- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

تیشه­ ی مالی شدن و مرکزگرایی بر ریشه­ ی پرورش و آموزش دانش­ آموزهای ایرانی

 

تا چند دهه­ ی پیش، یعنی به صورت مشخص تا زمانی که خانواده و نظام خویشاوندی همچنان نقش کارکردی خود در آموزش کودکان را حفظ کرده بود و کودک و نوجوان ایرانی فارغ از نقش آفرینی دولت، در دل خانواده اصول مورد نیاز برای زندگی را فرا می­ گرفت، ساختمان مدرسه، چیزی خارج از ساختمان «خانه» و «محیط کار» نبود. این یکی بودگیِ ساختمان خانه و مدرسه، توازنی نیرومند در امر آموزش و البته پرورش برای کودک و نوجوان فراهم می­ آورد. فضاهایی که کاملاً در اختیار نهاد خانواده قرار داشتند و کودک و نوجوان در آنها بسته به نیاز اجتماعی­ اش، اصول زندگی را فرا می­گرفت. البته در کنار محیط خانه، مکتب­ها هم وجود داشتند که نوعی خاص از آموزش را عموماً برای فراگیری امر مذهب ـ که از مدت­ها پیش نهادی جدا از نهاد خانواده داشت ـ را دنبال می­ کردند.

در پی آغاز نوسازی ایران در دوره­ ی پهلوی اول و تشدید روند کاهش کارکردهای گوناگون خانواده و نظام خویشاوندی، به مرور فضاهایی تحت عنوان مدرسه جای خود را در محیط­های شهری گشودند و کودک ایرانی را از «خانه و خانواده» تحویل گرفتند و برای فراگیری آموزش به «مدرسه و دولت» سپردند. از این زمان به بعد مسئله­ ی آموزش و آنچه بایستی آموخته شود، بیش از آنکه براساس نیازها و اولویت­های خانواده­ ها تعیین شود، توسط نهاد دولت تعیین می­ شد و این دولت بود که سرفصل­ های آموزشی و کتاب­هایی که بایستی فراگرفته شود را تعیین و تدوین می­ کرد. محیط­ های مدرسه تبدیل به یکی از محیط­ های اصلی و مهم شهرها شدند و در آموزش کودک ایرانی نقش دولت پررنگ­تر از هر زمان دیگری دیده شد.

تا اوایل دهه­ ی هفتاد، «مدرسه» به عنوان یک مفهوم مشخص و واحد، همچنان نقش اصلی را در آموزش و پرورش کودک­ های ایرانی عهده­دار بود و دولت نقش تصدی­گیری خود در امر آموزش را با جدیت دنبال می­کرد.

به دنبال اتمام جنگ و در پی فرصت یافتن تفکرهای لیبرال برای نقش آفرینی در سپهر اجتماعی ایران، مدرسه ­ها یکی از فضاهایی بودند که دست­خوش وقوع تغییرهایی اساسی شدند. تغییرهایی که به وضوح آسیب­های اجتماعی عمده­ای را متوجه جامعه­ ی مخاطب خود، یعنی دانش­ آموزها نموده است.

مرکزگرایی

اگر تا اوایل دهه­ ی هفتاد واژه­ ی «مدرسه» یک مفهوم واحد را در ذهن تداعی می­کرد، روند تغییرهای صورت گرفته در نظام آموزشی سبب شد که استفاده از این واژه، دیگر تنها متوجه چنین مفهوم واحدی نباشد. اکنون بایستی به جای «مدرسه» از «مدرسه­ ها» استفاده می­ شد. مدرسه­ هایی که گرچه هنوز در محتوا، همخوانی­هایی با یکدیگر دارند، اما در فرم و در امکان­های آموزشی، تفاوت­های زیادی یافته­اند. گرچه هنوز کتاب­های درسی در اکثر قریب به اتفاق آنها کتاب­های واحدی هستند، اما به نظر می­رسد شیوه­ های مختلف آموزشی در کنار دسترسی­ های گوناگون به ابزارهای کمک­آموزشی، سبب شده که سرفصل­ها بیش از کتاب­ها اهمیت یابند. این مسئله با به کارگیری شیوه­های مختلف آموزشی، وضوح بیشتری نیز یافته است.

موضوع آنجا اهمیت بیشتری می­یابد که با تکیه بر مشاهده ­های اجتماعی بتوانیم این فرض پژوهشی را مطرح کنیم که وجود تفاوت میان مدرسه­ ها و تنوع و گوناگونی آنها، همبستگی مثبتی با مفهوم شهر دارد. به گونه­ای که هرچه از فضاهای روستایی به سمت فضاهای شهری و مراکز استان و پایتخت حرکت کنیم، بر تنوع مدرسه­ ها و محیط­های آموزشی نیز افزوده می­شود. یعنی به صورت مشخص می­توان مشاهده کرد تداوم مشی «مرکزگراییِ» برخاسته از تفکر لیبرالی غالب در نظم سیاسی ـ اجتماعی ایران، سبب شده «دسترسی به آموزش» برای تمامی مردم به یکسان صورت نگیرد. مسئله­ ای که می­توان از آن تحت عنوان بی­ عدالتی آموزشی یاد کرد. زمانی که سیاست­های اجتماعی مبتنی بر آن باشد که تنوع و کیفیت آموزشی، نه به صورت یکسان برای همه­ ی مردم بلکه با تکیه به میزان توانمندی مالی و سرمایه­ های اجتماعی خانواده­ها تعیین شود، شاهد آن خواهیم بود که شهرها و نقاط شهری به عنوان واحدهایی با کیفیت­های زیستی متفاوت، بر شکل­گیری نظام مدرسه تأثیرگذار باشند. همانطور که اکنون نیز تفاوت بین مدرسه­ های روستا با شهر و تفاوت بین مدرسه­ های ناحیه­ های مختلف شهری در شهرهای بزرگ پررنگ­تر از هر زمان دیگری مشاهده می­شود.

مالی شدن

نکته­ی چالش برانگیز این مدرسه­ها آنجاست که روند آموزش به گونه­ای پیش رفته که یکی از کلیدهای اصلی سهم­ بری دانش­ آموزها از این تنوع، در گروی سرمایه ­های مختلف آنها و به ویژه سرمایه ­ی مالی خانواده­هایشان قرار گرفته است. دانش­ آموزهایی که خانواده­هایشان توان مالی بالاتری دارند، دسترسی مناسب­تری به امر آموزش و بهره­ گیری از خدمات متنوع آموزشی دارند. پرواضح است تداوم این مسئله در نهایت باعث عمیق­تر شدن شکاف­های طبقاتی میان کودکان و نوجوان شده و جامعه را لایه لایه می­نماید.

این مسئله آنجا بیشتر خودنمایی می­کند که با در نظر گرفتن تسری امر آموزش به محیط­ هایی خارج از مدرسه، دیده می­شود که نهادهای خصوصی متنوع و پرشماری در حوزه­های مختلف آموزشی شکل گرفته­ اند که باز هم میزان بهره­ مندی کودک و نوجوان ایرانی از آنها، ارتباط مستقیمی با توان مالی و همچنین سرمایه­ های اجتماعی خانواده ­های آنها دارد. در اینجا نیز کودک و نوجوانی که در «خانواده ­های کارگری» و یا «خانواده­های طبقه­ های پایین اجتماعی» و یا «خانواده­ های ساکن در روستاها و حاشیه­ ی شهرها» قرار دارند، دسترسی کمتری به بهره­ گیری از آموزش می­یابند و این در صورتی است که این افراد به دلیل محرومیت­هایی که تجربه کرده­ اند، بیش از سایر بخش­های جامعه نیاز به بهره­ گیری از امر آموزش دارند تا بتوانند با تکیه به آن در پی حذف محرومیت­هایشان برآیند.

در واقع می­توان گفت، خصوصی­ سازی نهادهای آموزشی در سطح جامعه و تشویق هرچه بیشتر مدارس به جذب بودجه از طریق خانواده­ها در کنار گرایش به سیاست­های مرکزگرا، باعث شده لایه­ بندی­های اجتماعی مبتنی بر اقتصاد و سرمایه­ های گوناگون در سطح جامعه پررنگ­تر شود و با تداوم و تشدید این روند، کار تا آنجا پیش رود که این لایه­ها از یکدیگر فاصله گرفته و شکاف­های طبقاتی بین آنها پدید آید.

باتوجه به اینکه جامعه ­ی مخاطبِ این شکاف­ها، دانش­آموزان امروز ایران هستند، آسیب­های اجتماعی اصلی ناشی از ایجاد چنین شکاف­های طبقاتی، متوجه سالی­ های آتی جامعه­ ی ایرانی خواهد بود. آسیب­هایی که بدون شک بخش قابل توجهی از آتیه­ ی عرصه­ ی اجتماعی ایران را درگیر خود خواهد نمود.