- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

ضرورتِ توجهِ کنشگرانِ جامعه مدنی به وضعیت خشونت علیه زنان

گزارشی از وضعیت خشونت علیه زنان در برازجان: ضرورتِ توجهِ کنشگرانِ جامعه مدنی
سید ابراهیم مساوات

گذار جوامع از وضعیت سنتی به مدرن و ضرورت تغییر ساختارها و ارزش‌های کهن و بازتعریف هویت انسانی زنان و مردان، نیازمند بررسی‌های جامعه شناسان و صاحبنظران علوم اجتماعی است. نابرابری‌هایی که روزگاری ذاتی و طبیعی تلقی می‌شد، پایگاه خود را در ذهن و فکر زنان از دست داده و مشروعیت آن، حتی در دور افتاده‌ترین نقاط در حال فرو ریختن است. این پدیده با تاثیر متقابل، به تحولی در الگوی جامعه پذیری نقش‌های جنسیتی منجر می‌شود که تا امروز استحکام بخش تبعیض جنسیتی در جوامع بوده است، چرا که جامعه پذیری جنسیتی با نهادینه کردن نابرابری از یک سو و تداوم بخشیدن به آن در نسل‌های آینده از سوی دیگر می‌تواند در حکم بستر اصلی نابرابری جنسیتی شناخته شود. طبق الگوی جامعه پذیری جنسیتی که در آن مردگونگی ارزش محسوب می‌شود، زنان موجوداتی تابع و مطیع در ساختار مردسالار خانواده‌اند و در حوزه‌های خصوصی خانواده محصورند و مردان در دنیای عمومی حضور و اشتغال دارند.
بررسی وضعیت زنان نشان می دهد که خشونت علیه زنان در بیشتر خانواده ها مشهود است ولی زنان از ابراز و بیان آن به هر عنوان ابا دارند و خواهان کتمان این موضوع بنا به دلایل مختلفی همچون حفظ آبرو، امید به تغییر دادن وضعیت به یک وضعیت مطلوب و… هستند. تجربه نشان داده است که اگر زنان در خانواده امنیت نداشته باشند، هرگز نمی توانند در بیرون از خانواده این امنیت را کسب کنند. اگر ایجاد امنیت در خانواده با تربیت و آموزش در راستای جامعه پذیر کردن فرزندان و با هدف حذف خشونت علیه زنان و ایجاد محیطی سالم در خانواده پیوند بخورد، احتمال کاهش این مسئله را می توان فراهم ساخت.
الگوهای مشابهی که در تجربیات زنان کتک¬خورده وجود دارد، آشکار می¬سازد که خشونت علیه زنان چیزی فراتر از یک موضوع خصوصی است و ریشه در عمق رویه¬های فرهنگی و اجتماعی دارد. وابستگی اجتماعی، اقتصادی و حقوقی، زنان در طول تاریخ در موضع فروتری قرار داده و آنان را در مقابل خشونت مردان آسیب پذیر ساخته است. در این نوشتار سعی بر آن بوده است که تجربه موقعیت هایی که زنان بر اثر خشونت و استراتژی هایی که در آن اتخاذ می کنند، بنا بر روایت خودشان به تصویر کشیده شود. بدین منظور در مطالعه¬ای میدانی، ۱۲ نفر از زنانی که خشونت خانوادگی همسر را در شهر برازجان تجربه کرده بودند، به جلسه گروه متمرکز دعوت شدند و جلسه با حضور نگارنده و همکار وی برگزار شد.
دغدغه نگارنده در بررسی وضعیت خشونت علیه زنان در برازجان بیشتر ناشی از فرهنگ و تفکرات سنتی و رواج روحیه تقدیرگرایی و پذیرش وضعیت موجودی بود که نویسنده در طی مشاهدات و تجربیات و مطالعات خود، به آن دست یافته بود. از این منظر، تلاش بر این بود که این ایده در شرایط فعلی شهر برازجان مورد بررسی قرار گیرد.
نگارنده در تحلیل داده های بدست آمده در مصاحبه گروه متمرکز دریافت که در میان افراد بررسی شده در شهر برازجان، مقوله های مشکلات مالی، مشکلات اخلاقی مرد، اختلاف سلیقه و پذیرش خشونت از سوی زنان، شرایط علّی¬ای هستند که پدیده خشونت علیه زنان را دامن می زنند. همچنین نوع خاص قوانین حقوقی و مناسبات جنسیتی می توانند بسترهایی باشند که پدیده خشونت علیه زنان در متن آن ها رخ می دهد. از سوی دیگر مقوله های گذشت و مدارا، مقاومت و جنگ روانی، استراتژی های زنان در برخورد با پدیده خشونت علیه زنان هستند که طی کنش/کنش متقابل با مردانی که خشونت را علیه زنان ابراز می دارند، صورت می گیرد. نهایتاً مقوله های تضعیف سلامتی زنان و از هم گسیختگی خانواده، پیامدهای رفتار خشونت آمیز علیه زنان هستند.
در توضیح مقولات بدست آمده می توان گفت، در روابط خانوادگی، قدرت مفهومی است که از راه رفتارهای عینی اعضا قابل مشاهده است و معمولاً شاخص عمده تعیین میزان قدرت زن و شوهر در روابط متقابلشان، الگوی مشارکت در تصمیم گیری است. خانواده و فرایندهایی نظیر تصمیم گیری در خانواده و تقسیم کار، موقعیت هایی است که جنسیت را تولید و بازتولید می کند و زمینه های عینی و ذهنی، که ساختاری تاریخی دارند، نیز به آماده سازی شرایط برای عدم تعادل قدرت در خانواده می پردازد. عدم تعادل قدرت به این معناست که یکی از همسران به علت تصاحب منابع ارزشمند یا به پشتوانه حمایت باورهای فرهنگی، قدرتی بسیار بیشتر از طرف مقابل داشته باشد و معمولاً این کفه سنگین تر، به سوی مرد است. نکته ای در که در خانواده های ایرانی بطور عام و خانواده های جنوبی بطور خاص، قابل مشاهده است.
در این مطالعه و بنابر توضیحات مختصری که در این مقال داده شد و بر اساس ساختار قدرت در خانواده، بنظر می رسد که قدرت مقتدرانه پدر است که بیشتر حاکمیت دارد و خشونت را بازتولید می کند. پدران منابع بیشتری در دسترس دارند.
در این راستا نظریه منابع تأکید می کند که غالباً مردان منابع اقتصادی را در دست دارند و همین امر موجب برتری آنها در روابط خانوادگی می گردد و حال آنکه زنان به لحاظ منابع اقتصادی عمدتاً به همسران خود وابسته اند و از طرفی چون مراقبت از فرزندان را بر عهده دارند، اگر مردان را ترک کنند، با مشکلات اقتصادی روبرو خواهند شد؛ از این رو در روابط خشن باقی می مانند. وابستگی زنان به این معناست که آنها راه های محدودی در دسترس دارند و لذا کمتر می توانند بر مردان قدرت و نفوذ داشته باشند. اگر یکی از زوجین به دنبال کنترل قدرت باشد؛ معمولاً آزار را انتخاب می کند، و آزار انواع مختلفی دارد، مانند تهدید، ترس، منزوی ساختن، آزار بچه ها، محدودیت مالی و … و حال آنکه زوج هایی که به لحاظ قدرت و منابع مساوی هستند؛ کمتر تضاد را تجربه می کنند و وقتی هم تضاد پیش می آید، با راه های غیرخشن آن را خنثی می سازند. وضعیت غالب در بررسی شهر برازجان، همان کنترل مردان بر زنان بود، چراکه بنابر اشارات زنان شرکت کننده، غالباً همسران آن ها اجازه کار یا ادامه تحصیل را به آن ها نمی دادند و بشدت زنان خود را تحت نظر داشتند که البته بسیاری از این سختگیری¬ها بخاطر حرف های دیگران و خانواده مرد- جامعه¬پذیری- بود.
همچنین بر اساس کلیشه های جنسیتی، خشونت ورزی به مردان منتصب می شود و زنان خشونت پذیر و مطیع معرفی می گردند –نکته ای که در فرهنگ جنوبی ما پررنگ است و بنابر اذعان خودِ پاسخگویان، مادران و سایر زنان، دختران خود را به تحمل خشونت تشویق می¬کنند- . اگرچه این مسئله در ساختارهای فرهنگی و اجتماعی جوامع ریشه دارد اما نویسنده گمان می¬کند که این چنین پذیرشی در سال های اخیر در سطح عمومی جامعه ایران یا حداقل در بسیاری از فرهنگ¬های شهریِ ایرانی قابل پذیرش نیست.
قدرت مرد محور در چنین شرایطی، آنقدر گسترده می شود و مورد حمایت های فرهنگی و دینی – مانند احکام طلاق، ارث، دیه- و قانونی – مانند ماده ۱۱۰۵ و ۱۱۳۳ قانون مدنی- قرار می گیرد که با بوجود آمدن مشکلات مالی، اختلاف سلیقه ها و حتی داشتن مشکل اخلاقی، خشونت را آزادانه علیه زنان ابراز کند، بدون اینکه نگران عواقب آن باشد. در چنین شرایطی زنان ناگزیرند که یا گذشت و مدارا از خود نشان دهند و یا اینکه از خود مقاومت نشان داده و با جنگ روانی درصدد مقابله به مثل برآیند. البته در چنین وضعیتی و در صورتی که مسائل خشونت علیه زنان حل نشود، نهایتاً می تواند به از هم گسیختگی خانواده و زندگی فرزندان شده و بعلاوه زنان را مشکلات جدی روحی، روانی و جسمی مواجه سازد.
سخن آخر نویسنده این است که اگرچه بسترهای خشونت های جنسیتی همسران علیه زنان عام و تاریخی هستند، و حتی علل مشابهی در شکل¬گیری این پدیده وجود دارد، اما زمینه های این امر در نوع غالب فرهنگ جامعه جنوب، تشدید شده است که از جمله علل آن ناآگاهی یا سطحِ پایینِ آگاهی زنان و دیگری روحیه تقدیرگرایی فرهنگ جنوب کشور است. دقیقاً در همین نقطه است که بنظر می¬رسد نقش کنشگران جامعه¬ی مدنی جنوب در آگاه¬سازی زنان و روشنگری پیرامون نقش¬های مردان و زنان و شیوه¬ی مطلوب روابط بین زن و مرد، برجسته می¬شود که نیازمند همتی راسخ و برنامه ریزی بلند مدت است.