیز داعش، خشونت و خشونت ورزی و دلایل زمینهساز آن به دغدغهای برای اهالی فکر بدل شده است. از این رو، ۲۴ دی ماه مؤسسه پرسش میزبان استاد مصطفی ملکیان و دکتر احسان شریعتی و کریم نصر شد تا درباره خشونت به بحث نشینند. این همایش در حالی برگزار شد که نمایشگاه طراحیای با عنوان «بازگشت» نیز در این مؤسسه عرضه شد؛ این نمایشگاه به سفارش مؤسسه پرسش و توسط گالری نات بر اساس مجموعه «فجایع جنگ» فرانسیسکو کویا، نقاش و طراح نامدار اسپانیایی قرن ۱۸، شکل گرفت و در آن آثار برخی از مهمترین نقاشان و طراحان ایرانی عرضه شد. در ابتدای این نشست کریم نصر که به نمایندگی از طراحان این نمایشگاه در نشست حاضر شده بود، بحث خود را نه با محوریت خشونت بلکه صرفاً به موضوع «طراحی و معنا» اختصاص داد و کوشید تا تعریفی از طراحی ارائه کند. به زعم او، تعاریف بسیاری از طراحی وجود دارد که هر یک از زاویهای به طراحی و معانی برآمده از آن مینگرد، ادبیات، فلسفه، جامعهشناسی و… . هر یک از دریچهای طراحی را معنا میکنند اما با این حال او تنها معنایی را برای طراحی جامع میدید که در آن به مسأله خطوط و سطور تأکید شده باشد چرا که معتقد است معانی در میان خطوط و سطور قرار میگیرد. آنچه در ادامه میآید متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی استاد ملکیان در این نشست است. به علاوه متن سخنرانی دکتر احسان شریعتی هم به منظور انتشار در اختیار «صفحه اندیشه» قرار گرفت که از این بابت از ایشان سپاسگزاریم.
موضوع بحث ما در این گفتار «خشونت برای چه» است. از این رو، نخست باید مراد از «خشونت» برای مخاطب مشخص شود. واقعیت این است که خشونت در عرف علوم اجتماعی امروز به یک معنا استعمال نمیشود، در برخی از معانی و تعابیر خشونت به طور کامل، منفی و دفاع ناپذیر تعریف میشود اما در برخی معانی دیگر خشونت به دو قسم «دفاع پذیر» و «دفاع ناپذیر» تقسیم میشود.
با این حال، تعریف من از خشونت، با اندکی تغییر بسیار نزدیک به تعریف سیمون وی است. به زعم او، اگر عقلانیت در مقام نظر، «بیدلیل» و آزادی در مقام عمل «بدون حقی» پاس داشته نشود، در این دو صورت خشونت ورزیده شده است. خشونت مورد نظر من در این گفتار این خواهد بود و از آنجایی که به تعبیر کانت انسانیت ما به عقلانیت نظری و آزادی عملی ما است، بنابراین اگر من بدون هیچ دلیلی خشونت ورزیدم و عقلانیت فکری و آزادی عمل شما را نادیده گرفتم، آنگاه من انسانیت شما را لگدمال کردهام؛ پس من شما را انسان نانگاشتهام. وقتی شما را انسان نانگارم به تعبیری فلسفی شما را «شخص» ندانستهام و شخص ندانستن شما همان شیء دانستن شما است.
بنابراین خشونت فرآیندی است که به «شیءشدگی شخص» میانجامد که طی آن «کیستی» افراد به «چیستی» تبدیل میشود. و از سوی دیگر، باز به تعبیری که در فلسفه آمده است، شیءشدگی به ابزارشدگی میانجامد و کسی که شیء شد طبعاً ابزار خواهد شد و ابزاری دیدن و برخورد کردن با افراد در دامنه تعریف خشونت قرار میگیرد.
حال، این سؤال پیش میآید که چرا انسان دست به خشونت میزند؟ در پاسخ به این سؤال باید بر این نکته تأکید کرد که بحث از منظر روانشناسی اجتماعی طرح میشود اما همین بحث هم از نظر جامعهشناختی قابل تکرار است. مبنای بحث من، نظریهای در روانشناسی است که براساس آن محال است انسان دست به عمل ارادی بزند مگر آنکه یک میل با چند باور در درون او دست به دست هم داده باشند و از آنجا که در اینجا خشونت «ارادی» مفروض میشود، بنابراین افرادی که خشونت میورزند در درونشان میل و باورهایی به وجود آمده است که با دست به دست دادن آن میل، به عمل ارادی خشونت سوق داده شدهاند؛ علت تأکید بر عمل «ارادی» خشونت از این جهت است که خشونتهای ناشی از بیماریهای رواننژندی از این بحث جدا است. این خشونت محل بحث ما در اینجا نیست. بحث ما در این گفتار است که چرا انسان به طور ارادی خشونت میورزد؟
۱. اگر فردی به لحاظ روانشناختی معتقد به «آشکارگی حقیقت» باشد، آن وقت لامحاله، دست به خشونت خواهد زد؛ یعنی اگر معتقد باشد که در باب یک موضوع، مشکل یا مسأله، حقیقت کاملاً روشن است، در آن صورت چه احساس و برخوردی نسبت به کسانی که به آن واقعیت عریان اعتقاد ندارند، خواهد داشت؟
افراد معمولاً در برابر کسانی که آگاهانه در مقابل حق میایستند راهی جز خشونت را نمییابند.
۲. اما اگر فردی معتقد به نظریه «ناآشکارگی حقیقت» باشد، یعنی بر این باور باشد که در برابر هر مشکل، مسأله و موضوع حق مطلب آشکار نیست؛ حق همیشه تو در تو است و پرونده آن همیشه باز است، در آن صورت، کسی را که با عقیده او مخالفت میکند در تخالف با یک حقیقت واضح و مسلمی نمیبیند و نسبت به مخالفان خود با کینه، نفرت و خصومت برخورد نمیکند چراکه میپذیرد حقیقت نزد کسی نیست.
این نظریه یک نظریه معرفتشناختی است، اگر معتقد به ناآشکارگی حقیقت باشیم همیشه اهل مدارای عملی و تکثرگرایی نظری خواهیم بود. اما براساس نظریه «آشکارگی حقیقت» که دقیقاً، هممعنی با «ایدئولوژیک اندیشی» است؛ زندگی فرد ایدئولوژیکاندیش میتواند با خشونت آمیخته شود. ایدئولوژیک بودن منحصر به ادیان و مذاهب نیست. به عنوان مثال، اگر فکر کنیم مارکس به یکسری حقایق پاسخ داده است، ما میتوانیم یک مارکسیست ایدئولوژیک شویم، اگر فکر کنیم لیبرالیسم به همه حقایق پاسخ داده است یک لیبرال ایدئولوژیک میتوانیم بشویم. ایدئولوژی میتواند دینی، علمی، فلسفی و… . باشد.
۳. علت دیگری که میتواند به رفتار خشونتآمیز منجر شود، فقدان دلیل افراد برای مدعایشان است. نداشتن دلیل برای مدعا، نخستین زمینه برای خشونتورزی است که نخست در گفتار و سپس در رفتار، خود را نشان میدهد.
واقعیت این است که افراد یا با استدلال میتوانند طرف مقابل را اقناع کنند، یا اگر استدلال کافی و متقن ندارند به فریب متوسل میشوند، اما چنانچه گاهی به دلیل علم، قدرت تفکر و تعقل در طرف مقابل، نتوان به فریب او دست یافت، «خشونت» راهکار پایانی است؛ کسی که با فقدان استدلال مواجه است به خشونت متوسل میشود. از این رو، خشونت میتواند ناشی از ضعف قدرت استدلال باشد.
۴. به لحاظ روانشناختی «عقده حقارت» همیشه باعث خشونت است. اگر در برابر مخالف و دشمن احساس ضعف داشته باشیم، رو به خشونت خواهیم آورد. خشونت وزریدن رژیمها، دلیل بر قدرت آنها نیست و اتفاقاً برآمده از ضعف آنها است؛ انسان وقتی خود را در مقابل مخالفانش قوی ببیند، با طمأنینه رفتار خواهد کرد و در غیر این صورت چارهای جز خشونتورزی نخواهد داشت. از این رو، رژیمهایی که مدارا دارند، قویتر هستند.
۵. یکی دیگر از دلایلی که خشونت میورزیم این است که بخواهیم جهان را به صورتی نشدنی درآوریم. در این صورت نیز باید به خشونت متوسل شد. از این رو، افرادی که رؤیاهای ناشدنی و غیر واقع گرایانه دارند برای تحقق بخشیدن به رؤیاهایشان چارهای جز خشونت نخواهند داشت. مثل اتحاد جماهیر شوری لنینیستی که میخواست جامعه بیطبقه ایجاد کند.
۶. نکته دیگر وقتی است که فرد احساس میکند فضای حیاتیاش از دست رفته است، در این شرایط نیز افراد دست به خشونت میزنند، که این هم در دو صورت آشکار میشود؛ نخست اینکه، بپندارد که نیازهای فیزیولوژیکاش در معرض نابودی است، در نتیجه خشونت خواهد ورزید چرا که چیزی برای از دست دادن ندارد یا اینکه نیازهای مراتب بعدی را با روشهای مسالمتآمیز قابل تحقق نبیند یا وقتی که نهادهای اجتماعی از این امر ممانعت کنند فرد به خشونت رو میآورد.
از این رو، تا زمانی که این مسائل وجود داشته باشد خشونت نیز حاکم خواهد بود و در میان این موارد ششگانه، بیش از همه بر ایدئولوژیکاندیشی و سپس از بین رفتن فضای حیاتی برای بعضی از مردم در جهان تأکید دارم و معتقدم این دو عامل بیش از بقیه زمینهساز خشونتورزی در جهان هستند که نمونههای آن را میتوان در اقدامهای گروهکهایی همچون داعش دید.
تأملات فلسفی
اندیشه فلسفی و هنر چگونه میتوانند با خشونت مدرن مقابله کنند؟
فهم «دیگریِ» خویش
دکتر احسان شریعتی
دکترای فلسفه سیاسی و تحلیلگر علوم اجتماعی
خشونت به تعبیری، ضد یا «دیگری» اندیشه است. برای «فهم» انگیزه دیگران باید بتوان بر جای آنها نشست و از آن منظر به جهان نگریست. متفکر اما آیا میتواند برای فهم دیگری خویش در جایگاه کنشگر خشونتورز قرار گیرد؟ عملِ اندیشیدن در تعریف افلاطونی نوعی «گفتوگو با خود» است؛ گفتوگو با «خودِ» دیگر خویش یا خود در مقام «دیگری».
خشونت چیست؟ چه گونههایی دارد؟ چه تفاوتی میبایست میان انواع قهر گذارد؟ فرق جنگ، سرکوب، مقاومت، مبارزه مسلحانه، ترور، پرخاشگری، تهاجم و تجاوز و… با خشونت به معنای اخص منفی آن در چیست؟ همان معنایی که مثلاً در خطمشی «خشونتپرهیز» مراد میکنیم، آیا خشونتپرهیزی به معنای خاتمه دادن به هرگونه تنش و تمامی درگیریها است؟
یکی از تعریفهای خشونت از فیلسوف زن فرانسوی، سیمون وی است: «آنچه شخصی را همچون شیء تسلیم کس دیگر سازد» «و اگر تا به انتها اعمال شود، از انسان یک شیء به تحتاللفظیترین معنای کلمه میسازد زیرا او را بدل به یک جسد میکند. پیشتر شخصی در میان بود، دیگر کسی نیست!» در این معنا آماج خشونت، تجاوز viol به شایستگی یا کرامت ذاتی شخصیت آدمی، مرگ سوژه و تحقیر و تقلیل انسانیت او به مقام شیء مرده، همچون جسد است.
واژه «خشونت» با این وصف، آیا در زبان فارسی قدری از رساندن آن معنا عاجز و قاصر نیست؟ زیرا «خشن» در زبان ما بیشتر بهمعنای درشت، زبر، سخت، زمخت، ناهموار، ناهنجار، تند و تیز و خلاصه، ضد نرمی است. آنچه ما میخواهیم با این واژه بگوییم، معادل عربی عُنف، vis لاتین، Gewalt آلمانی، violence فرانسوی-انگلیسی، بیشتر به حرکت، کنش، یا رفتاری اطلاق میشود که در آن زور (باز بیشتر جسمانی-فیزیکی)، بهمنظور امتناع، صدمه و آسیبرسانی یا نابودی چیزی یا کسی، بهکار گرفته شود (صرف نظر از مسأله قانونی یا مشروع بودن یا نبودن و نحوه استفاده از آن).
از سوی دیگر، معادل یونانی خشونت، زبان خاص فلسفه، bia مؤنث bios به معنای «زندگی» است و هر دو معنای نیروی حیاتی و خشونت را با هم میرساند. هرچند biosبیشتر زندگی انسانی را در برابر zôè، حیات وحش و گیاهی تداعی میکند.
این دو سپهر انسانی و طبیعی را ممیزه سخن یا نطق- logos(به مثابه پایه مدیریت مدنیت سیاسی-polis) از یکدیگر متمایز میسازد. تفاوت یونانیان و بربرها نیز به زعم ایشان در تفاوت سخن منطقی و مدنی بود با آشفتگی نامفهوم زبانهای اجنبی.
پس خشونت که بنا بهتعریف لغوی و ظاهری، نوعی از عمل است که به گسستِ گفت و شنود و مبادرت به تخریب، کشتار و … انهدامِ امکان مذاکره بهمنظور ارعابآفرینی و در جهتِ مسکون و مسکوتسازی حریف میانجامد، چگونه میتواند در باطن با زندگی انسانی و سخن نسبتی وثیق داشته باشد؟
با این ملاحظات، آیا خشونت که در زبان ارسطویی، حرکتی خلافِ جهتِ طبیعی و مانع بازگشت عادی اشیا به سرمنشأ مکانی آنها تعریف میشد، از طبیعت میآید و در مناسبات جاری میان جانوران امری عادی و رایج است؟ یا بهعکس، در واقع آنچه ما توحش قانون جنگل و حق قویترها میخوانیم، نوعی فرافکنی نگاه ارزشگذار انسانی بر مناسبات و نوامیس طبیعی «بیشفقت» (غیراخلاقی) زیست-جهانِ حیوانی است؟ و در این صورت، خشونت صرفاً پدیدهای انسانی است که با «شیوه منطقی و اخلاقی» زیست و وجود آدمی پیوند دارد. انتقامجویی، شکنجه، لذت از رنج دیگران، سادیسم، مازوخیسم و… انواع رفتارهای روانپریشانه خشن و قهرآلود، جملگی رویکردهایی بس انسانی و «زیاده انسانی»اند.
برآمدن حکومتهای مدنی به مثابه خاتمه دهنده «وضع طبیعی» یا «جنگ همه علیه همه» و «انسان همچون گرگ انسان» در نظریه مکانیکی و انتزاعی هابسی با تعریف وبری دولت همچون «خشونتِ نهادینه» یا مشروع بیشتر همخوانی دارد. سر برآوردن وضع طبیعی در زمان جنگ داخلی البته نزد هابس، بازگشت به طبیعت واقعی یا به مرحلهای پیشمدنی نیست بلکه بروز بحران طبیعی در وضع منطقی و سلسلهمراتبی مدنی و سیاسی است.
قانون سیاست بویژه در دولت مدرن دموکراتیک به انحصار درآوردن خشونت منتشر و پراکنده و نهادینهسازی آن به نفع و مصلحت همگانی انسانها است. به عبارتی دیگر مشروعیتبخشی به انحصار استفاده بخردانه یا قانونی از خشونتِ تعریف و شناساییشده در برابر خشونتِ کور و زورگوییهای خصوصی افراد و اقلیتها.
نیل به «صلح پایدار» نزد کانت، ایدهآل یا آرمانی نظمبخشنده و فرمان فریضی خرد سیاسی است که گام به گام برساخته میشود: با نظام و قانون اساسی جمهوریخواهانه هر دولت؛ فدرالیسم دول آزاد بهعنوان مبنای حقوق ملل و حقوق جهانشهری مبتنی بر سخاوت (مهماننوازی) جهانروا.
راز و دلیل واقعی ادامه بقای کنونی حکومتها (raison d’Etat) که بر مناسبات دیپلماسی جهانی حاکم است، تقدم مصالح سیادتهای ملی بر ملاحظات اخلاقی و تخاصم بر سر منافع است. خندق میان «حق صوری» و «واقعیت مؤثر» چنان بود که متفکران بعدی، از هگل و مارکس تا والتر بنیامین و… از فانون تا آرنت و فوکو، قهر و خشونت را در تاریخ واقعی، از درون سنجیدند و انواع آن را نقد و تفکیک کردند.
از وجوه متناقضنما و پارادوکسیکال عقلانیت و مدنیت مُدرن در تداوم سرکوب بربریت و بدویتِ جهان سنت و اسطوره، تجدید تولید و باززایی خشونت در ابعاد کمّی مضاعف و جهشیافته بهیاری تکنولوژی و ماشین، از زمان اختراع گیوتین تا سلاح تخریب و کشتار جمعی اتمی و هیدروژنی، از زمان انقلابها و ایدئولوژیهای مدرن تا جنگهای جهانسوز معاصر بود.
امروزه با آغاز افول و انحطاط واپسین امپراتوریها، عفریتی از میدان جنگهای نیابتی خاورمیانه و سرزمینهای اسلامی برخاسته که دامن همه برسازندگان وضعیت موجود را گرفته است. خشونتی «پسامدرن» با روشها و ابزارهایی «اولترامدرن» در نقابِ دعوت و درونمایهای قهقرایی، سنتنمایانه و بنیادانگارانه که جنونِ «نظارت و تنبیه» خرد و حقوق آدمی را در عصر جدید با عرضه جنون و خشونتی کورتر از همیشه و اراده و «اداره توحشی» سختافزاری به معارضه طلبیده است: فرزند نامشروع جنگهای صلیبی نومحافظهکاران غربی و کهنه محافظهکارانِ شرقی زیر بیرق «سلفیها» اما دل در هوای بازگشت به «جاهلیت» در پوشش خلافتهای «اسلامی» (اعم از اموی و عباسی، عثمانی و صفوی).
وظیفه اندیشه (فلسفی) و هنر، مبارزه در راه ریشهکن کردن عمیق این موقعیت و شرایطِ جنگ و سرکوب، ترور و خشونتآفرینی از طریق تصور و تصویر همین امر و پدیده تصور و تصویرناپذیر یا ضداندیشه و ضدهنر است، با برنمایی قهرآمیز و آشکارسازی خشنِ زشتی خشونت و غلبه قهر و تخریب و کشتار «نیهیلیسمِ فعالِ» شاید «آخرین انسان»ها (به تعبیر نیچهای).
ممکنسازی تصور ناممکن امر تصورناپذیر، پیش و بیش از تلاشِ اندیشه، هنرِ تخیل هنرمندان و خلاقیت و آفرینشِ شاعران بهمعنای عام مفهوم است. اینان با بازآفرینی افشاگر زشتی، ابعادِ انسانی فاجعه را به نمایش میگذارند و با این نورافکنی، عمقِ سقوط را فریاد میکشند، هشدار میدهند و حقیقت تلخ واقعیت را به ندای وجدان عام بدل میکنند. «اندیشهورز» آنگاه از راه میرسد تا نظمی دیگر را از دل این آشوب همچون پادزهر و مرهمی بازاندیشد.
خطر و امر متناقضنما که در کمین این پیکار فلسفی و هنری علیه خشونت دوران نهفته است، این است که تصویر و تصور امر تصور و تصویرناپذیر خود، بدل به کالای لوکس گالریهای تجاری و مضمون حرّافیهای انتزاعی محافل شبهروشنفکری شود و نقش ادا-اطوارهای بازاری-مترقی، مشابه تصاویر چهگوارای بیخطر بر تیشرتهای جوانان ژیگول-قرتی را در جهان ما بازی کند.
یکی از راههای خنثی کردن این خطر، خطرکردن به اندیشهورزی آزاد و مستقل، دامن زدن به پیکار بازتعریف مفاهیم شبههآلود در برابر سفسطه فرهنگسازی علیه رسالت راستین اندیشه در زمانه «بیایمانی به فراروایات» ایدئولوژیک سابق، نمایش حد-و-مرزهای اخلاقی و افشای تبعات سوداگری با هنر در عصر تولید انبوه و گرتهبرداری مکانیزه از آثار هنری است. خشونتی که از سوی قدرتهای سازمان یافته به شکل شبکهوار علیه هنر و اندیشه اعمال میشود، به مراتب مهلکتر از بمبهای انتحارگران خسارتزننده و خسارت بیننده در دنیا و آخرت است.
منبع: روزنامه ایران