مقدمه ای بر راهبردهای موجود در جامعه شناسی تاریخی
سیدابراهیم مساوات
جامعهشناسی تاریخی به عنوان علمی فرارشتهای با رشته های دیگری همچون تاریخ اقتصادی، اجتماعی و جامعه شناسی سیاسی درمی آمیزد و منطق و مضامین خاص خود را دارد (اسکاچپول، ۱۳۹۲). تدا اسکاچپول و مارگارت سامرز در مقالهی «کاربردهای تاریخ تطبیقی در پژوهش سطح کلان اجتماعی» (۱۹۸۰) بنا به نوع پدیدارشناسی و کاربرد نظریه، سه جریان عمدهی متفاوت در جامعهشناسی تاریخی را شناسایی میکنند (ماهونی، ۲۰۰۶). این سه راهبرد شامل «کاربست الگوی عام در تاریخ»، «کاربرد مفاهیم برای تفسیر تاریخ» و «تحلیل نظم های علّی در تاریخ» میشود. این راهبردها بر اساس کتاب «بینش و روش در جامعه شناسی تاریخی» بدین صورت است:
« کاربست الگوی عام در تاریخ»: نخستین راهبرد به دههی ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ مربوط میشود. زمانی که جامعهشناسی به عنوان رشته ای مستعد تدوین نظریه ای عام و جهانشمول پنداشته میشد و جامعهشناسان، تاریخ را به نحوی خفتآمیز مجموعهای از پژوهش های آرشیوی تلقی میکردند که مختص گردآوری «فاکتها» درباره زمان و مکان های خاص در گذشته است. کاربست الگوهای عام درباره یک یا چند مورد تاریخی و نوع جامعهشناسی تاریخی بود که در جریان اصلی محافل علمی و دانشگاهی چونان دقیق ترین و مناسب ترین حوزه تجربی و نظری به رسمیت شناخته می شد. نمونه بارز این رهیافت کتاب «تغییر اجتماعی در انقلاب صنعتی» نوشته نیل اسملسر است که در سال ۱۹۵۹ منتشر شد (همانجا: ۴۹۹-۵۰۰).
«کاربرد مفاهیم برای تفسیر تاریخ»: دومین راهبرد عمدهای که جامعهشناسان تاریخی بطور منظم استفاده کرده اند، راهبردی است که مفاهیم را برای ارائه و بسط تفسیرهای معنادار از الگوهای تاریخی کلان بکار میگیرد. این راهبرد را تاحدی می توان نوعی واکنش انتقادی خودآگاهانه به تلاش هایی تلقی کرد که از سوی کارکردگرایان ساختاری، مارکسیست ها و بسیاری کسان دیگر برای کاربست به اصطلاح الگوهای نظریِ بسیار کلی در تاریخ صورت گرفته است. کارهای رینهارد بندیکس و ای. پی. تامپسون نمایانگر راهبرد دوم است (همانجا: ۵۰۷). اسکاچپول محققین این راهبرد را جامعه شناسان تاریخی تفسیری می نامد. این جامعه شناسان نبست به آزمون برای ایجاد تعمیم های علّی درباره ساختارها و الگوهای تغییر بزرگدامنه و کلان، شکاک و بدبین هستند. در عوض این محققان به دنبال تفسیرهای معنادار و مهم از تاریخ هستند. بدین معناکه آنان توجه دقیق خود را به نیات و مقاصد فرهنگی بازیگران فردی یا گروهی موجود در صحنه های تاریخی مشخص و مورد بررسی معطوف می کنند و ثانیاً موضوع گزینش شده برای مطالعه تاریخی و انواع بحث و استدلال های ارائه شده درباره آن باید یا از نظر فرهنگی و یا به لحاظ سیاسی، در حال حاضر «مهم» باشد. (همانجا: ۵۰۷).
«تحلیل نظم های علّی در تاریخ»: در این راهبرد همانگونه که برخی از مهمترین کارهای مارک بلوخ و برینگتون مور نشان می دهد، کانون توجه ارائه و بسط تبیینی مناسب برای پیامد یا الگوی کاملاً معین در تاریخ است. نه منطق الگوی واحد فراگیر و نه تحقیق معنادار درباره تفردهای پیچیده و امور جزیی زمان و مکانی خاص که هیچیک اولویت پیدا نمی کند. به جای آن محقق می پذیرد که می توان نظم های علّی –حداقل نظم های محدوددامنه- را در تاریخ کشف کرد (اسکاچپول، ۱۳۹۲: ۵۱۵).
اندیشه های مربوط به نظم های علّی ممکن است از دو یا چند نظریهی از پیش موجود که در برخورد با شواهد و مدارک تاریخی پدید آمده است حاصل شود یا ممکن است به نحوی بسیار قیاسی، از کشف آنچه که آرتور استینچ کامب «قیاس های معنادار بین نمونهها» در جریان تحقیق تاریخی می نامد، تولید شود. نکتهی بسیار مهم و اساسی در این راهبرد آن است که هیچگونه کوششی برای تحلیل فاکت های تاریخی بر اساس الگوهای کلی معمول صورت نمی گیرد. فرضیات بدیل و گوناگونی همواره پیجویی و ایجاد می شود و اندیشه های حاصل از سرمشق (پارادایم)های نظریِ آشکارا متضاد، در صورتی که برای حل مسئلهی تاریخی در دست بررسی مثمر ثمر تشخیص داده شود ممکن است با هم ترکیب شوند. یا اینکه نظریه های قدیمی را ممکن است تماماً کنار گذاشت و از مواد تاریخی یک تبیین موقتی جدید تولید کرد (همانجا: ۵۱۵-۵۱۶).