- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

روشنفکری یک قیام و قعود است؛ گفتگوی اختصاصی آوای هامون با سیدرضا شاکری

 

توازن میان جنبه عاملیتی انسان و نهادی جامعه به نفع نهادها و ساختارها به هم خورده است

روشنفکری یک قیام و قعود است

یکی از عوامل کاهش یا افت مخاطب، تخصصی‌شدن روشنفکری‌ست

روشنفکری دینی برای جامعه ما ضرورتی است تاریخی که کمبودش الان در فضای کشور و جامعه حس می‌شود

 

گفتگو با دکتر سیدرضا شاکری

 

گفتگو از: علی اصغر درلیک، مصطفی خالق پور

اشاره: درد و دغدغه روشنفکری دینی و روشنفکرانش را دارد و می‌شود به آسانی این را از چهره‌اش، از دردی که در بیانش موج می‌زند و از رنجی که می‌کشد، فهمید. سالهاست که از منظری درجه دوم، به توصیف کار روشنفکران اشتغال دارد و اگرچه به فضای امروز روشنفکری دینی دل‌خوش نیست اما باور دارد که روشنفکری دینی، سرانجام روزی، خودش را از دل این صخره‌های به غایت ناهموار، به بیرون، به آفتاب و روشنایی، می‌کشاند. در یک بعد از ظهر گرم بهاری میهمان دکتر و شنونده حرفهای دلنشینش اندر باب روشنفکری و ظرافتهای آن بودیم.

به نظر من باید ابتدا نسبت میان نواندیشی دینی و روشنفکری دینی را جست‌وجو کنیم و اگر این دو را از حیث لغوی یکی بدانیم، خب مسئله‌ای نیست ولی اگر این دو، دو جریان متفاوت را سامان بدهند، این تفکیک ضرورت دارد. بخشهایی از دانش آموختگان حوزه که وارد مراکز پژوهشی مستقل و نیمه مستقل شدند، مدعی وجود جریانی به نام نواندیشی دینی اند. خب سوال این است که ‌این جریان اصالت خود را از کجا می‌گیرد؟ مدعیان نواندیشی دینی در پی آن اند که ‌این جریان را در مقابل روشنفکری دینی قرار بدهند. در واقع، تاکید ایشان بر این است که روشنفکری دینی زاده مدرنیته و در نتیجه بیگانه و غربی است ولی نواندیشی دینی از درون دین برمی‌آید و بومی است. به باور من، نواندیشی دینی در این تعریف جریانی اصیل نیست و در برابر آن، من روشنفکری دینی را جریان اصیل و یک جنبش ملی می‌دانم. روشنفکری دینی علی‌رغم تبلیغات سنگینی که علیه آن شده است، در درون خود آنقدر ظرفیت و اصالت دارد که نیازمند دفاع از جانب هواداران آن نیست. اما نواندیشی دینی که برخاسته از درون حوزه است و نوعا کسانی که در حوزه های اندیشه سیاسی، فلسفه و الاهیات اسلامی مطالعه داشته‌اند، به آن معتقدند، عمدتاً نهادمحور است، آن هم تابعی از نهاد روحانیت. به واقع، این جریان هژمونی مسلطی را در تفسیر اسلام می‌پذیرد که آن هم فقه و کلام با لعابی از فلسفه اسلامی است. این جریان نهادمحور آمیختگی شدیدی با رتوریک، استراتژی و الاهیات دارد و به همین جهت قابل گفتگو نمی‌باشد و خودش هم غالبا از همین ناحیه آسیب‌پذیر است. نواندیشی دینی شدیداً هویت‌محور است یعنی ماموریتی برای خود از پیش تعیین کرده است و آن دفاع از ساختار، هویت و کلیت به خصوصی است. این جریان تمدن‌گراست و فکر می‌کند که ما باید یا آن را احیا کنیم و یا از آن محافظت کنیم. نواندیشان دینی تعلقی به سرزمین، فرهنگ و ملیت ندارند و عمدتا به کلیتی نهادی متعهدند و از آن دفاع می‌کنند. بدین ترتیب، نگاه من به کسانی است که می‌کوشند نواندیشی دینی را یک جریان فکری بومی بدانند که از درون دین برآمده و عامداً و قصدمندانه آن را در برابر روشنفکری دینی قرار می‌دهند و بدین طریق، روشنفکری دینی را دگری به حساب می‌آورند، با این استدلال که متکی به غرب است و پس از عصر روشنگری آمده است و زاییده مدرنتیه می‌باشد به همین جهت آن را غیراصیل می پندارند. به نظرمن نواندیشی دینی جریان فکری نیست که اصالت داشته باشد و حداکثر نوعی شبه مکتب یا استراتژی است.

پس از انقلاب مسائل جدیدی در پرتو حکومت دینی بروز کرد و روشنفکران دینی ما در پی پاسخگویی به‌این مسائل جدید برآمدند گو اینکه مسائل جهان هم عوض شده بود، اینها را اگر نواندیشی دینی بدانیم به‌این معنا که می‌خواهند روشنفکری دینی را ارتقاء بدهند، هیچ اختلافی میان نواندیشی دینی و روشنفکری دینی نیست. مثلا آقای دکتر سروش و یا مجهتد شبستری را می‌شود نواندیش دینی دانست. آقای ملکیان را هم در یک دوره‌ای می‌توان نواندیش دینی به حساب آورد. اینان دغدغه داشتند تا گزاره‌های دینی و دنیای مدرن را به هم نزدیک کنند. حقوق بشر، آزادی، دموکراسی و … مفاهیمی هستند که پس از انقلاب برای ما موضوعیت پیدا می‌کنند. شما مباحث دکتر سروش، کدیور، آقای منتظری و شاگردانش مثل آقای قابل و نیز در رده های بعدتر تا حدودی آقای علیرضا رجایی را ببینید، اینها همه در همین راستا است. اگر نواندیشی دینی را ادامه روشنفکری دینی ببینیم، می‌تواند جریانی در ادامه روشنفکری دینی باشد، اما اگر به آن معنایی که عده‌ای آن را در مقابل روشنفکری دینی قرار می‌دهند و به آن هویت و چارچوب ویژه‌ای می‌بخشند، در اینجا باید صفها را روشن کرد و من در این معنا به آن معتقد نیستم و آن را اصیل نمی‌دانم.

نه موافق نیستم. باور دارم که روشنفکری دینی تبار گسترده و هویت اصیل و مستقلی دارد اگرچه در کشور ما کسانی آمده‌اند که با جریان روشنفکری بجنگند مثل آقای جواد طباطبایی که جهاد اکبر خود را مبارزه با روشنفکری می‌داند. به نظر من روشنفکری دینی برای جامعه ما ضرورتی است تاریخی که کمبودش الان در فضای کشور و جامعه حس می‌شود؛ به خصوص هنگامی که قدرت بخش عمده‌ای از سرنوشت جامعه را به عهده می‌گیرد و پیچیده تر عمل می‌کند، ظرافت و ضرورت کار روشنفکری بیشتر احساس می‌شود.

همانطور که اشاره کردید مجموعه عواملی هست و ما نمی‌توانیم اینها را تک علتی ببینیم. من پدیده‌های انسانی و اجتماعی را بینابین و دوسویه می‌بیینم. الان دانشگاه‌ها در قیاس با پیش از انقلاب بسیار گسترده شده و شمار دانشجویان از چند هزار به چند میلیون رسیده است اما پرسشی پیش می‌آید: چرا چنین وضعیتی است و چرا دانشجویان، از لحاظ درک حضور خودشان به عنوان یک نیروی سرنوشت‌ساز، به چنین وضعیت منفعلی دچار شده‌اند؟ آیا فقط روشنفکران دینی به میدان نمی‌آیند و یا عوامل دیگر هم مؤثر هستند؟ من معادله‌ای را طرح می‌کنم که شاید با آن عواملی را که نسبتی با این دوگانه پیدا می‌کنند و بر ما آشکار می شوند، بتوانیم بررسی کنیم. آن دوگانه ی مد نظرم « انسان و ساختار» است. ببینید جامعه‌ای که انسان برای خودش ساخته است، متشکل از ساختارها و نهادهاست. این ساختارها تسهیل‌کننده راه رسیدن انسان به آرمانهایش هستند. این ساختارها و نهادها بایستی، فضای جامعه را روغن‌کاری کنند و باعث ایجاد تفاهم درونی بشوند و همچنین باعث ایجاد نظام مشترک و مناسبات و روابطی بشوند که در عمل دنیای انسانها به هم نزدیک بشود. انسان‌ها بدون نهادهایی مانند زبان، دین، خانواده و مدنیت همدیگر را نمی‌توانند به جای آورند. بنابراین نهادها و ساختارها باید در خدمت انسان باشند. کارکرد نخست آنها معرفتی است و سپس عملی. اما چیزی که در کشورهای جهان سوم، و به خصوص کشور ما، اتفاق می‌افتد به لحاظ اینکه ما اندیشه انتقادی نداریم و مجالی برای گفتگوهای آزاد در کشور ما کمتر حاصل شده است، عمدتاً عامل انسانی در برابر فشاری که از ناحیه ساختارها وارد می‌شود، عقب‌نشینی می‌کند و این ساختارها و نهادهایی که باید در خدمت انسان باشند، عملا خودشان مستقل می‌شوند. در نبود هرگونه تفکر انتقادی، ساختارها متصلب می‌شوند. ما الان در جامعه، ساختارها و نهادهایی داریم اعم از نهاد حکومت، دین، روحانیت، خانواده و … . اینها نهادهایی هستند که کمک می‌کنند که زندگی انسانها معنادار شده و آنها بتوانند به اهداف و آرزوهایشان دست پیدا کنند. اگر این ساختارها نباشند جامعه از آن حالت عمودی درآمده و حالتی هموار پیدا می‌کند و صورت طبیعت می‌گیرد و در عمل جامعه به سمت منطق هابزی پیش می‌رود. اما هنگامی که نهادها و ساختارها خودشان بر ارزشها و آرمانها مسلط می‌شوند، این نهادها و ساختارها هستند که اصالت پیدا می‌کنند و در این صورت، دیگر تن به هیچ نقدی نمی‌دهند. گرفتاری در این وضعیت دوچندان می‌شود؛ بدین معنا که در هر دو سطح افقی و عمودی گفتگو و توازن آسیب می بیند. اینجاست که روشنفکری باید حضور یابد. و وقتی کسی به عنوان روشنفکر می‌خواهد وضع مسلط را نقد یا به بیان سقراطی، از وضع درست یادآوری بکند به مانعی به نام نهادها و ساختارها برمی‌خورد. از اینجا درگیری میان روشنفکر و ساختارها شروع می‌شود.

روشنفکر هنگامی که می‌خواهد از فضیلت ها سخن بگوید به مانعی برمی‌خورد. در درجه اول، به نظر من حتا کسانی که مخالف عدالت، آزادی، حقیقت و امثالهم هستند، مخالفتشان نه از جنس انسانی بلکه از جنس نقشی است که در آن ساختار دارند. بنابراین من فکر می‌کنم بر محور این دوگانه نخستین عاملی که مانع زنده بودن حیات روشنفکری شده است، این است که توازن میان جنبه عاملیتی انسان و نهادی جامعه به نفع نهادها و ساختارها به هم خورده است؛ بدین معنی که ساختارها قدرت زیادی پیدا کرده‌اند و تفکر انتقادی و یادآوری و تذکر وضع اصیل و فطری و متوازن را برنمی تابند. این نخستین عامل است. عامل دوم این است که شوق مخاطبان مباحث روشنفکری دینی فروکاهیده است. ببینید تقابل خیر و شر همواره در روشنفکری بوده است، یعنی روشفنکری دفاع از خیر است در مقابل شر موجود و یا حتی شرهای احتمالی که ممکن است در آینده وقوع پیدا کنند. این معادله، و این دیالکتیک خیلی شریف و انسانی، هنگامی می‌تواند عمومیت پیدا کند که از جانب مخاطبان نیز با اقبال روبرو شود. مخاطب روشنفکران عموما جوانان هستند چون اولا جوانان صداقت بیشتری دارند و ثانیا به قول سقراط انعطاف‌پذیرترند. این که سقراط به عنوان بنیانگذار روشنفکری در معنای عام آن ، به تعبیر گادامر، جوانها را برای گفتگو انتخاب می‌کند، بدین سبب است که جوانی انعطاف‌پذیرترین دوره زندگی انسان است. جوان دلالت بر جویایی می‌کند و اساساً جویایی در جوانی است. خب ببینید در کشور ما هنگامی که جوان پیوند خود را با منابع فرهنگی خود قطع می‌کند، باید چیزی را جایگزین آن کند. الان مقایسه کنید که در کشور ما چه میزان اقبال به فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی است و چه میزان توجه به مطالعه و خواندن کتاب؟! این پیشامد و وضعیت خوبی نیست. فضای مجازی حداقل در کشورهایی مثل ما، جهان پردازش است و معرفتی در آن تولید نمی‌شود و اگر معرفتی هم هست آن هم در حال پردازش است. پس اندیشه و معرفت نه تازه و مسئله‌مند بلکه تکرار موضوعات در قالب پردازش و فراوری است. جوان ما باید پرسشهای خود را در کتابها پیدا کند. جوانی که، در کشور ما، تاریخ بیهقی نخوانده است نمی‌تواند از معادلات قدرت و جامعه سردر بیاورد. ببینید چقدر این متن زنده است و با کلماتش با ما گفتگو می‌کند. بنابراین وقتی زبان آسیب ببیند، این آسیب ناشی از آن است که در مخاطب، که جوان است، شوقی دیده نمی‌شود؛ این مسئله فاصله‌ایجاد می‌کند بین روشنفکر و مخاطب روشنفکر. زبان فضای مجازی زبان گفتگو نیست و صرفا وسیله ای ارتباطی است؛ بیشتر نرم افزار است، تا معنا یاب.

سوال درستی است. عامل سومی، که من می‌خواستم در ادامه به آن بپردازم، این است که منازعات کنونی روشنفکران از جنس منازعات روشنفکری نیست. ببینید روشنفکران کسانی هستند که اولا آرمانهای انسانی دارند و ثانیا، متعهد به عمل هستند. یکی از کسانی که خوب به روشنفکری در جهان سوم پرداخته است، ادوارد سعید است. ما از سارتر مثال نمی‌زنیم که در جامعه اروپایی زیسته است. ادوارد سعید مسئله روشنفکری در جهان سوم را خوب درک کرده است. او تجربیات خوبی از سرگذرانده است؛ هم برخوردهای درشت و متفرعنانه روشنفکران اروپایی را به خود دیده است که او را به سبب حمایت از فلسطین، روشنفکر نمی‌دانستند و هم برخوردهای سطحی جامعه خود را. او می‌گوید ضرورتی که بین روشنفکران باید باشد این است که منازعات خود را بر محور آرمان‌های مشترک بشری که دارند، سامان دهند. من در کشور خودمان این را نمی بینم که روشنفکران ما به گفتگو و نقد پایبند باشند. پیش و بیش از آنکه نقش روشنفکر تعیین کننده باشد برای کنشهایشان، فاعلیت (agency) انسانی باید کنش‌گری کند. آنجاست که انسانها می‌توانند با هم گفتگو کنند. ما هم وقتی که نقشی را می‌پذیریم باید از حوزه‌ای که آن نقش را به ما داده است، دفاع کنیم. اما روشنفکر نقشی ندارد به‌این معنا که کسی این نقش را به او داده باشد و بابت این نقش هم حقوقی دریافت کند. روشنفکر به نظر من باید مقید به ارزشهای انسانی جهان شمول باشد و این باعث شده است که روشنفکران در همه جا، اعم از سیاه پوست و سفید پوست، عرب و عجم، می‌توانند با هم گفتگو کنند. یکی از علل افت حرکت روشنفکری در ایران مشکلاتی است که خود آنها دارند؛ یعنی خودشان به لحاظ اخلاقی و روشی پایبند نیستند به آرمانهای روشنفکری. یک جور پراکندگی حاکم شده است بر فضای روشنفکری. البته ‌این پراکندگی بی‌تأثیر از فضای قدرت و سیاست در کشور ما نیست. نیروهای سیاسی نیز دوست ندارند به روشنفکری دامان زده شود. به نظر من تعاملی که با روشنفکران کرده‌اند تأثیر خود را حتی در تفرقه روشنفکری گذاشته است. در همه جای دنیا، سیاست با تطمیع و تهدید می‌تواند کار خود را پیش ببرد و از این معادله احترازی نیست. روشنفکر باید با آگاهی از این واقعیت کار خود را پیش ببرد. به نظر من، بخشی از روشنفکری ما از این واقعیت ناآگاه است. مسئله‌ای دیگری که روشنفکری ما به آن دچار است، تشخیص مسائل است. به نظر من روشنفکران ما در تشخیصهای خودشان نیز ناهماهنگ‌اند. ببینید مشکلات ربطی به روشنفکران ندارد، کمااینکه ما درگیر فقر، تورم، اعتیاد و مسائل اجتماعی هستیم. روشنفکر به دردهای عمیق مردم می‌پردازد که اگر مردم آگاه بشوند، آگاهی مردم اولین قدم در حل مشکلات است. مسئله روشنفکری مسئله آگاهی‌بخشی‌ست، مسئله عمل و پراکسیس است. این در میان روشنفکران ما نیست. کمتر دیده می‌شود که روشنفکران ما بر یک محور مشخص، بر یک تشخیص درست از مجموعه مسائل، حرکت کنند. مثلا بگویند که ما پنج مسئله مشخص داریم و اینها تا ده سال آینده ما مسئله است و بیایند بررسی کنند که شعر نو فارسی ما چقدر این مسئله را دارد، تاریخ ما چقدر دارد، رمان و هنر ما چقدر. روشنفکران قبل از ما چقد از آن سخن گفته اند، نظام آموزشی ما چقد این مسئله را گفته است و … . این توافق اولیه بر سر مسائل اگر وجود داشته باشد، به نظر من مخاطب هم جذب می‌شود. وقتی مسائل متعدد و پراکنده‌ای طرح می‌شود، خود به خود نباید انتظار داشته باشیم که مخاطبان هم از خود شور و شوقی نشان دهند.

من می‌خواهم یک مثالی بزنم که تأکید بر فرمایش شماست. یکی از واجبات دین اسلام، نماز است که احکام خود را دارد. نماز مکان می‌خواهد، شما باید دست کم به اندازه یک سجاده جا داشته باشید که نماز بخوانید. مکان به نماز عینیت می‌دهد. شما نمی‌توانید بگویید که من در حال راه رفتن نماز می‌خوانم. ممکن است که‌این نماز به معنای عام آن، یعنی ستایش یا نیایش خداوند، باشد که مقید به زمان و مکان خاصی نیست اما شرع چارچوب و مناسک مشخص را برای عمل نماز خواندن فرض کرده است، این باید در یک محیط مادی تحقق پیدا کند. روشنفکری یک قیام و قعود است و هر قیام و قعودی یک محیط مادی می‌خواهد. محیط مادی در قدم اول در واقع شما را نشان می‌دهد و دوم اینکه برای شما هویت تثبیت می‌کند. هویت روشنفکری باید یک هویت مستقل در درون مکان باشد. وقتی مکان شکل گرفت، حریم شکل می‌گیرد، حقوق شکل می‌گیرد و مکان اصالت پیدا می‌کند. در آموزه های عرفان اسلامی ما حتی سنگ و درخت و گیاه هم برای خودش حریم دارد. این حریم در اختیار ما نیست که در آن دخل و تصرف کنیم. آن موهبت هستی است که خداوند داده است. همانطور که اشاره کردید قبل از انقلاب، حکومت خود را متولی دین نمی‌دانست و سراغ نهادهای دینی نمی‌رفت اگرچه بر آنها کنترل و نظارت داشت. مسجد در طول تاریخ اسلام همواره نهادی مستقل بوده است و هرگاه حکومتی آمده است که بخواهد مسجد را تصرف کند قطعا گونه‌ای کژتابی در آن ایجاد شده است. مسجد باید جایی باشد که آگاهی‌بخشی در آن صورت بگیرد و نباید در تصرف نهاد و نیروی خاصی دربیاید. روشنفکری پس از انقلاب مسجد را از دست می‌دهد. قبل از انقلاب، مسجد هدایت بود، مسجد توحید بود، شما نگاهی بکنید در جایی مثل نازی آباد که غالباً قشر کارگر در آنجا ساکن بودند، کانونها و مساجدی بودند که نیروی انقلابی را تولید می‌کردند که بخشی از ایشان در بدنه روشنفکری دینی ما هستند. اما روشنفکری دینی اکنون از محمل‌های نهادی محروم شده است. به نظر من کاملا پرسش و نگرانی درستی است که روشنفکری باید دارای مکانی باشد که بتواند در آن حضور فیزیکی داشته باشد و آن حضور فیزیکی، زمینه گفتگو را ایجاد کند.

ببینید به نظر من جامعه باید به لحاظ منابع مالی و مادی روشنفکری را تأمین کند. روشنفکری، عرض کردم، که وابسته به هیچ طبقه و ساختاری نیست که بتواند بر اساس نقشی که انجام می‌دهد، صاحب آن طبقه و ساختار را منتفع سازد. روشنفکر آزاد است. جامعه باید از روشنفکر حمایت کند. ما نباید انتظار داشته باشیم که روشنفکر برود و کارخانه راه بیندازد و در عین حال کار روشنفکری هم بکند. کم بوده‌اند کسانی که ‌این تجربه را داشته باشند. شما آدمی مثل مهندس بازرگان را در نظر بگیرید که قبل از انقلاب، کارخانه‌ای با اسم سافیاد داشت، و کسانی را که در مبارزات علیه حکومت شاه به زندان می‌افتادند و پس از آزادی کار نداشتند، در آن کارخانه استخدام می‌شدند و معیشتشان می‌گذشت. می‌خواهم بگویم که روشنفکر الزاما نمی‌تواند برود دنبال فعالیت اقتصادی. ما باید از نیروهای حمایت‌کننده روشنفکری سخن بگویم که در طبقه متوسط چنین نیروهایی هستند. من خیلی مطئمن نیستم که روشنفکر باید خودش بتواند با فعالیت اقتصادی، بنیه مالی خودش را تقویت کند.

ببنید میلز که در زمینه روشنفکران آمریکا کار کرده است، و ادوارد سعید در همین زمینه به او توجه داشته است، می‌گوید که روشنفکران در جوامعی مانند اروپا کار تخصصی می‌کنند. عنایت داشته باشید که ما نباید این نگاه را به جامعه خودمان تسری بدهیم. به نظر من آنجا فضای مناسبات زندگی ارتقا پیدا کرده است و پرسشهای جامعه اروپا پرسشهای قرن هجده و نوزده نیست و خیلی از آنها حل شده است. این ایجاب می‌کند که روشنفکری تخصصی و حرفه‌ای شود و زمانی که روشنفکری تخصصی می‌شود، مهارتهایی به میان می‌آید و مهارتها هم محدودیت‌زا هستند. مهارت عمدتا جنبه تخصصی و محدود دارد و این ذات مهارت‌گرایی است. ولی آیا در کشور ما هم چنین اتفاقی می‌تواند بیفتد؟ یعنی ما دیگر مسائل ماندگار و قدیمی عام نیاز نداریم که بگوییم دیگر روشنفکری عام نیاز نداریم؟ به نظر من اینگونه نیست. هنوز مسائل ما، مسائل عامه است؛ عدالت، اخلاق، آزادی، معنا اینها چیزهایی هست که در متن زندگی ما هنوز مطرح هستند. هنوز مسئله آگاهی و حضور در دنیای جدید برای انسان ایران مطرح است، هنوز انسان ایرانی مسئله سرنوشت برایش حل نشده است و اینکه در کجای جهان قرار دارد. دگردیسی‌های عرصه سیاسی نیز موید این مدعاست. به طور کل من موافق تخصصی‌شدن روشنفکری نیستم و همانطور که اشاره کردید، یکی از عوامل کاهش یا افت مخاطب، تخصصی‌شدن روشنفکری‌ست. اگر هم می‌خواهیم مباحثی مانند اخلاق، معنویت، عدالت و از این قبیل را مطرح کنیم، باید به زبان مردم سخن بگوییم. یعنی مسایل را به امر عمومی پیوند بزنیم. یکی از ویژگی‌های شریعتی و آل احمد اینها بود. مثلا دکتر شریعتی هیچ گاه از کلمه مردم دست برنمی‌داشت و همواره «الناس» را پیگیری می‌کرد و علائم و نشانه‌هایی که شریعتی به آنها اشاره می‌کند، همواره به حوزه عمومی و سرنوشت مردم بازمی‌گردد. مسئله مردم برای آل احمد هم مهم است. شما ببینید جلال آل احمد، روشنفکر پرکنشی است که به تهران بسنده نمی‌کند و به جاهای مختلف ایران سر می‌زند؛ خیلی از جاها را سر می‌زند، سفرنامه می‌نویسد، مشکلات مردم را از نزدیک می‌بیند، با آنها صحبت می‌کند، لباس آنها را می‌پوشد. به نظر من چون هنوز جامعه ما به لحاظ نهادی و ساختاری تخصصی نشده است، روشنفکری تخصصی نمی‌تواند بسیاری از مباحث و مسائل جامعه ما را یدک بکشد.

به نظرم اینها تحت تأثیر عامل اول است یعنی توازن میان عاملیت انسان و هژمونی ساختارها به هم خورده است. به یک تعبیر شما روشنفکر را در حالی که دستان او را بسته‌ایم، با غولی مانند ساختار مواجه ساخته‌ و در عین حال از او می‌خواهیم که با غول کشتی بگیرد. وقتی توازن به هم بخورد، مسائل روشنفکری به عرصه عمومی نمی‌آید که مورد آزمون قرار بگیرد و اصالت خود را نشان بدهد. به نظر من ناشی از این نوع تنگناهاست که معنویت آن هم در شکل رقیق و کاملا شخصی‌اش موضوعیت پیدا کرده است. به نظر من مسائل انضمامی دین مانند ایمان بار دیگر می‌توانند به شکل دیگری طرح شوند. این ایمان باید چیزی باشد که از درون بجوشد و نباید چیزی باشد که از بالا تحمیل شود. شما صدر اسلام را که ببینید ایمان با اختیار تولید می‌شد. بخش مهمی از ایمان، عمل و پراکسیس آگاهانه‌ای باید باشد که شما را به حرکت وادارد. به نظر من این عنصر عمل از روشنفکری ما کنار رفته است و این نه رویدادی درونی بلکه عارضه‌ای است که به روشنفکری ما تحمیل شده است.

من چندان به روشنفکری دینی امروزه چندان دلخوش نیستم اما به ‌آینده آن امیدوارم. اگرچه من به معنای واقعی خودم را روشنفکر نمی‌دانم، اما می‌توانم بگویم که از لحاظ داشتن پرسش و مسئله به آن بسیار امیدوارم. در تاریخ ما تعارضات نهادی و فاعلیتی (agency) همیشه به حرکات روشنفکری مجال داده است و نیروهای خفته‌ای پدید آمده‌اند و این نیروها، علی‌رغم هوشیاری قدرت نهادی، خود را پاییده و به مردم نشان داده‌اند. روشنفکری دارای ظرافتهای خاص خود است و من آن رندی حافظ را در روشنفکری می‌بینم و به همین جهت به آن امیدوارم. روشنفکری مانند گلی ست با ساقه‌ای باریک که بالاخره از میان سنگها و صخره های متصلب عبور می‌کند، بالا می آید و سرانجام آفتاب را می‌بیند و این ظرافت و رندی روشنفکری‌ست.