- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

مطالعات فرهنگی امری لوکس و فانتزی نیست؛ گزارشی از سخنرانی عباس کاظمی

گزارش سخنرانی عباس کاظمی درباره گئورگ زیمل و زندگی روزمره
زیمل پرسه‌زن خوابگرد زندگی روزمره
مطالعات فرهنگی امری لوکس و فانتزی نیست

محسن آزموده / با نام گئورگ زیمل فیلسوف- جامعه‌شناس- روانشناس برجسته آلمانی نخستین بار توسط یوسف اباذری آشنا شدیم. او بود که در سال ١٣٧٢ جستار مهم و خواندنی زیمل، کلانشهر و حیات ذهنی را ترجمه و در نامه علوم اجتماعی منتشر کرد و یک سال بعد نیز در سومین شماره از فصلنامه به‌یادماندنی ارغنون مقاله بسیار مهم دیگر زیمل یعنی پول در فرهنگ مدرن را ترجمه کرد. حالا یکی از مهم‌ترین شاگردان او یعنی عباس کاظمی بعد از قریب به ١٠ سال (١٣٨۵) بار دیگر درباره زیمل و زندگی روزمره سخن می‌گوید. کاظمی را به حق باید مهم‌ترین چهره در معرفی مطالعات فرهنگی زندگی روزمره در ایران تلقی کرد؛ جامعه‌شناسی که دولت پیشین او را در دانشگاه تهران تحمل نکرد و با وجود اصرار و ابرام شمار زیادی از اساتید و دریغ و افسوس دانشجویان در سال ١٣٨٩ از این دانشگاه رفت، اگرچه این امر باعث نشد که وقفه‌ای در تحقیقاتش به وجود بیاید و او در این سال‌ها به طور جدی کوشیده در جستارها و کتاب‌ها و درسگفتارهایش در سایر مراکز آموزش عالی درباره مطالعات زندگی روزمره بیندیشد و کار کند. این عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم عصر سه‌شنبه ٢٧ بهمن به دعوت مرکز فرهنگ و اندیشه سازمان جهاد دانشگاهی در تالار کمال دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران درباره گئورگ زیمل؛ فرهنگ و تامل درباره ناچیزها سخنرانی کرد که روایتی از آن از نظر می‌گذرد:

گئورگ زیمل همیشه از زندگی من جدایی‌ناپذیر بوده و حتی زندگی شخصی‌اش با زندگی شخصی من گره خورده است، تا جایی که گاهی نمی‌دانم این من هستم که راجع به زیمل حرف می‌زنم یا زیمل هست که مرا درگیر خودش کرده است. سخن گفتن راجع به زیمل برخلاف نظریه‌پردازان دیگری چون مارکس، دورکیم و وبر که تئوری‌های جامعه‌شناختی دقیقی دارند، کار ساده‌ای نیست. درباره زیمل باید از طریق پراکندگی و گسست‌ها بحث را پیش برد. سبک زیمل نیز با همین گسست‌ها و پراکنده‌نویسی‌ها و جستار (essay) نویسی‌ها مشخص می‌شود.

مورد عجیب بنجامین باتن
گئورگ زیمل (١٩۵٨ – ١٩١٨)
جامعه شناس آلمانی هم‌دوره کسانی چون ماکس وبر (١٩٢٠-١٨۶۴) است و افرادی چون جورج لوکاچ، کارل مانهایم و ارنست بلوخ یا شاگردش بودند یا به تعبیری همکارش شدند. بنابراین راجع به تفکری صحبت می‌کنم که ابتدای قرن بیستم شکل گرفته و با سنت ادبی و هنری آوانگارد همراه بوده است. در ابتدای قرن بیستم دو نفر به این شکل فکر کرده‌اند: یکی تورستین وبلن که به نحوی راجع به مصرف صحبت کرده که هنوز هم برای ما مصرفیت دارد و دیگری گئورگ زیمل که هرچه زمان می‌گذرد، گویا نظریه‌ها و حرف‌هایش تازه‌تر و داغ‌تر می‌شود، مثل مورد عجیب بنجامین باتن که هرچه به عقب بازمی‌گردیم شاهدیم که کم‌اهمیت‌تر می‌شود و زیمل در زمان خودش آدم جدی‌ای تلقی نمی‌شده و به نوشته‌هایش ارجاع داده نمی‌شده و مقالاتش چاپ نمی‌شده است. البته دورکیم بخشی از مقالات او را در سالنامه جامعه‌شناسی منتشر و نقد کرد، اما در دانشگاه به او کرسی استادی نمی‌دادند، با این همه کلاس‌هایش پرشور بود و دانشجویان دوستش داشتند و در واقع انتخاب مردمی بود!

خوابگردی با چشمان باز
به نظر من زیمل خوابگردی است که با چشمان باز حرکت می‌کرد و بین رویا و واقعیت، بین تخیل و آنچه در واقعیت‌های ملموس زندگی روزمره هست، پرسه می‌زد. به همین تعبیر هر جایی می‌توانست برود و به هر علمی می‌توانست سرک بکشد و محدودیتی نداشت تا خودش را در چارچوب دانش مشخصی تعریف کند. به همین خاطر شاهدیم که نوشته‌های زیمل پراکنده هستند و موضوعات بسیار متنوعی را
در بر می‌گیرند.
به جای اینکه شرحی طبقه‌بندی شده و زندگینامه‌ای از زیمل ارایه کنم، می‌کوشم حول دو مفهوم راجع به او سخن بگویم. نخست اینکه چگونه به عنوان یک متفکر بین‌رشته‌ای می‌اندیشید و دوم اینکه چگونه زیمل از طریق اهمیت دادن به جزییات (ناچیزها یا چیزهای بی‌مقدار) و اشیای پیرامون و پدیده‌های بسیار ناقابل اطراف‌مان نوعی جامعه‌شناسی متفاوتی را رقم می‌زند که متفاوت از آن چیزی است که در زمان خودش دورکیم و مارکس و وبر از آن صحبت می‌کردند. اما پیش از آن می‌کوشم چشم‌اندازی کلی‌تر از زیمل با استفاده از کتاب یان کرایب ارایه کنم. یان کرایب در این کتاب چهار اصل کلی در جامعه‌شناسی زیمل را مشخص کرده است:
١- اصل تفکیک محتوا (content) و صورت یا شکل (form): این تفکیک مهمی در علوم اجتماعی و فلسفه به خصوص تحت تاثیر فلسفه نوکانتی است و موضوع مورد مناقشه کسانی چون شلایرماخر و دیلتای و وبر نیز این دغدغه را داشتند. مساله این است که چگونه می‌توان علوم انسانی داشت که علم باشد و چگونه می‌توان در علوم انسانی از تعمیم و قاعده‌مندی صحبت کرد، در حالی که زندگی روزمره و عناصر انسانی آنقدر فرار و یگانه (unique) و تکینه (singular) هستند که برای تبیین اجتماعی به چنگ ما نمی‌آیند. زیمل اینجا تفکیک محتوا و شکل را مطرح می‌کند و از این بحث می‌کند که چگونه می‌توان به تجربه‌های خام و منحصر به فرد زندگی روزمره مثل تجربه عشق، حسادت، خشونت و… پرداخت و در عین حال این تجارب بسیار یکتا و یگانه را با جامعه‌شناسی به مثابه شکل توضیح داد.
٢- اصل رابطه‌گرایی و کنش یا روابط متقابل: این اصل بعدها در دیدگاه کسانی چون پی یر بوردیو توسعه می‌یابد. رابطه‌گرایی به این معناست که پدیده‌های اجتماعی معناداری‌شان را مدیون روابط‌شان با پدیده‌های دیگر هستند و در ذات خودشان معنا ندارند. هیچ پدیده و مفهوم و رویدادی در زندگی روزمره فی‌نفسه دارای معنا نیست. مثلا هیچ فقیری که ذاتا فقیر باشد نداریم و فقیر در شبکه رابطه‌ای شکل می‌گیرد. خیلی از مفاهیم به خصوص در زندگی روزمره جامعه بعد از انقلاب ما معنادارتر شده است، مثلا مفهوم حزب‌اللهی مفهومی است که در رابطه با مفاهیم دیگر معنادار می‌شود و چنین نیست که این مفهوم معنایی فراتاریخی داشته باشد و این مفهوم در روابطش با پدیده‌های دیگری که در دوره مشخصی شکل می‌گیرد، پدید می‌آید.
٣- اصل فاصله: زیمل معتقد است ما همه‌چیز را در فواصل می‌فهمیم و چیزها در فاصله‌هایشان با یکدیگر معنادار می‌شوند. مفهوم غریبه (stranger) که زیمل از آن صحبت می‌کند با فاصله قابل توضیح است. در فاصله نسبی که چیزها با یکدیگر دارند، کنش متقابل و امر اجتماعی شکل می‌گیرد. مثلا روابط خانوادگی یعنی زن و شوهر و بچه و پدر و مادر و عمه و خاله… در فاصله‌ها معنا می‌یابند.
۴- اصل تضاد: زیمل معتقد است جهان روزمره را می‌توان بر اساس دوگانگی‌هایی درک کرد که متضمن تضاد هستند. زیمل برخلاف کسانی چون مارکس، نگرشی خنثی (اگر نگوییم مثبت) از تضاد دارد. تضاد نزد او دو کارکرد (function) مثبت و منفی را با هم دارد. تضاد خاکستری است و همه‌چیز در چارچوب تضاد معنا می‌یابد. در تضاد است که معنای خاصی از دیالکتیک زیمل روشن می‌شود. مثلا می‌گوید ما در جهان روزمره مدرن توسط اشیا محاصره شده‌ایم و هیچ گاه اینقدر به اشیا و چیزهایی چون ماشین و لامپ و موبایل و… وابسته نبودیم. این اشیا امکان زیادی برای کنش‌ورزی و آزادی برای ما فراهم کرده‌اند، اما به همان اندازه نیز برای ما محدودیت ایجاد کردند و ما را در چارچوب‌های خودشان شکل می‌دهند. زیمل در مقاله کلانشهر راجع به آن می‌گوید کلانشهر خوب است چون ما در آن آزادیم، :اما چرا بد است، زیرا ما آزادی‌هایی را که در شهرهای کوچک داریم، در کلانشهر نداریم. بنابراین زیمل تضاد را چاقوی دولبه می‌بیند. مثلا در مقاله مد می‌گوید پدیده مد در عین حال که فردگرایی را رقم می‌زند، جمع‌گرایی را نیز دامن می‌زند، چون ما در عین حال که می‌خواهیم متفاوت و متمایز باشیم، شبیه دیگران می‌شویم یا در مقاله متافیزیک مرگ می‌گوید ما هرچه بیشتر زندگی می‌کنیم، در عین حال به مرگ نزدیک‌تر می‌شویم. بنابراین تصور یکسویه نسبت به مرگ و زندگی دقیق نیست. زیمل می‌گوید وقتی کودک متولد می‌شود، در واقع مرگ خودش را نیز ممکن می‌سازد. به تعبیر خیام این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف/ می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش. زیمل نیز از مثال کوزه بهره می‌گیرد و معتقد است هرچه ما کوزه را محکم‌تر و آبدیده‌تر می‌سازیم،
در واقع آن را شکننده‌تر نیز کرده‌ایم.

مصایب بین‌رشته‌ای بودن
امروزه کسانی که در مطالعات فرهنگی کار می‌کنند، از سوی بسیاری مورد تمسخر واقع می‌شوند و می‌گویند که شما کار جدی انجام نمی‌دهید و انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی چارچوب‌های ثابتی دارد، اما مطالعات فرهنگی از هر جایی حرف می‌زند و گاهی به شعر و هنر و… تنه می‌زند. زیمل نیز از نخستین کسانی بود که به عنوان یک متفکر بین رشته‌ای کار می‌کرد و به همین خاطر هیچ جا جای‌گیر نمی‌شد. بخشی از این امر به شخصیت و زندگی زیمل نیز ربط داشت. او بین رشته‌ها پرسه می‌زد، روانشناسی خوانده بود و به تاریخ و فلسفه و هنر و جامعه‌شناسی علاقه‌مند بود. این امر مانع از آن می‌شود که زیمل خودش را در جایگاه ثابتی تثبیت کند و به شیوه خاصی بیندیشد.
به راستی تحقیق جامعه‌شناختی چیست و چگونه باید کار جامعه‌شناسی انجام داد؟ چارچوب‌های جامعه‌شناسی کدامند؟ دورکیم در آثارش می‌کوشد روش دقیقی برای تحقیق جامعه‌شناختی عرضه کند، قواعد روش و تبیین را مشخص می‌کند و از نظر او جامعه‌شناس باید طبق آن الگو کار کند، در غیر این صورت کار جامعه شناختی نکرده است. اما زیمل به محدود کردن خودش به یک حوزه و میدان مشخصی علاقه نداشت. شیوه نگارش او نیز عجیب بود، غالب نوشته‌های زیمل جستار (essay) به معنای نوشته‌های خلاقانه‌ای هستند که در مرز میان رویا و واقعیت گام برمی‌دارند. زیمل زمانی که راجع به مد یا مرگ یا فقیر یا شخصیت دست و دلباز حرف می‌زند، به شیوه مرسوم از پیشینه تحقیق و… حرف نمی‌زند. این چارچوب‌ها در کار زیمل نیست. خیلی از مقاله‌های او فاقد ارجاعات رایج است. در یکی از مجلات آن زمان تنها کار زیمل بوده که رفرنس نداشته و به همین خاطر خیلی او را زیاد جدی نمی‌گرفتند.
سبک نوشتاری او نیز منحصر به فرد و متاثر از نیچه به شکل گزین‌گویه است. او همچنین داستانگویی می‌کند و در مرز میان انتزاع و واقعیت می‌نویسد. او همچون خوابگردی که وقتی در خیابان قدم می‌زند و پدیده‌های زندگی روزمره را می‌بیند، مثل یک انسان‌شناس صرفا به توصیف دقیق و علمی و زمانمند و مکانمند نمی‌پردازد. او به معنای انسان‌شناختی توصیف نمی‌کند. همچنین او به گونه‌ای صحبت نمی‌کند که ارتباط بحثش با واقعیت از میان برداشته شود، او طوری می‌نویسد که گویا راجع به ما صحبت می‌کند. وقتی کلانشهر و حیات ذهنی زیمل را می‌خوانیم، نمی‌دانیم راجع به چه شهری صحبت می‌کند و چه دوره تاریخی را مد نظر دارد. آیا راجع به برلین است، جایی که زیمل در آن متولد شده و رشد کرده است؟ ما در این متن دوره خاص تاریخی از برلین را نمی‌بینیم، این یعنی که زیمل وقتی راجع به شهر به مثابه یک امر نظری حرف می‌زند، عمدتا تلاش می‌کند در جای متفاوتی از جایی که یک جامعه‌شناس، یک انسان‌شناس و یک فیلسوف ایستاده، بایستد، در حالی که از جایی صحبت می‌کند که از آن هم یک جامعه‌شناس، یک انسان‌شناس، هم یک فیلسوف بهره می‌گیرد. کار بسیار سختی است که دریابیم زیمل کجا ایستاده است.
مشخصه سومی که مصایب بین‌رشته‌ای بودن را توضیح می‌دهد با ارجاع به مقاله غریبه (stranger) زیمل که خانم شهناز مسمی‌پرست ترجمه کرده، می‌توان فهمید. البته بهتر است که مقالات زیمل به زبان اصلی آلمانی خوانده شود که به دلیل نثر زیمل دشوار است، زیرا ترجمه مقداری از قدرت لفاظی و استفاده زیمل از استعارها را می‌کاهد. اما چرا غریبه برای فهم یک پژوهشگر بین رشته‌ای و فهم ما از ناچیزها در زندگی روزمره مهم است؟
زیمل نخست غریبه را با دوره‌گرد مقایسه می‌کند؛ شخصیتی که در قدیم بیشتر بود و حالا هم در شهرستان‌ها کم و بیش هست، فردی که بقچه‌ای به دوش می‌کشید و کوچه به کوچه می‌گذشت و به طور متوالی به یک محله سر می‌زد و ارتباطی با مردم آن محله‌ها داشت. دوره‌گرد در هیچ محله‌ای نمی‌ماند و شاید هم نمی‌دانستیم که اصلا متعلق به کجاست. اما همه می‌دانستند که دوره‌گرد بعد از یک بازه زمانی بازمی‌گردد. زیمل می‌کوشد میان مفهوم دوره‌گرد و غریبه تطابقی ایجاد کند، ما دوره‌گرد- غریبه را هم می‌شناسیم و هم نمی‌شناسیم، اما تاکید می‌کند که غریبه عین دوره‌گرد نیست، زیرا دوره‌گرد رفت و آمد دارد، اما غریبه کسی است که می‌آید و می‌ماند، به تعبیر زیمل «غریبه کسی است که امروز می‌آید و فردا می‌ماند، او دوره گرد بالقوه‌ای است که گرچه دیگر سکنا گزیده است، اما بر انفصال آمدن و رفتن غلبه نکرده است». مهاجرانی که از ایران می‌روند، همیشه یک غریبه‌اند و تا مدت‌ها نمی‌دانند در کشوری که انتخاب کرده‌اند قرار است بمانند یا به زادگاه‌شان بمانند. حس آمدن و رفتن و غریب بودن و دوری از وطن همیشه در ایشان است. کسی هم که از شهرستان وارد تهران می‌شود، تا مدت‌ها یک غریبه است. تهران مجموعه‌ای از غریبه‌هاست و خیلی از ما نمی‌دانیم که می‌خواهیم در این شهر بمانیم یا خیر و بسیاری اوقات فکر می‌کنیم کاش می‌شد در تهران نماند، در عین آنکه می‌دانیم امکان آن نیست. یعنی همیشه درگیر ماندن و رفتن هستیم، اگرچه جایی هم ندارد.
زیمل می‌کوشد غریبه را با چند عنصر توضیح دهد، نخست با مفهوم فاصله که از مفاهیم اساسی زیمل است. غریبه نه آنقدر نزدیک است که جزوی از گروه شود و نه آنقدر دور که در مناسبات و کنش متقابل لحاظ نشود. بنابراین غریبه نسبتی دیالکتیکی با گروه دارد. رابطه غریبه از حیث درونی بودن و بیرونی بودن نیز متعارض است. او عضوی از گروه نیست، در عین حال به نحوی با گروه مرتبط است. او در آستانه ایستاده است و دغدغه آمدن و رفتن در وجودش غلیان می‌کند. به این معنا غریبه همیشه چشم و نگاه متفاوتی از یک بومی
(native) دارد. یک بومی به چیزها به مثابه اموری آشنا نگاه می‌کند، اما همه‌چیز برای غریبه عجیب است و او را به وجد می‌آورد، مثل کودکی که همه‌چیز برایش نو است و تازگی دارد. محقق نیز به مثابه غریبه باید چنین حسی داشته باشد. غریبه همچنین یک امکان روش‌شناختی به ما می‌دهد، مثل رابطه من محقق با دیگری. این پرسش معروف که آیا محقق باید جزوی از بوم شود (یا باشد) تا آن جامعه را بفهمد یا باید از آن فاصله بگیرد؟ این سوال دو رویکرد متفاوت در انسان‌شناسی را پدید می‌آورد: نخست نگاه دورکیمی یعنی نگاه کردن به امور به مثابه شی و نگاه با فاصله به جامعه مورد مطالعه تا ارزش‌های آن جامعه در روند تحقیق خلل ایجاد نکند و دوم رویکردهای مشاهده مشارکتی و نوع خاصی از انسان‌شناسی و سنتی که از هرمنوتیک منشعب می‌شود، مثل رویکرد شلایرماخر و دیگران که می‌گویند محقق باید چنان در فضا و زندگی روزمره جامعه مورد مطالعه شود که چیزی جز آن نبیند و طوری ببیند که آنها می‌بینند. زیمل با طرح مفهوم غریبه راه جدید و رویکرد
روش شناختی نویی پیش می‌کشد، یعنی در تحقیق باید غریبه بود، نه آنقدر جزوی از آن جامعه که بدیهیات را نبینی و نه آنقدر غریبه که نتوانی آنچه من می‌فهمم را درک کنی.
محقق بین‌رشته‌ای نیز به مثابه یک غریبه وارد تحقیق می‌شود، یعنی به مثابه کسی که چیزهای زیادی می‌داند اما خودش را عضو هیچ کدام از جوامع و رشته‌های مشخص علمی نمی‌داند و به همین خاطر می‌تواند با نگاه متفاوتی وارد میدان شود. خود زیمل هم در زندگی‌اش مثل یک غریبه بود و هیچ جا جدی دیده نمی‌شد.
با وجود این زیمل کسی است که بر خلاف کسانی که بر جنبه‌های سیاسی و اقتصادی مدرنیته تاکید داشتند، برای ما فهم فرهنگی مدرنیته را ممکن کرده است. او برای این کار ما را به سمت مطالعه زندگی روزمره سوق می‌دهد، سنتی که ما ١٢، ١٠ سال است در ایران شروع کرده‌ایم و آن را ادامه می‌دهیم. برای فهم آنچه در جامعه مدرن می‌گذرد، باید سراغ زندگی روزمره رفت. این برخلاف رویکردهای متعارف علوم اجتماعی یعنی در نظر گرفتن ساختارهای کلان و نهادهای اجتماعی است. زیمل معتقد است برای فهم مدرنیته باید زندگی روزمره در همه لایه‌ها را دید. او از نخستین «کاوشگران» زندگی روزمره است. تاکید بر تعبیر کاوشگری از این جهت است که زیمل می‌کوشد چیزهایی را برای ما ارمغان بیاورد که همان «ناچیزها» هستند، اموری که اصولا علوم اجتماعی رایج کاری به آنها ندارند و به آنها اهمیت نمی‌دهند.
قبلا درباره پارادایم‌های مختلف مطالعات زندگی روزمره بحث کرده‌ام و اینجا آن را تکرار نمی‌کنم. وقتی از زندگی روزمره سخن می‌گوییم، از نگاه تازه‌ای سخن می‌گوییم که زیمل برای ما گشوده است و ما می‌خواهیم آن را ادامه دهیم. این امر متاثر از علاقه‌های روانشناختی زیمل است، یعنی توجه زیمل به امور ظریف، روانشناختی و جزیی که در وجود تک تک ما هست. این علایق روانشناختی سبب شد که زیمل بتواند فلسفه را معطوف به واقعیت‌های عینی روزمره کند. فوکو در مقاله‌ای که راجع به متن مهم «روشنگری چیست؟» کانت نوشته او را فیلسوف اکنون می‌خواند، امری که «اکنون» در زمانه او جریان داشته است. زیمل نیز متفکری نوکانتی است و در علوم اجتماعی از نخستین افرادی است که فلسفه را به زمین و میدان جزییات زندگی روزمره آورده و با آنها درگیر کرده است. تئودور آدرنو از متفکرانی که شدیدا از زیمل متاثر است، می‌گوید زیمل کسی است که فلسفه را به سوژه‌های عینی نزدیک کرد. مانهایم و لوکاچ نیز زیمل را یک جامعه شناس امپرسیونیست می‌خوانند. امپرسیونیسم مکتبی هنری در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به معنای ثبت دقیق جزییات زندگی روزمره و
سایه-روشن‌های آن در همان لحظه وقوع و بدون روتوش و جرح و تعدیل است. در واقع مانهایم و لوکاچ، زیمل را فیلسوفی می‌دانند که تجربه‌های پاره پاره و گسسته و جزیی زندگی روزمره را پیش روی ما قرار می‌دهد. حتی برخی او را با بودلر به خصوص در مورد متن مهم نقاش زندگی روزمره مقایسه کرده‌اند و گفته‌اند که زیمل زندگی روزمره را نقاشی می‌کند.
اما این نقاشی چیست و چگونه می‌توان زندگی روزمره را نقاشی کرد و از طریق نقاشی چیزهایی را نمایش داد که گرچه هر روز با آنها درگیر هستیم، اما چیزهایی باعث می‌شود که آنها را نبینیم و به آنها توجه نکنیم. نقاش زندگی روزمره همین واقعیت‌های روزمره‌ای که عموما از کنار آنها به دلیل «مهم نبودن» می‌گذریم را برجسته می‌کند. به خاطر دارم در تمام طول سال‌هایی که دانشجو بودم (از ١٣٧١) تا زمانی که به عنوان استاد از دانشگاه تهران رفتم (١٣٨٩)، پیرزنی در خیابان ادوارد براون کنار دانشگاه تهران بود و بقچه‌ای پهن کرده بود و چند قلم جنس از قبیل لیف سفید و خودکار و آدامس می‌فروخت. همه ما دانشجویان و اساتید و بازنشستگان و فارغ‌التحصیلان از این محل عبور می‌کردیم، اما این پیرزن کماکان آنجا بود و کسی راجع به او و تجانس یا عدم تجانس او با دانشگاه تهران و انقلاب حرف نزد. این پیرزن خیابان‌نشین تاریخی پدیده‌ای است که در زندگی روزمره زیاد او را می‌بینیم. در سال ١٣٨٩ یادداشتی راجع به او نوشتم و آنجا گفتم که این زن آنقدر در خیابان مقاومت می‌کند تا مرگش فرابرسد. در واقع نیز زمانی نیامد که مرد! برای آن زن هیچگاه انقلاب تمام نشده بود و همچنان در خیابان بود و می‌خواست حضور داشته باشد. او همسرش را در انقلاب از دست داده بود و در ساختمان‌های نواب زندگی می‌کرد. کالایی که می‌فروخت نیز جالب بود: لیف، آدامس و خودکار. مونتاژ جالبی میان این کالاها هست، خودکار به دانشگاه ربط دارد، آدامس اشاره به تفنن و تفریح دارد و لیف به از بین بردن چرک و کثافاتی که حول این دو شکل گرفته اشاره دارد.
بنابراین می‌شود پدیده‌های جزیی را دقیق‌تر دید و به آنها توجه کرد. زیمل به ما می‌گوید مهم است که هم به تکینگی (singularity) پدیده‌ها توجه کرد. هنر دیدن کلیت نیست. بسیاری زیمل را نقد می‌کنند که راجع به کلیت جامعه نقدی نداشت و به جای آن راجع به جزییات پراکنده‌ای چون مد، تیپ‌های اجتماعی مثل شخصیت دست و دلباز و شخصیت فقیر و شخصیت خسیس نوشت. اما کسانی چون فریزبی معتقدند که چنین نبود که زیمل توان نوشتن یک نظریه کلان را نداشت، بلکه فکر می‌کرد با بردن تئوری‌ها به داخل یک سیستم، انفراد و فردیت و تکینگی و داغی پدیده‌ها از بین می‌رود. بنابراین زیمل کوشید هم به حیات و سرزندگی زندگی روزمره توجه کند و در عین حال به چارچوب‌هایی مفهومی برسد که بتوان با آنها راجع به کلیت جامعه حرف زد. او همچون یک غریبه پرسه‌زنی بود که به جای آنکه به اصطلاح به چیزهای مهم در علوم اجتماعی بپردازد، به پدیده‌های به اصطلاح غیرمهم پرداخت و کوشید در سطح و عرض زندگی روزمره شنا کند و عمق را در سطح ببیند یا به معنایی دیگر به سطح عمق ببخشد، این همان پرداختن به چیزهای غیرمهم در زندگی روزمره است.
جامعه‌شناسی در ایران به مسائل مهمی چون ساختارهای اجتماعی، نابرابری اجتماعی، روابط سیستم‌ها و سازمان توجه دارد و کمتر به پدیده‌های ناچیز پرداخته است. این پدیده‌ها جای تحلیل دارد اما جامعه‌شناسی راجع به آن‌ها بحث نکرده است. یا فرهنگ عجله موضوع جالبی برای تحقیق است که زمانی راجع به آن نوشتم: چرا ما اینقدر عجولیم؟ عجله از کجا می‌آید؟ بوق زدن‌ها و فحش دادن‌ها به چه دلیل است؟ افراد می‌خواهند به جایی برسند و در عین حال نمی‌دانند کجا! جالب است که همیشه هم دیر می‌رسیم! پروژه‌ها، کتاب‌ها، مقاله‌ها، کارهای کلاسی ما و… همگی عقب است و دیر انجام می‌شود. سر ما همیشه شلوغ است در عین حال کاری نمی‌کنیم! کدام دانش باید به این موضوع‌های جزئی بپردازد؟
وقتی از «ناچیزها» سخن می‌گوییم، گویی اموری را مد نظر داریم که چندان ارزش مطالعه علمی ندارند، یعنی جامعه‌شناسی مسلط و علم متعارف آنها را قبول ندارد. حتی گاهی در عرف عام (common sense) نیز این امور جدی تلقی نمی‌شوند و گاهی تاریخ مصرف‌شان گذشته یا فراموش شده‌اند یا بدیهی یا بی‌ارزش فرض می‌شوند. اما زیمل روش‌شناسی‌ای دارد که این چیزهای کوچک و فرعی مهم تلقی می‌شوند.
١- نگاه میکروسکوپیک و ذره‌بینی: زیمل با نگاه ذره‌بینی و رویکرد امپرسیونیستی می‌کوشد این جزییات را ببیند و ثبت کند. هدف او ثبت مداوم و بی‌امان لحظه‌ها در زندگی روزمره و فهم و توصیف یکتایی آنهاست.
٢- حرکت از یک عنصر جزیی برای امر کلی: فریزبی در این مورد می‌گوید زیمل امر روزمره را همان قدر برای فهم جامعه مهم و حیاتی می‌داند که پزشکان سلول را برای بدن مهم می‌دانند. زیمل همچون پزشکی که در بحث از بدن از سلول‌ها و روابط شان سخن می‌گوید، در بحث از جامعه از ساختارهای کلان حرف نمی‌زند، بلکه از فرد و عناصر متقابل میان کنش‌های متقابل و روابط اجتماعی شروع می‌کند. او برای توضیح هر پدیده‌ای چون مد از کنش متقابل شروع
می‌کند. فهم اینکه چگونه از تجربه‌های منحصر به فردی که هر لحظه می‌آیند و می‌روند، مهم است. مجموعه این تجربه‌ها می‌توانند به فهم رخداد و کلیت جامعه کمک کنند. به این معنا ما نیازمند چشم پرورش یافته‌ای هستیم که نگاه متفاوتی به پدیده‌های پیرامون داشته باشد.
٣- رابطه‌ای دیدن پدیده‌ها: از نگاه زیمل اگر بخواهیم پدیده‌ها را در خودشان ببینیم، ارزش مطالعه ندارند یا چیز زیادی برای توضیح دادن ندارند. مثلا حسادت یا چاپلوسی یا تملق یا دورویی اموری رابطه‌ای هستند. هیچ کس ذاتا حسود نیست و حسادت در رابطه شکل می‌گیرد. زیمل هم به عنصر روانشناختی توجه می‌کند هم امر اجتماعی را می‌بیند و شبکه روابط را مد نظر دارد. به همین خاطر محتوا و شکل این روابط مثلا باعث می‌شود که حسادت در ایران با خارج از ایران در عین شباهت‌ها، تفاوت‌هایی هم داشته باشند. همچنین است در مورد چاپلوسی. برخی به غلط فکر می‌کنند انسان‌ها ذاتا چاپلوس، ریاکار یا دورو هستند یا تحلیل تاریخ‌گرایانه دارند. زیمل به ما می‌گوید این تحلیل‌ها به ما نشان نمی‌دهند که چگونه از این چارچوب بیرون بیاییم. نخست اینکه از دید زیمل همه این پدیده‌ها (مرگ، زندگی، حسادت، عشق، خشونت، نفرت و…) بخشی طبیعی از زندگی اجتماعی هستند و زندگی با اینها معنا می‌یابد، نمی‌توان اینها را حذف کرد، اما باید معنای آنها را فهمید و دانست که چگونه این پدیده‌ها به زندگی ما معنا می‌دهند. چاپلوسی و تملق و دروغگویی اموری ذاتی نیستند، بلکه در شبکه‌ای از روابط است که در آن دروغگویی معنادار می‌شود و کارکرد پیدا می‌کند و کارها را جلو می‌برد! خیلی از اوقات که راست گفته‌ایم کارمان پیش نرفته و در نتیجه تصمیم گرفته‌ایم بعد از آن دروغ بگوییم.بنابراین دروغگویی در جامعه کارکرد (function) دارد و تا زمانی که شبکه رابطه هست، دروغگویی نیز هست. شبکه‌های روابط حتی خود را بر سیستم‌های سیاسی سوار می‌کند. این شبکه روابط این قدرت را دارد که خود را بر سیستم‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی سوار کند. به همین خاطر است که گاهی که به غلط فکر می‌کنیم اگر رییس یک مجموعه عوض شود، کلیت یا کارکرد تغییر می‌کند و چنین نمی‌شود. ما در بسیاری موارد به جای بحث از ساختارهای کلان باید از شبکه روابطی سخن بگوییم که تملق و دروغگویی را دارای کارکرد می‌کند. بنابراین رابطه‌ای دیدن از دید زیمل باعث می‌شود پدیده‌ها را طور دیگری بفهمیم.
۴- نگاه انتزاعی (abstract) به امور عینی و انضمامی (concrete): این تامل فلسفی به امور عینی و پدیده روزمره باید طوری باشد که تجربه از محتوا تهی نشود. بسیاری از تحقیقات ما به این خطا دچار می‌شوند، یعنی مثلا می‌خواهند از فوکو برای جامعه ایران استفاده کنند، اما
در نهایت چیزی راجع به ایران نمی‌گویند! یعنی اول دو خط از ایران می‌گویند و بعد کل مقاله به فوکو و هابرماس و… اختصاص دارد و در نهایت نیز در نتیجه‌گیری باز دو خط به ایران می‌پردازند و عملا چیزی راجع به ایران نگفته‌اند! این تحقیقات فکر می‌کنند راجع به ایران هستند، اما عملا چنین نیستند. زیمل متوجه بود که در تبیین نظری و فلسفی رویدادهای زندگی روزمره باید متوجه بود که در آن دقت‌ها و جزییاتی که در رویداد ثبت شده از بین نرود و تکینگی و فربهی آن جزییات را حفظ کند. اگر بخواهید چشم چرانی را با دستگاه سراسربین فوکو توضیح دهید، در واقع چیزی راجع به ایران نگفته‌اید اگر بخواهیم این پدیده را تحلیل تئوریک صرف کنیم، خاص بودگی آن را توضیح نداده‌ایم و لذا ناچاریم بر حوادث و مثال‌هایی تاکید کنیم که تکینگی و خاص‌بودگی جامعه ایرانی را نشان بدهد، ساختار مردانه جامعه ایرانی آن را بیشتر عملی مردانه می‌کند، برخی از ما در جزییات زندگی روزمره به حریم شخصی یکدیگر تجاوز می‌کنیم و چشم‌چرانی یکی از آنهاست. البته چشم چرانی مثل تملق و چاپلوسی سیال است و جوری است که به چنگ نمی‌آید و نمی‌توان کسی را متهم کرد که چشم‌چرانی کرده است، زیرا یک لحظه است و می‌گذرد و فرد می‌تواند با توضیح از آن طفره رود، مثل تملق و ریاکاری. به همین خاطر پدیده‌ای منحصر به فرد و نابی است و باید متناسب با ساختارها و زمینه‌های جامعه ما توضیح داده شود.

زندگی اشیا
چنان که گفتم زیمل در آثارش مثل کلانشهر انتزاعی حرف می‌زند، اما ویژگی‌هایی از کلانشهر را برجسته می‌کند که می‌توان راجع به آن ویژگی‌ها حرف زد. اگرچه معتقدم زیمل وزن زیادی برای تحلیل نظری قایل است، یعنی با وجود کوشش فراوان برای کاسته نشدن فردیت و تکینگی‌ها، به تحلیل فلسفی اهمیت بیشتری می‌دهد. او از نخستین کسانی است که ما را به مطالعه فرهنگ اشیا فراخوانده است. مطالعات فرهنگ اشیا به تدریج از دهه ١٩٢٠ به این سو نه فقط در جامعه‌شناسی که در فلسفه قوت می‌گیرد و متفکران راجع به اشیا و زندگی آنها صحبت می‌کنند. در انسان‌شناسی نیز آپادورای راجع به زندگی اجتماعی اشیا صحبت کرد و نشان داد که چگونه اشیا در چرخه ارتباط و تبادل استقلال می‌یابند و به زندگی انسان هویت و شکل می‌بخشند. زیمل نیز شاید نخستین کسی است که در جامعه‌شناسی معتقد است که اشیا در جامعه مدرن و سرمایه داری یک حضور مستقل دارند و شبکه روابط مستقلی هم با انسان‌ها و هم با خودشان دارند و در نهایت زندگی را شکل می‌دهند. او نسبت به این شبکه روابط اشیا هم رویکرد مثبت و هم رویکرد منفی دارد. مثلا وقتی راجع به پل‌ها و درها صحبت می‌کند، به نقش مثبتی که اشیا در برقراری ارتباط ایفا می‌کنند، اشاره دارد. او اما در جای دیگری که راجع به پول صحبت می‌کند، می‌گوید پول وقتی بر زندگی جامعه مدرن مسلط شد، نظام مبتنی بر همخونی و عاطفه را به حاشیه راند و نوعی روابط عقلانی را در جامعه مسلط کرد و ذهنیت ما را کمی و محاسبه‌گرانه کرد. وقتی پول در زندگی روزمره حضور پیدا می‌کند، زندگی ذهنی (mental life) ما نیز شکل می‌گیرد و حیات ذهنی خاص خودش را به وجود می‌آورد. حیات ذهنی فردی که در شهر متولد شده با کسی که در شهرستان است متفاوت است، در شهر آدم‌ها بیشتر درگیر نظام عقلانی با مرکزیت پول هستند و بنابراین مناسبات انسان‌ها هم تغییر می‌کند. بنابراین زیمل راجع به پدیده‌هایی چون پول، دستگیره، پل‌ها و درها، ویرانه و… می‌نویسد و از زوایای مختلف می‌کوشد زندگی فرهنگی اشیا را توضیح دهد.

غلبه فرهنگ عینی بر فرهنگ ذهنی
یکی از شاهکارهای او در این زمینه تفکیک میان فرهنگ عینی و فرهنگ ذهنی است. او نگران فرهنگ عینی در جامعه جدید است و معتقد است فرهنگ عینی (اشیا، چیزها و تولیدات ما) بر فرهنگ ذهنی مسلط شده است. یکی از تجلیات این فرهنگ عینی، اشیای پیرامون ما هستند. در کتاب در دست انتشار «امر روزمره در جامعه پساانقلابی» در فصلی به زندگی سیاسی اشیا در دهه ۶٠ بحث کرده‌ام و به طور مستقل کوشیده‌ام نشان دهم که چطور چیزها زندگی پیرامون ما را شکل می‌دهند و ما را درگیر سازند و حتی زندگی ما را توضیح دهند.
گفتیم نظریه‌پردازی راجع به اشیا کار زیمل است، اما با اندکی دقت در می‌یابیم که زیگموند فروید هم عصر زیمل نیز در روان‌شناسی به ناچیزها و امر کمتر مهم پرداخته است. او در زمان خودش به عنوان روانشناس جدی نبود و تمسخرش می‌کردند. دلیلش نیز آن است که فروید به اموری مثل رویا، لکنت زبان، کابوس دیدن، فراموشی و… می‌پرداخت که چندان برای روانشناسان مهم تلقی نمی‌شد. او در کتابی
کم حجم با عنوان روانشناسی زندگی روزمره به این چیزهای به ظاهر بی‌اهمیت می‌پردازد.

زیمل به واسطه بنیامین
بعد از زیمل سنت او با کسانی چون ارنست بلوخ و به طور خاص والتر بنیامین تداوم می‌یابد. این نکته مهمی است، زیرا زیمل همواره به شیوه‌های متفاوتی خوانده شده است، گاهی در مکتب شیکاگو و زمانی در مکتب تقابل مورد توجه بوده است یا کسانی چون فریزبی کوشیدند او را پست‌مدرن تلقی کنند. اما من علاقه‌مندم به زیملی که از مسیر بنیامین می‌گذرد، توجه کنم و به تداوم سفر او توسط بنیامین و آدرنو و سوررئالیست‌ها توجه دارم. بنیامین می‌کوشد وجه تاریخی بیشتری به کار زیمل بدهد و
در واقع ایده مونتاژ را به میان می‌کشد. در نظر داشته باشید که زیمل به ثبت جزییات منحصر به فرد و پراکنده می‌پرداخت، اما وقتی مفهوم
constellation (منظومه، صورت فلکی) بنیامین را به ذهن می‌آوریم، می‌بینیم که بنیامین امور پراکنده زیمل را بدل به منظومه‌ای می‌کند که آن منظومه به ما نگرشی (vision) راجع به کلیت جامعه می‌دهد. به نظر من این مسیر درستی است که زیمل طی می‌کند و نه مسیر زیمل پست مدرن که بیشتر جنبه‌های هنری و روانشناختی او را مد نظر دارد. این مسیر بنیامینی به بیداری (awakening) و نقادی (critic) منجر می‌شود و مسیری است که از طریق مونتاژ پیش می‌رود. عناصر جزیی زندگی روزمره وقتی با یکدیگر ترکیب می‌شوند، کلیتی و دوره‌ای می‌انجامند. اینجاست که به باستان‌شناسی انتقادی معاصر می‌رسیم، نوع خاصی از باستان‌شناسی که در گذشته نه چندان دور، نه در عمق، بلکه در عمق سطح حفاری می‌کند، و به تعبیر والتر بنیامین در زباله‌ها و در میان چیزهایی که دور انداخته شده و به واسطه علم، سیاست، اقتصاد و جامعه جدی گرفته نمی‌شود، حفاری می‌کند و آنها را بار دیگر به جامعه باز می‌گرداند و از نو معنا می‌کند و آنها را مجددا بازیافت (recycle) می‌کند. این حفاری به تعبیر نیچه این امور ناچیز را از گورهای‌شان خارج می‌کند و به آنها فریاد می‌بخشد. صدا دادن به چیزهای ناچیز و اموری که تاکنون صدایی نداشتند، تعهد و وظیفه محقق انتقادی است تا به آنها بپردازد.
به همین معنا وقتی راجع به زندگی روزمره در جامعه ایران صحبت می‌کنیم، نباید مطالعات فرهنگی را امری لوکس و فانتزی در نظر آوریم. وقتی پدیده‌هایی از زندگی روزمره (مد، چشم‌چرانی، ریاکاری، فقر و…) را در یک constellation توضیح دهیم که قرار است نورافکنی برای تماشای دوره خاص تاریخی ایجاد کند و نگاه متفاوتی به ما دهد، ایده ارنست بلوخ به میان می‌آید که والتر بنیامین از آن سخت متاثر است و آن دیالکتیکی دیدن زمان است، یعنی زمان را طوری می‌بینیم که همچنان که از اکنون صحبت می‌کنیم، گویی از گذشته حرف می‌زنیم و زمانی که از گذشته می‌گوییم، گویی از اکنون و آینده بحث می‌کنیم. تعامل یا دیالکتیکی دیدن زمان یعنی وقتی از پیکان سخن می‌گویی، از گذشته‌ای حرف می‌زنی که درباب حال است و درباب آینده چیزی به ما می‌گوید. این دیالکتیک زمان در تحلیل زیمل با بنیامین می‌تواند احیا شود. راجع به پدیده‌ها و عناصر ناچیز زندگی روزمره به آن خاطر صحبت می‌کنیم که بخواهیم یک تحلیل دیالکتیکی زمانی درباب جامعه‌ای داشته باشیم که آن جامعه نیازمند نقد و شفافیت است.

در حاشیه آکادمی

گئورگ زیمل در اول مارس ١٨۵٨ در قلب برلین‌زاده شد. نخستین کوشش زیمل برای تهیه دکتری توفیقی به دست نیاورد ولی با وجود این ناکامی، ایستادگی کرد و در ١٨٨١ دکترایش را در رشته فلسفه گرفت و به عنوان سخنرانی که دستمزدش را دانشجویان می‌پرداختند، مقام نسبتا دون پایه‌ای در این دانشگاه داشت. زیمل با وجود حاشیه‌نشینی، در این سمت نه چندان مهم به خوبی درخشید. سبک درس دادنش چندان مردم‌پسند بود که بسیاری از فرهیختگان جامعه برلین به سخنرانی‌هایش که به یک رویداد عمومی تبدیل شده بود، کشانده شده بودند. در این دوره، زیمل به نگارش مقالات گوناگون «بیگانه، کلانشهر و حیات ذهنی» و کتاب «فلسفه پول» پرداخت. سرانجام در ١٩٠٠ زیمل با کسب یک عنوان صرفا افتخاری در دانشگاه برلین رسما مورد شناسایی قرار گرفت، ولی هنوز منزلت کامل دانشگاهی به دست نیاورده بود. او برای کسب یک مقام رسمی دانشگاهی کوشش‌های بسیاری کرد ولی با وجود پشتیبانی دانشورانی چون ماکس وبر در این زمینه ناکام ماند. یکی از دلایل ناکامی زیمل، این بود که او در آلمان سرشار از ضد یهودی‌گری سده نوزدهم، یک یهودی بود. دلیل دیگر، نوع کاری بود که انجام می‌داد. بسیاری از مقالات زیمل در روزنامه‌ها و مجلات چاپ می‌شد؛ این مقالات بیشتر برای مخاطبانی گسترده‌تر از جامعه‌شناسان صرفا دانشگاهی نوشته می‌شد. وانگهی، از آنجا که او سمت دانشگاهی ثابتی نداشت، ناچار بود که از طریق سخنرانی‌های عمومی زندگی‌اش را تامین کند. مخاطبان زیمل، چه برای نوشته‌هایش و چه برای سخنرانی‌هایش، بیشتر عامه روشنفکران بودند تا جامعه‌شناسان حرفه‌ای و همین شده بود که همگنان دانشگاهی‌اش داوری‌های ریشخند‌آمیزی درباره‌اش بکنند. سرانجام در سال ١٩١۴، زیمل در دانشگاه کوچک « استراسبورگ» مقام دانشگاهی نسبتا ثابتی به دست آورد، اما در آنجا نیز بار دیگر احساس رانده شدن کرد. جنگ اول جهانی چندی پس از انتصاب زیمل در استراسبورگ آغاز شد؛ سالن‌های سخنرانی به بیمارستان‌های نظامی تبدیل شد و دانشجویان به جبهه رفته بودند. بدین‌سان، زیمل تا سال مرگش در ١٩١٨، در محیط دانشگاهی آلمان، همچنان چهره‌ای حاشیه‌ای باقی ماند. او هرگز از یک کارنامه دانشگاهی معمول برخوردار نشد. با این همه پیروان دانشگاهی بسیاری به دست آورده بود و آوازه‌اش به عنوان یک دانشور، با گذشت سالیان بلندتر شد.

منبع: روزنامه اعتماد