“هاشمی، نه؛ نهادهای اجتماعی”
محسن عباس پور
طی روزهای گذشته و به دنبال فوت هاشمی رفسنجانی برخی گرایشهای فکری چه در سطح عمومی جامعه و چه حتی در رسانههای مکتوب، از ایشان با عنوان امیرکبیر زمانه یاد کردند. به هر حال در چنین فضایی چیرگی فضای توام با احساس بر جامعه تا حد زیادی مانع از شنیده شدن پرداختهای علمی و عقلانی به حضور و عملکرد هاشمی در تاریخ ایران میشود.
در گام نخست گمان میکنم بازخوانی کتاب “جامعهشناسی نخبهکشی” نوشته علی رضاقلی بتواند درنگ مناسبتری را برای فهم فاصلهی میان هاشمی با افرادی نظیر امیرکبیر، قائم مقام و مصدق (که در آن کتاب مورد بررسی قرار گرفتهاند) به دست دهد.
فاصلهی میان “نخبگان اصلاح” و “نخبگان انقلاب”.
به گمان من دو وجه مشخصهی هاشمی وی را از بسیاری از سیاستمدارها و چهرههای دیگری در تاریخ ایران متمایز میکند که در تحلیل شخصیت وی بایستی به دقت در آنها نگریست.
نخست “هاشمی انقلابی” بود که در طول دوران حیات جمهوری اسلامی در نقش دوم مملکت باقی ماند. فردی که سعی کرد از کنش انقلابی خود دفاع کند و تمام عرصههای اجتماعی را بر مبنای آن استوار کند.
و دوم “هاشمی لیبرال” بود که هرجا فرصت تاثیرگذاری در عرصهی اجتماعی یافت، سیاستهای لیبرالی را در پیش گرفت. سیاستی که تمام دولتهای پس از وی بر مشی آن باقی ماندند.
کوتاه سخن آنکه هاشمی، هاشمی است. فردی که با تکیه بر ادبیات سیاسی روز دنیا و به مدد نهادهای اجتماعی از تکرار سرنوشت گذشتگانِ مانند وی، گریخت. یعنی دچار سرنوشت کسانی نشد که به کمک یاران، حکومتی را برانداختند و پس از آن خود نیز به مرگی جانکاه برانداخته شدند.
زیست و مرگ هاشمی از پوست اندازی ایرانِ تاریخی و تغییر در مواجه با نخبگان خبر میدهد؛ و در این میان مولفهی اصلی “نهادهای اجتماعی” هستند. بنابراین به گمان من در تحلیل هاشمی آنچه بیش از هاشمی مهم است، “نهادهای اجتماعی” است که مانع از تکرار مکرر تاریخ برای وی شدند. مولفهای عظیم که سپهر اجتماعی امروز ایران را با تاریخ گذشتهاش متفاوت نموده.
نتیجهی نخستین برای شروع بحثی تازه این میتواند باشد که رشد و قوت گرفتن نهادهای اجتماعی میتواند تاریخی متفاوت از ایران بسازد. آنچنان که سرنوشتی متفاوت برای “حجت الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی” ساخت.