- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

حال همه ی ما خوب نیست، باور کن!؛ یادداشتی از امید غضنفر

حال همه ی ما خوب نیست، باور کن!

تاملاتی درباب ادبیات، اخلاق حرفه یی و آثار درگذشتگان ادبی

امید غضنفر

شاعر، روزنامه نگار و سردبیر ماهنامه بوشهرنامه

 

۱.

سال هاست حالِ “شعر” خوب نیست. سال هاست برخی شاعران به تبعیت از براهنی و ُشرکا و تردستی هاشان به “چیستان های تقطیع شده” روی آورده اند و “معما” می سرایند، گویی برای “متفاوط” نشان دادن خود به طرحِ معما متوسل شده اند تا مثلا مخاطب را مرعوب کنند.

“پیتر بروک” – از کارگردانان بزرگ تئاتر- گفته است: « وقتی به تماشای تئاتری رفتید و آن را مبهم دیدید، بلافاصله خود را سرزنش نکنید، شاید اشکال آن سو و روی صحنه باشد.» این گفته ی “بروک” را بی تردید می توان درباره ی آثار “معماسرایان” به کار ُبرد. از سویی دیگر، فضای مجازی که می توانست فضایی مناسب برای ارائه ی آفرینه های ادبی و شناسایی استعدادهای درخشان و محیطی مطلوب برای دیالوگ های مفید و سازنده باشد، به فضایی برای حذف، هجو، تسویه حساب، تخریب شخصیت و سرقت ادبی بدل شده و بخشی از اهالی قلم که هنوز “اخلاق” را باور دارند یا از فضای مجازی کناره گرفته اند یا به حضوری محدود بسنده کرده اند. طرح نمونه یی از جعل یا سرقت شعری، عمق فاجعه را نشان می دهد: “سینا بهمنش” در گفت وگویی با روزنامه ی “آفتاب یزد” در بهمن ماه ۹۴ شعری را که بسیار آشناست و تاکنون با نام “چه گوارا” یا “دکتر شریعتی” –با کمی تغییر- منتشر شده، سروده ی خود اعلام کرد. آن شعر چنین است: « دستان ام بوی گُل می داد | مرا گرفتند | به جرم گُل چیدن | به کویر تبعیدم کردند | و یک نفر نگفت | شاید گُلی کاشته باشد.» “بهمنش” درباره ی جاعلان چنین گفته است: « جاعل اول با دیدن “کویر” یاد دکتر شریعتی افتاد و از زیر شعر، نامِ مرا برداشت و نام دکتر شریعتی را گذاشت. جاعل بعدی که از نام “چه گوارا” خوش اش می آمد، کاملا هوشمندانه “کویر” را حذف کرد و چند تغییر ساده در شعر ایجاد کرد و به نام چه گوارا منتشر کرد!»

این نمونه یی ست که در فضای مجازی اتفاق افتاده، نمونه هایی نیز می توان با نگاهی به برخی کتاب های منتشرشده در سالهای اخیر مطرح کرد.

سال ۸۷، کتابی از “حسن فیاد” به نام “آرزوهای غمناک” (برگزیده اشعار لنگستون هیوز) از سوی نشر ثالث منتشر شد. با خواندن این کتاب متوجه شباهتی غیرقابل انکار با ترجمه ی “احمد شاملو” از اشعار هیوز شدم که با عنوان “همچون کوچه یی بی انتها” در سال ۸۶ به چاپ نهم رسیده بود. شاملو در مقدمه ی کتابش از حسن فیاد – که اورا در این ترجمه یاری رسانده- یاد کرده، اما در کتاب فیاد، هیچ اشاره یی به شاملو به عنوان مترجم اصلی و نقش محوری اش نشده است. شعری که در پی می آید و از کتاب “همچون کوچه یی بی انتها” انتخاب شده، دقیقا به همین شکل در کتاب “فیاد” آمده است:

« راسی راسی مکافاتیه | اگه مسیح برگرده و پوسش مث ما سیاه باشه ها! | خدا می دونه تو ایالات متحد امریکا | چن تا کلیسا هس که اون | نتونه توشون نماز بخونه.» (غیرقابل چاپ، همچون کوچه یی بی انتها، ص ۶۷ و آوازهای غمناک، ص ۱۳۰)

مورد دیگر، اتهامِ به “یغما بردن” ترجمه های مترجمانی از سوی “یغما گلرویی” است. به گزارش روزنامه ی “هفت صبح”؛ « نام گلرویی روی جلد ۱۶ کتاب شعر موجود در بازار چاپ شده که به زبان های مختلف هستند؛ از زبان های فرانسه، انگلیسی و ایتالیایی گرفته تا اسپانیایی، عربی، ترکی استانبولی و حتا کُردی!»

سال هاست حال ترجمه در حوزه ی ادبیات داستانی نیز خوب نیست. فاجعه ی بی نظیر بعدی که در مواجهه با آن، بیش از پیش به ضرورت رعایت “کپی رایت” پی می بریم، ترجمه ی اثری ست از نویسنده ی بزرگ فرانسوی “لویی فردینان سلین” که با عنوان “شمال” از سوی “محمود سلطانیه” منتشر شده است. این کتاب در متن اصلی ۶۲۷ صفحه است و در این ترجمه به ۳۳۳ صفحه کاهش یافته است. توجیه مترجم را بخوانید: « دیربازی ست اسیر سلین شده ام!… اسیر نیروی ویرانگر و همزمان سازنده ی سلین!… و شناور شدن ام در اقیانوس ژرف و بیکران اندیشه های توانفرسا و هشداردهنده اش و چون توان ام بس نبود، میانه ی راه از پای در افتادم و هنوز سکندری می خورم و نیمه ی دوم را پس از بازیابی دنبال خواهم کرد.»

به عبارت ساده، جناب سلطانیه به علت سکندری خوردن در نیمه ی راه ترجمه، ترجیح داده نیمی از رمان را منتشر کند و بعد از ریکاوری به ترجمه ی نیمی دیگر بپردازد! وی در پی سطر آخر ترجمه اش یادآور شده: ادامه دارد.

در این روند که ترکیب “تراژدی” و “کمدی” را شاهد هستیم به کتاب “بوف تنهایی من” با عنوان فرعی “گفتارهای کوتاه صادق هدایت” می رسیم که به کوشش “نفیسه سلطانی” به شکلی لوکس و با کاغذ اعلا در سال ۸۳ منتشر شده است.

در کتابی که عنوان اش “گفتارهای کوتاه صادق هدایت” است با معجونی از امثال و حکم، ترانه های عامیانه، پندیات و جملات سطحی مواجه می شویم که حیرت آور است:

«امشب شب مهتابه حبیبم نیومد | حبیبم اگه خوابه، طبیبم نیومد» (ص ۲۱)

«تو که سبزه می شی، سردر می یاری | منم گل می شم، پهلوت می شینم» (ص ۳۹)

«بعضی ها خوش به دنیا می آیند و بعضی ها ناخوش» (ص ۹۶)

«هرکه باشد ز حال ما پرسان | یک به یک را سلام ما برسان» (ص ۹۲)

این نظمِ “پشتِ اتوبوسی” را هم بخوانید:

«به یادگار نوشتم خطی به دلتنگی | به روزگار ندیدم رفیق یکرنگی» (ص ۸۸)

در مرور این پروژه ی “هدایت ستیزی” نکته ی مهم این است که بخشی از کتابِ “نوشته های پراکنده” ی هدایت که یکی از آثار موردتوجه بانو سلطانی برای این گردآوری بوده در واقع پژوهش هدایت درباره ی “ادبیات عامیانه” است و نَه دفتر سروده ها و خاطرات اش!

 

۲.

این روزها اگر از “اخلاق” سخنی بگویی، برخی آن گونه تو را می نگرند که انگار از سیاره ی همجوار سیارک “شازده کوچولو” به سمت زمین آمده یی، اما وقتی در فضایی علمی با یک جنازه ی پاره پاره سلفی می گیرند، وقتی انگشتان دست همسر زنده یاد “هادی نوروزی” بر سر آرامگاه اش را با فتوشاپ به شکل آن “شش” معروف در می آورند، وقتی “عباس جدیدی” با پیکر محتضر “منصور پورحیدری” عکس یادگاری می گیرد و وقتی جماعتی با پلاسکوی مشتعل سلفی می گیرند، باید نگران شد. آسیب شناسی مسایل اجتماعی را به جامعه شناسان بسپاریم و به حوزه ی ادبیات بازگردیم.

بحث “اخلاق” به میان آمد و حال یک پرسش با محوریت اخلاق: با آثار منتشرنشده ی یک شاعر یا نویسنده ی درگذشته چه باید کرد؟ آیا اخلاقی ست بی اعتنا به نگاه یک اهل قلم در زمان حیات اش به برخی از آثاری که تمایلی به انتشارشان نداشته، بعد از درگذشت او برای انتشار این آثار تصمیم بگیریم و با میراث ادبی نیز مثل حساب بانکی و یا اشیای برجامانده برخورد کنیم؟

به باور من، شاعر و نویسنده در زمان حیات، تنها کسی ست که می تواند به درستی نسبت به انتشار و یا عدم انتشار آثارش تصمیم بگیرد و به هر دلیلی تمایلی به انتشار برخی از نوشته های اش به ویژه؛ نامه ها و یادداشت های خصوصی اش نداشته باشد. این حق اوست و نه حقی که ما به او می دهیم.

کدام بازمانده ی یک شاعرِ درگذشته می تواند با اطمینان از میان انبوه اشعارِ دست نویس و سرشار از نشانه و خط خوردگی به فرمی ایده آل و انتخابی مطلوب و در شان عزیز ازدست شده اش برسد و آن گزینه را بی دغدغه به چاپ بسپارد؟ واقعا چگونه باید به ویرایش و تنظیم این دست نویس ها پرداخت و چگونه می توان به جای یک شاعر یا نویسنده ی درگذشته، فقط به صرف این که وارث آثار او هستیم، تصمیم بگیریم؟ شاید می اندیشیم در لحظاتِ غور در این آثار، روحِ درگذشته به کالبد ما منتقل می شود و در مرور سطرهای ناخوانا و ابهاماتِ متن ما را ساپورت می کند؟!

نکته ی فاجعه بار –در کنار ادیت نسخه ی دست نویس- سرک کشیدن و تصمیم به انتشار یادداشت ها و نامه های خصوصی ست که شرم آور است.

اخیرا ابراهیم گلستان”؛ پیر نارسیستِ ۹۰ساله، نامه ی شصت سال پیش زنده یاد “فروغ فرخ زاد” را با نوعی ذوق مرگی منتشر کرد؛ نامه یی که انتشار آن حتا اگر گیرنده و فرستنده اش دو شاعر و داستان نویس مطرح باشند، فقط اذهان بیمار را ارضا می کند. حرکتی چنین را دست اندرکاران نشریات “زرد” به وفور انجام می دهند که متاسفانه در میان روشنفکران مان نیز رایج شده است. برای علنی کردن احساسات یک شاعر آن هم پنج دهه پس از درگذشت اش هیچ توضیح و منطقی وجود ندارد.

در بحث انتشار آثار درگذشتگان، نکته ی دیگر این که: اهل قلم نیز چون اکثر مردمان، سالنامه و دفتری برای یادداشت دارند که بعضی وقت ها شعری از شاعر موردعلاقه شان در این دفترها و سررسیدها یادداشت می کنند و تصادفا ممکن است یادشان برود نام شاعر را در کنار سروده اش بنویسند و چندان حساس نیستند چراکه می اندیشند این دفاتر قرار نیست از حالت “خصوصی” به “عمومی” تغییر یابد و بعدها ناشری ذوق زده از مصادره ی این گنجینه، شعر “ناظم حکمت” یا “ابتهاج” یا “سیلویا پلات” را در مجموعه اشعارش بیاورد! سال ها پیش پس از درگذشت بانویی، مجموعه یی از او منتشر شد حاوی اشعار سیاوش کسرایی و دیگران!

***

برای حسن ختام، از ادبیات سری به دنیای موسیقی بزنیم: پس از درگذشت زنده یاد مرتضی پاشایی، آلبومی با نام “گل بیتا” حاوی ۱۱ قطعه از وی منتشر شد که قرار نبود منتشر شود. بنا به روایت نشریه ی “همشهری جوان”: «مرتضی در ماه های پایانی عمرش می گفت که از گوشه و کنار شنیده ام می خواهند “گل بیتا” را منتشر کنند، خدا کند این کار را نکنند.»

***

امیدوارم روزی برسد که اگر کسی حال ما را پرسید، بگوییم: حال همه ی ما خوب است، حالا باور کن.

 

*عنوان نوشتار با وامی از شعر سیدعلی صالحی