گریسلدا پولاک
پس از جنبش زنانه نگر اواخر قرن ۲۰ در سراسر جهان، زنان با پژوهش و تحلیل جنسیتی در رابطه با تولید هنری و گفتمان تاریخ هنر، به موضوع تازه ای برای هنر و تاریخ هنر دست یافتند. جنسیت به عنوان مکانیزم قدرتی شناخته میشود که در ابتدا مردسالارانه به حساب میرفت؛ علاوه بر آن به عنوان یک نظم نمادین مردانه نظریه سازی شد و سپس از لحاظ نظری توسعه یافته و بازسازی شده است و آگاهی زنانه نگر را در ابتدای آن فعال نمود؛ مشارکت زنان به عنوان هنرمند در تاریخ هنر بهبود بخشید و اثربخشی هنرمندان زن را در تاریخ هنر و چارچوب مقررات آن افزایش داد. این مساله به کشف مجدد نقش و مشارکت زنان به عنوان تاریخ سازان هنر منجر شده و چارچوب های جدیدی در مسایل هنری پدید آورده است. تحلیل جنسیتی، بر سوال های سرکوب شده جنسیتی در رابطه با خلاقیت و ملزومات تاریخ هنر تمرکز میکند. جنسیت، به سلسله مراتب نامتقارن جامعه شناختی و نمادین در تمایز بین افراد اشاره دارد اما تفاوت را تعیین نمیکند. با اینکه جنسیت به عنوان وجه تمایز بین زن و مرد شناخته میشود، فرآیند های فعال و مولد تمایز اجتماعی و ایدئولوژیک، روند تولید را با توجه به اثرات جنسیتی و تفاوت آنها به صورت “طبیعی” انجام میدهد. جنسیت، به عنوان محوری از روابط قدرت، میتواند در شکل دادن به وجود اجتماعی مردان و زنان و تعیین بازنمایی هنری استفاده شود. همچنین، جنسیت به عنوان یک بعد نمادین شناخته میشود که تضاد های سلسله مراتبی موجود در متون، تصاویر، ساختمان ها و گفتمان هنر را شکل میدهد؛ علاوه بر آن به طور مداوم توسط هنر و نوشته های مربوط به هنر تولید میشود. تحلیل زنانه نگر فن شناسی جنسیتی را نقد میکند و با رویه ای انتقادی تغییر و تحول جنسیت نمادین و اجتماعی را دنبال میکند. تجزیه و تحلیل ایدئولوژی های جنسیتی در نوشته های مربوط به تاریخ هنر و در خود هنر، صرف نظر از هویت جنسی، به هنر تولید شده توسط هنرمندان میپردازد. زنان توسط گفتمان جنسیتی از تاریخ هنر مدرن حذف شدند و میبایست از این حالت کنار گذاشته شده برگردند؛ این گفتمان در حالی تولید شد که ایده زنان به عنوان هنرمند، با ایدئولوژی قرار گرفتن هر چیز زنانه در موقعیت ثانویه، در نزاع بود. زنان را نمیتوان گروه یکپارچه ای در نظر گرفت که توسط جنسیت تعریف شده باشد؛ زنان کاملا توسط طبقه، قومیت، فرهنگ، مذهب، موقعیت ژئوپولیتیکی و توانایی به دسته های متفاوتی تقسیم میشوند. تحلیل جنسیتی شامل اثر متقابل چندین محور تمایز و بازنمودهای نمادین آنها بدون هیچ پیش فرضی در مورد چگونگی مذاکره هر اثر هنری/ هنرمند میباشد و دوباره کاری گفتمان غالب جنسیتی و دیگر انعطاف های اجتماعی را مد نظر قرار میدهد. نقد پسا استعماری هژمونی غربی و جستجوی مدل های غیر غرب-محور و جامع بودن آن بدون ایجاد نسبیت گرایی هنجاری، گرایش پژوهش را به جنسیت در هنر و تاریخ هنر فرا میخواند. اهداف نقد تاریخ هنر بر جنسیت و رابطه آن بر محورهای قدرت تمرکز میکند و به جهت اطمینان از شامل شدن تمام هنرمندان، فارغ از جنسیت، انجام میشود. ابتکار و خلاقیت یک اثر، زن را به عنوان هنرمند و خالق آن میشناسد؛ از این جهت الگوی تحقیقات تاریخ هنر گسترش یافته و این اطمینان را حاصل میکند که توابع اجتماعی، اقتصادی، و نمادین جنسیتی و دیگر تفاوت های اجتماعی و نمادین-روان شناسی، به عنوان بخشی از روندهای طبیعی تحلیل تاریخ هنر در نظر گرفته شود. متون تحلیلی به راه هایی که زنان هنرمند (به طور فعال) برای تولید مداخلات متمایز در زمینه های فرهنگی به کار گرفته اند، میپردازد و به چگونگی نمایش تصویر زن و هنرمند در زمینه های مختلف مذاکره میکند. برود و گارارد ۱۹۸۲ این مساله را جهت مطالعات زنانه نگر در تمام دوره های هنر و نشان دادن نقش مرکزی جنسیتی در فرهنگ های تاریخی و شیوه های بصری به کار میگیرد؛ در حالی که به اثرات انحرافی عدم شناخت مردانه و تعصب های جنسیتی در تحلیل تاریخ هنر آگاهی کامل دارد. در تحلیل تاریخ هنر، به مساله تغییرات کلی در روش تاریخ هنر و آگاهی از اهمیت جنسیت در فرهنگ پرداخته شده است. دلارتیس ۱۹۸۷ از یک مدل فوکویی جهت درک جنسیت به عنوان یک اثر تولیدی در نمایش آن استفاده میکند و از آن در به چالش کشیدن تفاوت های مرد / زن ارائه میپردازد. باترسبی ۱۹۸۹ جنسیت را در زیبایی شناسی فلسفی مورد بررسی قرار میدهد در نتیجه تفکر جنسیتی بنیادی آن را نشان میدهد. برود وگارارد ۱۹۹۲ نظریه های جنسیتی را در ارتباط با تجزیه و تحلیل تاریخ هنر بررسی میکند و تاثیر مفاهیم پست مدرن در نوشتار و اهمیت این روند در مسایل تحلیلی تاریخ هنر بررسی میکند.