- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

هفتاد سال عاشقانه؛ معرفی کتابی از محمد مختاری

حدود شاید بیست سال پیش،یا کمتر  ،زمانی که کتاب ” هنر عشق ورزیدن : اثر اریک فروم به ترجمه زنده یاد پوری سلطانی (مادر کتابداری ایران ) بدستم رسید ،شروع به خواندن نمودم وشوق وذوق وافری از خواندن هر سطر در وجودم احساس می کردم . استفاده کلمات ومفاهیم به گوش من تازه می آمد.

ترجمه بسیار خوب پوری سلطانی در درک مفاهیم یاریگر بود.با دنیای جدیدی آشنا شده بودم .هنر عشق ورزیدن که بنظرم زیباترین هنری است که می توان بر روی زمین خلق کرد. عشق وارتباطات با درک زیبا شناسی ودرک ماهیت هستی که در آن طی طریق می کنی و در مقایسه با کتاب ” هنر عشق ورزیدن ” باید بگویم این کجا وآن کجا ؟

اگرچه آن کتاب ذهن مرا به افکار نویی برد اما کتاب مختاری مرا به دنیای عمیقی که با ادب وفرهنگ ملت ام عجین است ،روانه کرد .تاکیدش بر جهان بینی وهستی شناسی و زیبا شناسی مرا وادار به اندیشه کرد واین ارزش کتاب است که موجب می شود در نگاهم بازنگری داشته باشم. اگر چه در قالب شعر مفهوم عشق بررسی شده اما به جهان بینی تازه وبهتر بگویم انسانی وصحیحی به عشق می رسی .باید عاشق باشی تا شعر عاشقانه بنویسی وباید عشق را بشناسی تا عاشق شوی.

زنده یاد مختاری با گرد آوری وبررسی این شعرها تو را وادار می کند که به شعرهایی که تاکنون خواندی بازگشت نمایی وبرایت یقین شود که آیا شعری خوانده ای یا نه ؟  نگاه ات عوض می شود حتی اگر هم دستی به شعر داشته باشی تلنگری می زند که به شعرهایت بازنگری نمایی . با هم نگرشی بر این کتاب داشته باشیم. در این کتاب از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۷۰ شعرهای عاشقانه تحلیل شده تا به دنیای معاصر می رسد البته محمد مختاری دو کتاب دیگر با نامهای درک در حضور دیگری-انسان در شعر معاصر،دارد که به حضور ودرک انسان پرداخته است . در این کتاب معیارهایی برای شعر عاشقانه انتخاب وبه تحلیل می پردازد معیارهایی چون : حدعام قابل قبول ،قدرت نمایندگی شعر از سوی شاعر ونظر شخصی گرد آورنده. رابطه عشق وشعر در ادبیات کهن ایران وتفاوت تلقی شاعران از مفهوم عشق در اشعارشان وتاکیدش بر حضور انسان در شعر از نکاتی است که در کتاب به آن پرداخته است. از گرایش های متعدد درادبیات سخن می گوید وسه گرایش عمده را مد نظر دارد :

۱-    ” خواهش تن ” که فرخی سیستانی نماینده آن است ومنظومه ویس ورامین

۲-    گرایش میانه که نماینده آن سعدی است وهمچنین منظومه لیلی ومجنون

۳- گرایش عشق روح که نماینده آن مولوی است وسلامان وآبسال جامی

سپس به ادبیات معاصر می پردازد که از سنت غنایی کهن فاصله گرفته وانسان را رها نمی کند وبه هستی می نگرد .انسان وجهان هماهنگی داشته ودوسوی رابطه مطرح است واگر از این کار کرد دور شده نو آوری خود را از دست داده است. در این کتاب آمده : ” زیبایی شناسی در حد متعالی خود حتما جذب کننده است .زبان شعر نه تنها زبان همبستگی ملی ،که زبان همگرایی جهانی است .جذب در عین گوناگونی ،همواره کار کرد هنر بوده است.اما مشکل اصلی ما ضعف وکمبود تجربه دموکراتیک وفرهنگ جذب بوده است به همین سبب از این دستاورد هنر نیز به دور افتاده ایم ودر حقیقت خود را از لذت دیدار با بسیاری از دستاوردها ی غنایی معاصر محکوم کرده ایم.”

ادراک دیگری ،یعنی ادراک ذهن وزبان دیگری ،نه تنها یک ضرورت که یک واقع نگری است. در نیافتن چنین حقیقتی ما را در همان تنگنایی قرار می دهد که تاکنون با خود حقیقت پنداری مستبدانه ،در عرصه های مختلف اجتماعی به ویژه در عرصه سیاسی ،مصیبت های بزرگ واسف باری را سبب شده است. هر ذهنی به گونه ای واز زاویه ای نیز به عشق گرویده است یکی بازبانی مناسب گفتگو با معشوقی معین ویکی به زبانی در خور رابطه غنایی با کل هستی . شعر وعشق پیوسته شاهد هم بوده اند .بر حضور آدمی گواهی داده اند وهستی را معنا کرده اند. شاعرانی که عاشق تر زیسته اند حضور فراگیری از انسان را دریافته اند همچنانکه ساخت غنایی فراگیری نیز برای شعر عاشقانه دوران . چه میان انسان با انسان وچه میان انسان وجهان ، به تلقی وتصوری وابسته است که آدمی از حقیقت خویش وحقیقت جهان داشته شده است از این رو نظامهای گوناگون اندیشگی پدید آمده است. حضور وچهره انسانی شعر وعشق رابطه بی واسطه ویا وحدت را طلب می کند. رابطه بی واسطه میان عاشق ومعشوق، شاعر و زبان، بیان بی واسطه هستی. همین اعتقاد به وحدت یکی از اساسی ترین مبانی اختلاف میان ذهنیت وساخت شعر غنایی شعر معاصر با ذهنیت وساخت شعر دیرینه ایران است وبیش از هر سخنی باید آن را باز شناخت. عشق بر وجود تجزیه ناپذیر انسان مبتنی است نه میان ذهن وجسم او فاصله ای هست نه میان دو انسان که به وحدت عاشقانه می گرایند. هیچ مانع و فاصله ای ناپذیرفتنی است همچنان که هماهنگی و یگانگی انسان وجهان وطبیعت وحقیقت و…نیز به معنی حذف حضور انسانی نیست. حضور و توان انسان را در تحقق عشق بازیابد وبگوید حذف انسان در رابطه عاشقانه مغایر با اعتلای حیات واقعی آدمی می داند. انسان عامل اصلی در تحقق عشق است .پس حفظ چهره انسانی عشق یک امر طبیعی وبدیهی است وجود آدمی یک امر انتزاعی نیست پس عشق در انتزاع رخ نمی دهد.انتزاع ذهن از جسم گام نخست برای حذف چهره انسانی عشق است.

محمد مختاری با نگاهی به حافظ عشق را از دیدگاه او به حقیقی ومجازی تقسیم نموده وتعارض نیما با حافظ در شعر وعشق  باغیبت ویا کمرنگ شدن حضور انسان می خواند . به سه شاعر که از نظر تاریخی در پی هم می آیند (فرخی-سعدی- مولوی)وسه منظومه_ویس ورامین از فخرالدین اسعدی گرگانی-لیلی ومجنون از نظامی وسلامان وآبسال از جامی)پرداخته وبه مقایسه ونگاه به عشق در هر کدام از منظومه ها وشاعران می پردازد که اجمالی اش بدین شرح است که :

فرخی شعر عاشقانه اش تبلور جسم است ذهنیت اعتلا یافته در رابطه بی واسطه با آن بیگانه است همچنان که ذهنیت جاری در نمودهای عشق حقیقی نیز با آن سازگار نیست .شعر عاشقانه او شعر بلوغ وجوانی است.

سعدی گرایشی میانه دارد زبان سعدی تبلور واقع نگری محتاط ومیانه روی است که در نهایت گرایشی التقاطی در جهت تلفیق میان جسم وروح را ارائه می دهد اگرچه به وحدت آنها دست نمی یابد.

مولوی عشق اش تبلور مطلق روح است .ذهنیتی فاقد جسمیت.طرح غیبت وجود است بی حضور وجود .از نظر مولوی عشق توصیف ناپذیر است .منشا ومبدا حیات اصول اتحاد وفناست وستایش زیبایی.

در منظومه های ایرانی ،عشق لیلی ومجنون صاعقه آسا رخ می دهد وتقدیر آنهاست .خواست برانگیزنده این عشق نیست از خویشتن چیزی بر جا نمی ماند عاشق زائل وسرانجام به مرگ می رسد .خود شیفتگی بستر جنون با چاشنی خویشتن ازاری وخوار خویشتنی همراه است.خود عصیانی اجتماعی علیه اخلاق وموقعیتهای اجتماعی که هم پیرو آنند وهم به آن می شورند.اینان به تبع جامعه شان عشق را پاک وعفیف می خواهند ورسوایی شان به سبب وجود خود عشق است نه گرایش جسمانی یا رفتار لاابالی .عشق منزه اما خاکی ،ریاضت وعرفان زمینی است.

ویس ورامین نخستین حماسه رمانتیک زبان پارسی است که طرح ادبیات اش پیش از اسلام نشات گرفته .عشقی که با زمین پیوند دارد عشقی که به مانع برمی خورد عشقی که با زندگی پیوند دارد گرایشی دلخواه وواقع گرا.هردو تنها پیرو عشقند .هیچ پیرایه عرفانی در کار نیست.

در ایران پیش از اسلام زیبایی پسندی وتمنای جسم زیباست وعشق که تنها جنبه آرمانیش وفاداری وسر سپردگی وی به معشوق و وصل معشوق می انجامد. عشق ایرانی تا پیش از نفوذ عشق عربی وافلاطونی وعرفانی ،اساسا عشقی است که آمیزش کامل وتمام روحی وجسمی است به هیچ وجه افلاطونی نیست .عشق به مرگ ،عشق عقلانی وذهنی ،عشق شکنجه زا ،از ایران نمی آید بلکه ساخته وپرداخته وجزء تعالیم اعراب یا دست کم بعضی از تازیان است . در دیدگاه ایرانی ،از قدیم،شادی جسم راه شادی روح وپیوند جسمی مانع وحدت روحی نبوده است.بلکه اولی راه وسیله نیل به دومی است.دوست داشتن ولذت بردن وتولید مثل کار اهریمنی نیست .خودداری وروی گردانی از آن کاری اهریمنی است .

عشق همیشه همانگونه معنا شده است که انسان معنا شده است.هرگونه نگاه کردن به عشق را نیز مشخص کرده است.هویت عشق در گرو هویت آدمی است. انسان حیاتی است که از خود آگاه است .می تواند بداند که چه می خواهد؟چرا هست واز چه با جهان پیوسته است وچگونه می تواند با جهان وپیرامونش رابطه نزدیکتر ومطلوب تر داشته باشد؟ اما پاسخ چاره گر هنگامی است که وحدت وهمسازی ،شخصت وفردیت آدمی را محفوظ دارد.چشم انداز چنین پاسخی همان رابطه بی واسطه با سلوک وجمیل وکامل است. رابطه ای که به ستایش صرف یک سوی آن انجامد ،ومعشوق را چون بتی پرستیدنی بنمایاند ،رابطه وابستگی است ،نه رابطه همبستگی ورابطه ای که یک سوی آن سوی دیگر را پیرو یا اسیر خود بخواهد ،یادر مالکیت خویشتن پندارد ،نیز رابطه ای نامتوازن است .فردیت دیگری را در نمی یابد  عشق بالغ انسان کامل ،پاسخ را در وحدت وفردیت متوازن می جوید .هماهنگی وتوازن نتیجه نگاه برابر است .نگاه نابرابر به پیروی یا سلطه می انجامد اما در نگاه برابر ،نه معشوق الهه،بت ،جنس دست دوم،ارضا کننده قدرت مردانه و…است ،ونه عاشق جستجوگر برتری خویش،یا کاشف شی ء نفیس وزیباست،که هم غرورش را تضمین کند ،وهم شوقش را . در فرهنگ سلسله مراتبی وسنتی ما ،اساس ومناسبات بر نابرابری وامتیاز مقدر وحق وشان نابرابر است نه زن با مقام وموقع مرد برابر است ،ونه حتی شاهدان مذکر ،که معشوق ذهنی یا عینی اهل نظر بوده اند ،هم رتبه عاشقان خود می بوده اند.از این رو عشق ورزی ،مطابق ساخت های ذهنی واخلاقی واجتماعی و کلامی مناسب خود ،وحاکی از نابرابری وحاکمی ومحکومی ،طبیعی وبدیهی می نموده است .این امر به ویژه در ساختهای وصفی وخطابی واستعاری شعر پارسی کهن کاملا مشهود است.

حال آنکه در نگاه برابر اولا هر نیرو وعاملی که سهمی در وجود انسان دارد،در عشق نیز سهیم است .وحدت با دیگری نتیجه فعال شدن همه نیروها وعوامل جسمی وذهنی است.ثانیا هر نیرو وعاملی که از تجلی وفعلیت یافتن امکانات بشری جلوگیری کند،بیگانه وبازدارنده ومخالف است،وباید از میان برداشته شود.خواه عامل ذهنی وارزش فردی وعادت سنتی باشد،خواه عامل بیرونی واجتماعی واخلاقی و… کوشش برای تحقق چنین رابطه ای به معنی کوشش برای سالم کردن زندگی وروابط انسانی است.این حد اعتلا ورستگاری آدمی در دل مناسبات انسانی است وسرانجام سلامت عشق را در سلامت زندگی اجتماعی معنا می کند.زیرا سلامت عشق را در کلیت ووحدت هستی انسانی باز می جوید .یعنی عشق نیروی فعال بشری است .هم انسان را بر احساس انزوا وجدایی چیره می سازد .هم به او امکان می دهد که خودش باشد .این تحقق در دیگری یا تحقق در خویشتن است.

محمد مختاری با این نوع نگرش وتحلیل به بررسی شعر معاصر می پردازد.از شعر نو رمانتیک سخن می گوید که با افسانه نیما شروع شد وحول افسانه گردید .اما نه تنها از آن فراتر نرفت،بلکه از ماهیت عصیانی ونو باوری آن نیز فاصله گرفت.از رمانتی سیسم می گوید وگرایش زیبایی شناختی اش.وبه افسانه نیما می پردازد .شعر رمانتیک به سمت میانه روانه ای گرایید به جای تعمق گرایش انقلابی خود ،به گسترش موضوعی در سطح برخوردهای محافظه کارانه پرداخت.که بی ارتباط به شرایط حاکم در ایران نبود .

در بخشهای پایانی کتاب به عشق-بلوغ –جنسیت .ناکامی –نفی جهان-تبعید به درون-خویشتن بزرگ پنداری-کابوس ومرگ در شعر معاصر می پردازد.