- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

چندصدایی ناگزیر مطالعات فرهنگی؛ گفتگو با محمد رضایی

با محمد رضایی درباره تجربه یک دهه مدیریت گروه مطالعات فرهنگی دانشگاه علم و فرهنگ
چندصدایی ناگزیر مطالعات فرهنگی: فرصت‌ها و چالش‌ها
پیش‌­درآمد گفت و گو با محمد رضایی که در همه این سالها مدیریت گروه مطالعات فرهنگی در دانشگاه علم و فرهنگ را در اختیار داشته است کار ساده‌­ای نیست، چرا که در ارزیابی فعالیت­‌های یک­‌دهه­‌ا‌ی این گروه باید چنان با مساله روبرو می­‌شدیم که کامیابی­‌ها و ناکامی­‌ها و امور محقق­ شده و تمنیات و آرزوهای همچنان محقق­ نشده در کنار یکدیگر دیده شوند. در این گفت وگو کوشیده­‌ایم این دو سویه را در کنار یکدیگر بنشانیم و شنونده روایتی از مطالعات فرهنگی علم و فرهنگ باشیم که همچنان از تثبیت کردن خود پرهیز دارد.

*پیش از شکل­گیری گروه مطالعات فرهنگی در دانشگاه علم و فرهنگ، این رشته تنها منحصر به دانشگاه علامه می­شد. چه شد که جهاد دانشگاهی تصمیم گرفت چنین گروهی را تأسیس کند و شما چگونه وارد این گروه شدید و مدیریت آن را به دست گرفتید؟

این گروه شکل گرفته بود که من به آن اضافه شدم. یکی از پرسش­هایی که همیشه در ذهن من مانده این بوده که چرا دانشگاه علم و فرهنگ متولی برگزاری دوره­های کارشناسی ارشد برای مطالعات فرهنگی شد. شاید بهترین کسی که بتواند به این سوال پاسخ دهد دکتر قرنفلی رییس پیشین این دانشگاه باشد. حتی در دوره نخست جذب دانشجویان هم که به صورت مصاحبه حضوری برگزار شد من حضور نداشتم. در آن جلسه، از دوستان علم و فرهنگ که هنوز هم با ما همکاری می­کنند دکتر کاظمی و دکتر هاشمی حضور داشتند، به­علاوه دو سه نفر دیگر از دانشگاه علم و فرهنگ. در نهایت مصاحبه را برگزار کردند و حدودا هفت نفر از دانشجویان برای دوره نخست انتخاب شدند. من در روزهای آغازین شهریور ۱۳۸۴ بود که به دانشگاه علم و فرهنگ اضافه شدم. آن زمان حتی اسمش دانشگاه علم و فرهنگ نبود، موسسه آموزش­عالی جهاد دانشگاهی بود و یکسال بعد از اینکه من به اینجا آمدم تازه مجوز تبدیل از موسسه به دانشگاه را دریافت کرد. آن موقع من تازه دکترایم را گرفته بودم و دنبال جایی برای کار می­گشتم و یکی­دو پیشنهاد خوب هم داشتم، اما نمی­دانم چه شد که در نهایت اینجا را پسندیدم.

*دلیل این انتخاب علاقه قبلی به مطالعات فرهنگی بود؟

به طور نظری و عملی، شاید از سال دوم یا سوم دوره دکتری، گرایشم را انتخاب کرده بودم و وارد مطالعات فرهنگی شده بودم. آن موقع برای خودِ ما هم خیلی روشن نبود. شنیده بودیم که در دانشگاه علامه رشته­ی مطالعات فرهنگی به راه افتاده است، ولی مرزها چندان معلوم نبود و ما افرادی با سابقه کار مطالعات فرهنگی را پیش از آن ندیده بودیم.

*ولی بدون این سوابق یا حتی داشتن الگوی قبلی شما ناگهان خودتان را در موضع مدیریت این گروه دیدید

البته اینکه من مدیریت این گروه را برعهده بگیرم پیشاپیش معلوم نبود. من درخواست جذب به دانشگاه تهران داده بودم که موفق نشدم آنجا جذب شوم. یک انتخاب دیگر هم پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم بود که مرکز دولتی بود. به رغم علاقه­ای که دوستان آنجا داشتند، من اینجا را ترجیح دادم به سبب اینکه شان آموزشی داشت و اختصاصا یک دپارتمان مطالعات فرهنگی بود و من از سال دوم سوم دکتری اختصاصا به سمت مطالعات فرهنگی کشیده شده بودم.

*در آن مقطع ایده­ای برای مدیریت چنین گروهی داشتید؟

نه، اصلا چنین ایده­ای را نداشتم. بعد که آمدم گفتند شما تنها نیروی ثابت ما در این گروه هستید و مدیریت این گروه هم با شما باشد و اساسا از بدو استخدام حکم مدیر گروهی را هم به نام من زدند. ایده­ی اداره اینجا زمانی برای من شکل گرفت که ما برآن شدیم سرفصل تازه­ای برای رشته­ی مطالعات فرهنگی تعریف کنیم. تأسیس این گروه در ابتدا با مشارکت گروه جامعه شناسی دانشگاه تربیت مدرس صورت گرفت. جلسات شورای تخصصی گروه هفت عضو داشت. سه نفر نمایندگان جهاد دانشگاهی بودند، سه نفر از دانشگاه تربیت مدرس بایستی در آن جلسات حضور می­داشتند و یک نفر هم باید فرد متخصص خارج از این دو حوزه می­بود که از قضا آن شخص آقای دکتر رجب­زاده بودند. البته دکتر رجب­زاده هم نسبتی با دانشگاه تربیت مدرس داشت. باز اینکه چه کسی این افراد را انتخاب کرده بود را هم من نمی­دانم. دکتر رجب­زاده همان دوره درگیر مساله ترک جامعه شناسی شد و در جلسات دیگر حضور پیدا نکرد. در جلسات اول در دانشگاه تربیت مدرس، دکتر ساعی، دکتر حاضری و دکتر شجاعی­زند حاضر می­شدند تا جلسه سوم که دکتر شجاعی­زند دیگر نیامد. ولی دکتر ساعی و دکتر حاضری در تمام جلسات حاضر بودند. در همان جلسات ابتدایی، آقایان دانشگاه تربیت مدرس مسأله­ای را طرح کردند و آن اینکه اگر قرار باشد علم و فرهنگ تحت لیسانس تربیت­مدرس قرار بگیرد، دانشگاه تربیت مدرس سرفصل مصول دانشگاه علامه را نمی­پذیرد و باید سرفصل این دوره عوض شود. آنجا بود که بنا شد سرفصلی پیشنهاد شود و براساس سرفصل جدید این گروه اداره شود. چهار سرفصل پیشنهادی داشتیم. یک سرفصل را من پیشنهاد دادم به عنوان مدیر گروه. یک سرفصل توسط دکتر کاظمی و دکتر هاشمی پیشنهاد داده شد و یک سرفصل هم پیشنهادی دانشگاه تربیت مدرس بود. سرفصل مصوبِ موجود دانشگاه علامه هم بود. شاید پنج­شش جلسه ۳-۲ ساعته ما راجع به این مساله جنگ و جدل داشتیم که این سرفصل به چه نحوی باید تصویب شود. آن جلسات و تلاشها برای تصویب سرفصل، این ذهنیت را در من به وجود آورد که این گروه چگونه باید مدیریت شود.

*به چه نحوی مدیریت شود؟

قدرمسلم اینکه من هم نمی­خواستم با سرفصل علامه پیش برویم. برای اینکه آن سرفصل بیشتر انسان­شناختی بود. نمی­خواهم بگویم سرفصل بدی بود. در حال حاضر هم تنها سرفصل مصوبِ مطالعات فرهنگی در ایران، همان سرفصل علامه است. ما سرفصل مجزایی برای مطالعات فرهنگی با گرایش رسانه داریم که دانشگاه تهران آن را مصوب کرده است، ولی مطالعات فرهنگی تنها سرفصل مصوبش متعلق به دانشگاه علامه است. ما هم هنوز موفق نشده­ایم سرفصل تازه­ای مصوب کنیم؛ برای اینکه پس از مصوب کردن سرفصل تازه در آن جلسات آن هم پس از پشت سر گذاشتن تنش­های بسیار، قرار شد دانشگاه تربیت مدرس به­عنوان دانشگاه مادر که دارای شورای ممیزی بود و اختیار مصوب کردن سرفصل جدید را داشت، این روند مصوب کردن سرفصل را پیگیری کنند، ولی از همان ابتدا هم معلوم بود که میل چندانی برای این کار وجود ندارد و در عمل هم این سرفصل هیچ­گاه از سوی گروه جامعه­شناسی دانشگاه تربیت مدرس تصویب نشد و ما تا به امروز هم مجبور شده­ایم که براساس سرفصل دانشگاه علامه عمل کنیم.

*ولی این تنوع و چندگانگی همان ایده­ای بود که شما برای مدیریت گروه به آن رسیدید؟ یعنی فکر کردید این می­تواند مسأله مثبتی برای اداره گروه باشد؟

بله، نهایتا هم اعمال شد. در واقع چندصدایی ناگزیر بود، برای اینکه نیروهای ذی­نفع در اداره این گروه هم چندصدا بودند. یک نیرو، نیروی سرفصل مصوب بود که وزارت علوم نماینده­ی آن محسوب می­شد. نیروی دیگر، دانشگاه تربیت مدرس بود که سرفصل دانشگاه علامه را دوست نمی­داشت و تعلق خاطر به سرفصل خود داشت که بیشتر از صبغه جامعه­شناختی برخوردار بود. در واقع یکی از دعواهای جدی ما در جلسات تصویب سرفصل بر سر این مساله بود که سرفصل جدید تا چه میزان می­تواند به واقع مطالعات فرهنگی­ای باشد. سرفصلی که من پیشنهاد دادم، بیش از صد مرکز مطالعات فرهنگی در دنیا را بررسی کرده بودم و سعی داشتم تا سرفصلی تماما مطالعات فرهنگی­ای ارایه شود. در نهایت فقط بخشی از آن پیشنهادات در سرفصل قرار گرفت. بخش دیگرش که نیروی دانشگاه تربیت مدرس بود و وزنی که آن دوستان داشتند مانع از آن می­شد که بیش از آن بشود پیش رفت.

*حالا این چندصدایی ناگزیر که درباره­ش صحبت کردیم در نهایت به نفع مطالعات فرهنگی علم و فرهنگ تمام شده است؟

اگر این نیروهای جامعه­شناختی و انسان­شناختی موثر در اداره این گروه نمی­بودند چه بسا اوضاع ما متفاوت می­شد. ما چندصدا بودیم ولی من این چندصدایی را دوست نمی­داشتم چرا که این چندصدایی مفید نبود. مثلا ما مجبور بودیم در دروس قیدِ «جامعه­شناسی» را داشته باشیم. اصرار ما بر روی «مطالعات رسانه» بود و اصرار آن دوستان از ناحیه­ی جامعه­شناسی­گرایی تربیت مدرسی، برروی «جامعه­شناسی رسانه». از زاویه سرفصل مصوب هم ما درس­هایی مثل سازمانها و نهادهای مدیریت فرهنگی یا مردم­شناسی فرهنگی داریم که نشان می­دهد تا چه اندازه آن سرفصل ذایقه انسان­شناختی داشته است.

*ولی در نهایت این ذایقه جامعه­شناختی موفقیت بیشتری بدست آورد و تعداد عناوین دروسی با پیشوند جامعه­شناسی زیاد شدند.

بله. اینها در واقع بندی بر پای ما بودند. اگر ما سرفصلی تماما مرتبط با مطالعات فرهنگی داشتیم، با خیال راحت­تری با استادان کنار می­آمدیم و می­توانستیم از آنها تقاضا کنیم صرفا مباحث مطالعات فرهنگی را طرح کنند. اما وقتی شما بخواهید استادی را برای تدریس درس سازمانها و نهادهای مدیریت فرهنگی دعوت کنید که چیزی شبیه به درس جامعه­شناسی سازمانها است، یا استادی را برای تدریس مردم­شناسی فرهنگی دعوت کنید، دایره انتخاب چندان وسیع نخواهد بود و این برای ما محدودیت ایجاد می­کند. شاید یک شیوه برای غلبه بر محدودیت­ها این بود که از استادان بخواهم بیایند و فارغ از نام درسها مباحث جدیدی را مطرح کنند، ولی این مساله هم همیشه برای استادان قابل هضم نیست. مثلا اینجا دکتر توفیق تدریس می­کنند. من باید اینجا درسی با عنوان مسایل فرهنگی را در اختیار ایشان قرار بدهم تا در آن نیچه درس بدهند؟ برای ایشان هم پذیرفتنی نیست که این چه عنوان درسی است؟! می­خواهم بگویم اگر ما اینجا درس­هایی داشتیم که عناوین­شان با استادانشان همخوان­تر بودند، هم اداره گروه برای ما ساده­تر می­شد و هم دانشجویان رضایت بیشتری می­داشتند. این شکل از چند صدایی برای ما مفید نبوده است.

*انتخاب اساتید مدعو در این گروه بر چه اساسی بوده است؟

ما در شورای تخصصی گروه شرطی داشتیم و آن شرط این بود که افرادی را پیدا کنیم که بیشترین نزدیکی را با مباحث مطالعات فرهنگی دارند. ما پیشتر می­دانستیم که متخصصان رسمی و اسمی مطالعات فرهنگی در کشور نداریم. من که مدرک تحصیلی­ام جامعه­شناسی فرهنگی بود. یا دکتر فاضلی که کار مطالعات فرهنگی می­کنند، رسما انسان­شناس هستند. یا دکتر کاظمی هم مثل من جامعه­شناسی فرهنگی خوانده است یا همین­طور دکتر توفیق که مدرک­شان اساسا چیز دیگری است. بنابراین ما اینجا کسی را نداریم که گرایش اختصاصی در مطالعات فرهنگی داشته باشد به همین جهت این شرط را داشتیم که خود افراد هرچه بیشتر به مباحث مطالعات فرهنگی بتوانند نزدیک شوند.

*البته در دنیای حاضر هم مطالعات فرهنگی بیشتر از اینکه یک تخصص مشخص باشد ذایقه­ای است که انسان­شناسان و جامعه­شناسان را تحت تاثیر قرار داده است.

بله، این را ما می­دانستیم و همین مایه دلگرمی ما بود. یعنی به خودمان می­گفتیم که دیگران هم در جهان شرایط­شان به همین شکل است. ولی آنها کسانی را انتخاب می­کنند که رویکردشان به رهیافت مطالعات فرهنگی نزدیک­تر است. بنابراین این شرط اول ما بود که افراد هرچه بیشتر ذایقه مطالعات فرهنگی داشته باشند و این ذایقه اصل بود. اما در همین سطح هم کسانی را داشتیم که با اینکه ذایقه مطالعات فرهنگی داشتند، ولی گاه بیشتر رویکرد کمی داشتند و گاه رویکرد کیفی. یا در میان­شان برخی بیشتر جامعه­شناس­تر بودند و برخی بیشتر انسان­شناس­تر. مثلا این دوره درس روش تحقیق کیفی­مان را در اختیار یک انسان­شناس قرار داده­ایم و از قضا خوب هم از آب درآمده است و دانشجویان و استاد هم رضایت دارند. این خیلی خوب است. یا ما اصرار داشتیم دانشجویان­مان یک درس روش­های تحقیق کمی داشته­ باشند و بخاطر همین سالها دکتر ساعیِ کمی­کار اینجا برای دانشجویان ما درس کمی ارایه می­داد و هنوز هم من اصرار دارم که دانشجویان باید با روح روش­های کمی آشنا باشند تا بدین وسیله در قیاس با یکدیگر، روش­های کیفی را بهتر درک کنند. یا همین طور مثلا با ذایقه­ای فلسفی­تر دکتر توفیق اینجا تدریس می­کنند. یا با ذایقه نزدیک به زندگی روزمره دکتر کاظمی درس می­دهند. از این نظر می­شود گفت که ذایقه­های متفاوتی اینجا در حال کار و تدریس هستند.

*اشاره شما به چند صدایی موجود در اساتید گروه علم و فرهنگ است.در کنار این چند صدایی اما بدل شدن به یک سنت نیز باید برای هر پیکره دانشی مهم باشد.این چند صدایی چه نسبتی با سنت­مند شدن مطالعات فرهنگی در این گروه دارد؟ یکی از نقدهایی که می توان بر این گروه وارد دانست این است که این همه آزمون و خطا در طی یک دهه٬ مانع از سنت مند شدن مطالعات فرهنگی است.

این پرسش مهمی است و می تواند نقد مهم­تری هم در میان باشد. باید پرسید آیا یک دهه فرصت کافی­ای برای ایجاد یک سنت هست؟ شاید به نوعی باشد. اما باید پرسید ما تا چه اندازه امکان ایجاد یک سنت آموزشی را داشته­ایم؟ به باور من نداشته­ایم. به این دلیل که برای شکل گیری سنت به چیزی بیش از آموزش در علم و فرهنگ نیاز است. این مساله به مجموعه عملکردهای کسانی که در حال کار در حوزه مطالعات فرهنگی­اند٬ چه پژوهشی و چه آموزشی، مرتبط است. در ایران ما برای ایجاد سنت های علمی با موانعی رو به روییم که تنها دامن ما با عمر ده ساله را نگرفته است. در مورد جامعه شناسی که سنت دیرینه­ای در ایران است صحبت کنیم. دانشگاه تهران با امکاناتی که در اختیار دارد آیا توانسته است سنت جامعه شناسی خاص خودش را ایجاد کند؟ درایران اگر یک دانشگاه در حوزه علوم اجتماعی سنت­مند باشد٬ شهید بهشتی است.که ما وقتی می گوییم فارغ التحصیل جامعه شناسی شهید بهشتی٬ از چنین فارغ­التحصیلی تصوری داریم، یعنی به تعبیر شوتس انسانواره­ای از آن در ذهن داریم.

*یعنی می گویید در مورد یک دانش آموخته علم و فرهنگ هنوز این تصور اتفاق نیفتاده است؟

‍ این را باید مخاطبان ما بگویند. البته ما چنین تصوراتی داریم. یعنی فید­بک­هایی که من از همکاران می­گیرم نشان می­دهد که آنها می­توانند تصور کنند فارغ التحصیل مطالعات فرهنگی علم و فرهنگ چه ویژگی­هایی دارد و چه موجودی است. اما این خیلی قوی نیست. چرا که من به عنوان مدیر گروه کنترلی بر اینکه همکارانی که به اینجا دعوت می شوند دانشجویان را به چه سمت و سویی می­برند٬ ندارم و از این مساله برآوردی نیز ندارم. اگر ما تعداد مشخصی استاد داشتیم که در دانشگاه مستقر بودند و پروژه­هایی را تعریف می کردیم و دانشجوها درون پروژه­های ما کار می­کردند٬ می­شد که سنتی ایجاد کرد. اما وقتی همه اساتید ما مدعو هستند و دانشجویان ما از اساتید مدعو در نوشتن پایان­نامه­هایشان کمک ­می­گیرند٬ امکان ایجاد سنت مشخص منتفی می شود. بگذارید اضافه کنم که شاید این چندان هم بد نباشد. چرا باید به دنبال یک امر تثبیت شده باشیم؟ سنت شدن به معنای تثبیت شدن است. شاید اساسا این سیالیت ما را به خود مطالعات فرهنگی نزدیک­تر می­کند.

*اما بچه هایی که اینجا را برای تحصیل انتخاب می کنند بعضا این سوال در ذهنشان باقی می ماند این مطالعات فرهنگی نقطه تمایز و تفارقش با جامعه شناسی رسمی کجاست؟ ابعاد و ویژگی های آن چیست؟ شما گفتید که سیالیت یکی از ویژگی های مطالعات فرهنگی است.اما فرق سیالیت با آشفتگی کجاست؟

تعیین این مرز کار ساده ای نیست. اما معتقد نیستم که ما دانشجویان­مان را آشفته رها می­کنیم. ما با بر هم زدن ثبات ذهنیِ دوره کارشناسی­شان آغاز می­کنیم و در کلاس­های­مان دانشجویان را با برخی ترمینولوژی­های مطالعات فرهنگی آشنا می­کنیم. اما آنها را به تثبیت نمی­رسانیم. نه اینکه بخواهیم و نتوانیم این کار را بکنیم. می­خواهم ادعا کنم که اصلا مایل نیستیم آنها با ذهن تثبیت شده فارغ التحصیل بشوند. آشفته می­روند، اما این آشفتگی با بی نظمی و تشویش متفاوت است. این آشفتگی مثبت است.

*اما کسی که از اینجا فارغ التحصیل می­شود٬ انتظار می­رود که بتواند موقعیت علمی، حرفه­ای و اجتماعی­ای را به دست آورد و از دانشش استفاده کند. آموزشهای این گروه افراد را برای بر عهده گرفتن چنین مسئولیت­هایی مهیا می کند؟

جواب هم مثبت است و هم منفی. دانشجوی ما به اندازه یک دانشجوی دانشگاه تهران توانایی یافتن شغل در حوزه مرتبط را پیدا می کند؛ چه بسا هم بیشتر و بهتر، چرا که مساله­یابی بهتری دارند. نگاه تیزبینانه­ای پیدا می­کنند.

*اما تصور رایج این است که فارغ التحصیل دانشگاه تهران یا تربیت مدرس امکان بهتری برای شغل یابی دارد؟

اینها لزوما اعتبارشان را از کیفیت آموزش نمی­گیرند؛ برای اینکه قطعا کیفیت آموزش در اینجا بهتر است. دلیل هم دارد. ما بهترین اساتید را گلچین می­کنیم و به اینجا می­آوریم. ما مثل تیم ملی هستیم که بهترین­ها در آن انتخاب می­شوند. آن دانشگاهها مجبورند مانند باشگاه­ها عمل کنند. ولی ما بهترین ها را از بهترین دانشگاه­ها دعوت می­کنیم. بنابرین ادعا می کنیم که بهتریم. این را می­توانید از دانشجویان هم بپرسید. بنابراین دانشجویان ما مهارت­های اولیه یک دانشجوی ارشد را پیدا می­کنند و ضعفی نسبت به دیگران ندارند. اما آن بخشی که گفتم جوابتان منفی است به تناقضی بر می گردد که مطالعات فرهنگی در همه جای جهان با آن مواجه است. تناقض این است که مطالعات فرهنگی در بدو پیدایش بیرون از آکادمی تعریف شده بود و قرار نبود آکادمیک شود. مطالعات فرهنگی از جمله آموزش های (Secondary Education) است.یعنی آموزش به کسانی که خود مایلند درس هایی را بگذرانند، مانند دانشگاه (Open University) که افراد در آن حاضر می­شوند بدون اینکه بخواهند به واسطه مدرک آن دوره کاریابی کنند و شغلی به­دست آورند. این رشته در بدو امر قرار نبود مشکل اشتغال افراد را حل کند. بعدها و به تدریج است که با وارد شدن به آکادمی این خاصیت را هم بنا می شود که داشته باشد. این تناقض اصلی این رشته است. به همین دلیل تضمین شغل یابی برای این آدم ها کمتر می­شود.

*راه حلی برای بر طرف کردن این تناقض وجود دارد؟

راه حل؟ ما نمی توانیم این تناقض را حل کنیم. اما من آرزو دارم که کسانی که برای تحصیل مطالعات فرهنگی می­آیند٬ از قبل شاغل باشند. در حوزه­های دیگر دستی بر کاری داشته باشند. مثلا یک فیلمساز اینجا بیاید؛ نه برای اینکه برود کارمند اداره شود، برای اینکه رویکرد مطالعات فرهنگی به او در فیلمسازی کمک کند. یا یک بازیگر تئاتر، یا اصلا یک کارمند در یک اداره خاص.

*یعنی دغدغه­ی داشتن مطالعات فرهنگی­کاران حرفه­ای دغدغه ثانویه­ای به حساب می آید؟ کسانی که Agent این دانش باشند؟

اتفاقا از نظر من اینها حرفه­ای هستند. من این حرف استوارت هال را جدی می­دانم که می­گوید در مرکز مطالعات فرهنگی بیرمنگام کار ما تولید روشنفگران ارگانیک بود. هر کس و در هر جایی می تواند روشنفکر ارگانیک باشد؛ یک معلم٬ روزنامه­نگار٬ فیلم­ساز٬ فوتبالیست یا کارمند. یعنی بتواند درکی کلی از حوزه ای که در آن قرار دارد پیدا کند و آن را فرموله و با دیگران قسمت کند.

*اما این چیزی که می­گویید را فرد می­تواند پیش از ورود به مطالعات فرهنگی هم به دست بیاورد. اینطور نیست؟

ممکن است. چقدر خوب اگر فردی این نگاه و انگیزه را داشته باشد و بخواهد قدری حرفه ای­تر به بحث نزدیک شود و از مطالعات فرهنگی استفاده کند؛ عالی است. بنابراین شاید برای جامعه شناسی یا فیزیک یا شیمی دانشجویان تر و تازه موضوعیت داشته باشد، اما برای ما بهترین دانشجو آن کسی است که مثل یک رزمنده قبلا خدمت سربازی اش را در در حوزه کاری خودش گذرانده باشد! اینگونه آن معضلی که گفتیم حل می شود.

*چقدر توانسته اید بر این افرادی که ذکرشان رفت تاثیر بگذارید؟

برآورد دقیقی ندارم. اگر هم چیزی بگویم شاید آن برداشت، تعریف از خود بشود. اما تجربه­های بسیار خوبی داشته­ایم. بعضا کلاس­های ما تاثیرات جدی­ای در زندگی شخصی آدم­ها داشته است؛ آدم هایی که با کلاس­های ما درکشان از حرفه­شان تغییر پیدا کرده است. ارزیابی من در کل مثبت است. برخی از اساتید ما تاثیرات شگرف بر دانشجویان داشته اند، اما ما امکان جذب بیشتر این دانشجویان را نداشته­ایم، امکان تبلیغ نداشته­ایم که فرضا به یک فیلمساز بگوییم ما بخشی از مشکلات شما را می­توانیم حل کنیم و درک تازه ای به شما بدهیم. من اگر یک فعال حقوق بشر یا فعال حقوق کودکان در کلاسم حضور داشته باشد خوشحال ترم تا یک دانشجوی تر و تازه. آن فعال حقوق کودک با سبد خاص خودش توشه خود را از مطالعات فرهنگی بر­می­گیرد. بنابراین تاثیر اعمال می­شود. ما مواردی شبیه این زیاد داشته­ایم.

*مطالعات فرهنگی چه کارهایی انجام نداده است که باید انجام دهد؟

من در ذهنم همیشه الگویی آموزشی-پژوهشی داشته ام. به همین دلیل ما در اینجا گروه پژوهشی­ای هم تشکیل داده­ایم که بتوانیم دانشجویانمان را درگیر پروژه هایمان کنیم. در الگوی ذهنی من اینگونه است که در دفترچه کنکور اعلام شود فرضا ما ده نفر دانشجو می­خواهیم که در این پروژه­های خاص فعالیت کنند. پروژه در شورای تخصصی تصویب و نظارت شود و دانشجو از ابتدا که می­آید وارد پروژه شود و به این ترتیب پروژه­ها و پایان نامه ها از ابتدا با ذایقه مطالعات فرهنگی خواهند بود. هنوز این آرزوی من متحقق نشده است.

*و به نظر می رسد هنوز این نگاه همدلانه برای ایجاد پیوند میان آموزش و پژوهش در سیاست های آموزش عالی بویژه در حوزه علوم انسانی وجود ندارد؟

بله. اما هیچ منعی وجود ندارد که ما در دفترچه کنکور اعلام کنیم. با شناختی که من از مراکز موفق در اروپا دارم ٬می­بینم آنها هم اینگونه کار می­کنند. وقت دانشجو صرف یافتن موضوع نمی­شود. البته اگر خود دانشجویان موضوعات را بیابند توانایی خاص پیدا می­کنند. اما این اتفاق در دوره ارشد نمی­افتد و وقت زیادی برای جست­و جوی موضوع هدر می­رود که ممکن است چیز خوبی هم در نهایت از آب درنیاید. اما اگر پروژه می­داشتیم و پروژه ها و اساتید تعریف شده می­بودند٬ دانشجویان هم می­توانستند انتخاب کنند و هم انتخاب می­شدند. به این ترتیب، پروژه استاد و دانشجو بدون اتلاف وقت پیش می رفت و شما می دانستید درپنج سال آتی در چه حوزه ای کار می­کنید و چه دستاوردهایی به دست می­آوردید. این اتفاق خوبی است اگر عملی شود. آن سیالیتی که گفتم خیلی خوب است ولی به اینجاها که می­رسد٬ توش و توانش ضعیف است.ایده دیگری که می پسندم و فکر می کنم سال آینده اتفاق بیفتد این است که یک یا دو بورس برای دانشجویان زبده تعریف کنیم که این دانشجویان با این کمک­های مالی درگیر پروژه های پیش گفته شوند و به تعبیری درگیر کارهای کثیف نشوند.

*یعنی مطالعات فرهنگی در علم و فرهنگ از وجه صرفا تئوریک انتقادی به سمت پژوهش در حرکت است؟

این خواست و سیاست ما است و اتفاقی نیست. ما به دانشجویان­مان می­گوییم بگذارید کفش­های­تان گلی شود. این تعبیری است که برای انجام کار میدانی به کار می­بریم. می­خواهیم وارد زندگی روزمره و میدان شویم و فکر می­کنم اتفاقاتی در حال رخ دادن است

منبع: انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات