- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

جامعه شناسی و ایده “آشتی ملی”؛ مقاله ای از دکتر مصطفی مهرآیین

جامعه شناسی و ایده«آشتی ملی»

چرا «آشتی ملی» معنادار است؟

مصطفی مهرآیین

۱) اگر جامعه را مرکب از مجموعه ای قبایل یا افراد متعلق به قبایل متعدد بدانیم، آنگاه مهمترین اختلال در جامعه نیز دعوای میان این افراد و قبایل خواهد بود و رفع این دعوا را می توان «آشتی ملی» نامید. اگر این فهم از مفهوم آشتی ملی را مبنای داوری خود در مورد ایده «آشتی ملی» آقای خاتمی قرار دهیم طبعاً پاسخ آن است که در جامعه ما دعوای قبیله ای یا دعوای بین مردم وجود ندارد و آشتی ملی بی معناست.

۲) اما اگر جامعه را یک نظام و سیستم کلان بدانیم که مرکب از مجموعه ای خرده نظام ها یا سیستم های فرعی است، آنگاه مهمترین اختلال در جامعه به روابط میان این خرده سیستم ها در سیستم بزرگ جامعه باز می گردد و رفع این اختلال نیازمند آشتی ملی در معنای ایجاد تعادل ساختاری میان اجزاء سیستم و بردن خرده سیستم ها به سوی انجام کارکردهای تعریف شده برای آن ها و جلوگیری از تجاوز ساختاری آن ها به حوزه فعالیت دیگر سیستم ها است. در این معنا، ایده آشتی ملی نه تنها بی معنا نبوده که مهمترین نیاز امروز ماست، زیرا نظام جمهوری اسلامی از یک سو در نظم کلی خود مبتلا به آفت بزرگ تجاوز خرده سیستم «سیاست» به سه خرده سیستم «اقتصاد»، «فرهنگ» و «اجتماع» بوده که سعی در تثبیت منطق خود یعنی منطق «زور و ایدئولوژی» بر قلمروهایی دارد که منطق حاکم بر آن ها «بسیج منابع و تولید ثروت»(منطق حاکم بر اقتصاد)،«تولید معرفت و مبادله گفتگویی آن»(منطق حاکم بر فرهنگ)، و «تولید احساس و روابط گرم و مبادله عاطفی-اخلاقی آن»(منطق حاکم بر حوزه اجتماع) است. در خود حوزه سیاست یا خرده سیستم سیاست نیز منطق سیاسی قدرت سعی بر تجاوز بر سه حوزه دیگر «فرهنگ سیاسی»، «اقتصاد سیاسی» و «اجتماع سیاسی» دارد که دیگر ابعاد خرده سیستم سیاست را شکل می دهند.

۳) بنا به نظریه های کارکردگرا که معتقدند نظم جامعه حول محور «کارکرد» سامان یافته است، هر جامعه برای پاسخ گفتن به مجموعه نیازها یا needs خود باید به تعریف مجموعه ای از قلمروها یا fields بپردازد که هر یک وظیفه یا کارکرد یا tasks را بر عهده دارند و برای انجام این وظیفه خود باید مجموعه ای از فعالیت ها یا activities را از طریق استفاده از مجموعه ای از منابع یا resources انجام دهند. دورکیم در پاسخ به این پرسش که کدام عوامل می توانند این مجموعه قلمروهای کارکردی را در پیوند با یکدیگر قرار دهند به دو عامل «تقسیم کار تخصصی» و «روح جمعی» اشاره می کرد. شکل کامل تر نظریه کارکردی دورکیم را باید در نظریه پارسونز جستجو نمود. پارسونز معتقد بود جامعه چهار نیاز کلیدی دارد که برای پاسخ گفتن به آنها باید به تعریف چهار نهاد عمده بپردازد.نیاز نخست عبارتست از «سازگار شدن با محیط». پارسونز معتقد بود «نهاد اقتصاد» پاسخی است برای رفع این نیاز. اقتصاد به جامعه کمک می کند که بهترین شکل با محیط خود سازگار شود و با استخراج منابع نهفته در آن نیروی لازم برای ادامه حیات خود را فراهم آورد. ازاینرو، پارسونز معتقد بود در نهایت آن چه در حوزه اقتصاد بدست می آید «کالا و ثروت» است و آنچه نظم این قلمرو را شکل می دهد «منطق مبادله» می باشد. به اعتقاد پارسونز نیاز دوم هر جامعه عبارتست از «تعریف و تولید آرمانها و اهداف و حفظ آنها». پارسونز معتقد بود «نهاد فرهنگ» پاسخی است برای رفع این نیاز. مهمترین کارکرد قلمرو فرهنگ آن است که به تولید آرمان ها و اهداف جامعه بپردازد و با تاکید بر اهمیت آنها و بازتولید دوباره آنها به حفط این اهداف و آرمانها کمک نماید. ازاینرو، پارسونز معتقد بود آنچه در نهایت در قلمرو فرهنگ بدست می آید «معرفت و دانش» است و منطق حاکم بر این قلمرو که آن را پویا و زنده نگه خواهد داشت چیزی نیست جز «منطق گفتگو». ما در قلمرو فرهنگ از طریق مکانیسم گفتگو به مبادله دانش و معرفت می پردازیم. نیاز سوم هر جامعه عبارتست از «درونی کردن این آرمان ها و اهداف در درون ذهنیت مردم جامعه».پارسونز معتقد بود که قلمرو «اجتماع» پاسخی است به این نیاز. ما در اجتماع های گرم از قبیل خانواده یا اجتماع های سرد از قبیل بازار و از طریق روابط اجتماعی گرم و سرد خود به درونی کردن آرمان ها، ارزش ها، هنجارها، و اهداف جامعه در خود می پردازیم و از این طریق تبدیل به انسان اجتماعی می شویم. این ما نیستیم که فقط در جامعه زندگی می کنیم، بلکه جامعه هم در ما زندگی می کند. ازاینرو، پارسونز معتقد بود آنچه در نهایت در قلمرو اجتماع بدست می آید از جنس «عاطفه و علاقه» است و مکانیسم تبادل آن نیز «روابط اجتماعی» می باشد. بالاخره اینکه از نگاه پارسونز چهارمین نیاز هر جامعه عبارتست از «تحقق آرمان ها و اهدافی» که در قلمرو فرهنگ تعریف و تولید شده و در قلمرو اجتماع به درون مردم راه یافته است. پارسونز نهاد «سیاست» را پاسخی به رفع این نیاز جامعه می دانست. سیاست نهادی است که باید در راستای تحقق عملی اهداف و آرمان های یک جامعه حرکت کند. بنابراین آنچه در این قلمرو تولید می شود «قدرت» است که با دو مکانیسم «زور» و «ایدئولوژی» در جامعه خودنمایی می کند.پارسونز معتقد بود این چهار نهاد هم باید کارکرد خود را به خوبی انجام دهند و هم در رابطه کارکردی تعریف شده با یکدیگر باشند و منطق یکدیگر را مختل ننمایند.

۴) وجود اختلال در شیوه عمل این چهار نهاد یکی از مهمترین معضلات جوامع بشری است که زمینه ساز خلق فجایع بزرگ در زندگی اجتماعی آن ها شده است. هابرماس از جمله متفکرانی است که این معضل را در جوامع غربی مشاهده کرده و در نظیریه های خود به تشریح ماهیت آن و ارائه راه حل برای برطرف کردن آن پرداخته است. او معتقد بود مهمترین مشکل مدرنیته کنونی یا نظم نظام اجتماعی غرب آن است که دو قلمرو اقتصاد (با منطق مبادله) و قلمرو سیاست (با منطق زور) به استثمار دو قلمرو فرهنگ(با منطق گفتگو و اجماع و عقلانیت ارتباطی) و اجتماع(با منطق روابط انسانی) پرداخته اند و حاصل آن شده است که منطق عقلانیت ابزاری و مبادله ای توانسته است هم عقلانیت ارتباطی و هم عقلانیت استدلالی و هم عقلانیت رهایی بخش را به حاشیه براند. حاصل چنین وضعیتی روبرو شدن با زندگی اجتماعی است که منطق مبادله در همه زوایای آن نفوذ کرده و آن را تسخیر نموده است. هابرماس یکی از مهمترین راه حل های گذر از چنین وضعیتی را جنبش های نوین اجتماعی می دانست. جنبش های نوین اجتماعی که هدفشان چیزی جز سرنگون کردن قدرت حاکم است، می کوشند با نقد نظام های فرهنگی متداول و واسازی آنها جامعه را دعوت به شیوه های جدید اندیشیدن کنند. احیا عقلانیت ارتباطی پیشنهاد دیگر هابرماس برای حل مشکل بالا بود.

۵) در جامعه ما از میان سیاسیون موجود دو چهره یعنی سید محمد خاتمی و حسن روحانی سعی در تشریح همین معضل و ارائه راه حل برای برطرف کردن آن داشته اند و دارند. این دو معتقدند ما در سال های پس از انقلاب، با یک نوع تهاجم ساختاری از سوی یک خرده سیستم به سوی خرده سیستم های دیگر و ایجاد اختلال در شیوه عمل آن ها و نظم کلی جامعه روبرو بوده ایم که باید با رفع این تهاجم ساختاری جامعه را تبدیل به یک جامعه کارآمدتر ساخت. جامعه ما از منظر ساختاری گرفتار در مشکل استثمار اجتماع و اقتصاد و فرهنگ از سوی سیاست(زور و قدرت) و ایدئولوژی(فرهنگ رسمی) است.به عبارت دقیق تر، ما با شرایطی روبرو هستیم که منطق قدرت و تک صدایی ایدئولوژیک خود را بر منطق مبادله در حوزه اقتصاد، منطق گفتگو در حوزه فرهنگ، و منطق روابط گرم و اخلاقی انسانی در حوزه اجتماع حاکم ساخته و نظم کارکردی جامعه را مختل ساخته است. اکنون در این وضعیت چه راه حلی می توان برای حل این مشکل می توان تصور کرد؟ سید محمد خاتمی در سال های سیاست ورزی خود کوشیده است با طرح ایده های همچون «دولت اصلاحات»، «گفتگوی تمدن ها» و اکنون «آشتی ملی»، نظم سیاسی را دعوت به ایجاد تعادل ساختاری در خود نماید و گرنه او می داند که جامعه ما دیگر نه ترکیبی از مجموع قبایل و افراد است و نه درگیر دعواهای قبیله ای که بخواهد ایده آشتی ملی را در این معنا مطرح سازد. حسن روحانی نیز در سال های اخیر کوشیده است با طرح ایده «دولت اعتدال و تدبیر و امید» و «مذاکره با جهان»، جامعه ما را به سوی تعادل ساختاری هدایت نماید. این که چرا این ایده ها در معنای ایجاد صلح میان قبیله های مخالف با هم تعبیر می شوند و آنگاه بی معنا می گردند مساله ای است که جامعه شناسی معرفت باید پاسخ گوی آن باشد.