- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

مساله نه اقتصاد بلکه سیاست است؛ مقاله ای از مصطفی مهرآیین

مساله نه اقتصاد بلکه سیاست است

مصطفی مهرآیین

۱) در وضعیت فعلی در جامعه ما مساله اصلی نه اقتصاد و نه هیچ چیز دیگر، بلکه تنها و تنها «سیاست» است. اصولاً، در جامعه ما اندیشیدن به هر پدیده ای چیزی جز روبرو شدن با مساله «سیاست» و هجوم امر سیاسی نیست. به هر چه بیندیشید، نگاه سیاست را به سوی خود برگردانیده اید. شاید بتوان مدعی شد، حتی حرکت در جهت خلاف این تحلیل و مهم انگاشتن هر مساله دیگری جز سیاست و تاکید بر مهم بودن مساله ای همچون اقتصاد نیز خود امری سیاسی است که تنها توسط سیاست و قدرت ممکن می شود. اصولاً در جامعه ای از جنس جامعه ما سیاست جایگاه زندگی است؛ سیاست جایگاه بودن ماست و در سیاست است که شما می دانید که هستید، چرا و چگونه باید زندگی کنید، در این زندگی چگونه و به چه می توانید بیندیشید و عمل کنید،و بالاخره اینکه چرا و چگونه باید یا می توانید بمیرید.

۲) بنابراین، در چنین جامعه ای اگر از گونه ای نیاز مثلاً اصلاح اقتصاد سخن گفته می شود، باز این سیاست است که مشخص می سازد اصولاً این نیاز چیست و تعریف آن کدام است، دامنه و حدود مساله بودن آن تا کجاست، و به چه شیوه و در چه راستایی می توان بدان اندیشید. چنان که گفته شد، هر مساله ای در درون خود چیزی جز یک مساله سیاسی نیست که اصولاً جایگاه خلق آن چیزی جز سیاست نبوده است.

۳) اگر مسائل ما همان مسائل سیاست هستند و اصولاً ما تنها قادر به دیدن همان چیزی هستیم که سیاست دیده است و آن را برای ما به تصویر کشیده است، پس دعوت سیاست از ما برای گوش دادن به نوع روایت پردازی او از جامعه و جهان و پذیرش آن و مشارکت در تحقق عملی آن به چه معناست؟ تاکید بر مساله «مشروعیت» و اینکه سیاست چون نیازمند مشروعیت است مردم را مورد خطاب خود قرار می دهد دیگر آن چنان بی معناست که سخن گفتن از آن چیزی جز یادآوری کردن یک سنت تفکر سیاسی نیست. مشروعیت مساله نظام های سیاسی فراگیری چون نظام سیاسی ما نیست که بخواهد آن را بازتولید کند. در جامعه ای همچون جامعه ما تاکید یا عدم تاکید بر مشروعیت مردمی خود مساله ای سیاسی و جزیی از عمل حکومت است. این سیاست است که اصولاً مشروعیت را برای شما تعریف کرده، آن را در شما درونی می سازد و شما را وادار می سازد که در راستای تحقق آن تعریف زندگی کنید و بمیرید. از سوی دیگر، سخن گفتن از «مشارکت» و تاکید بر نیاز جامعه به مشارکت حتی در شکل حداقلی آن نیز همچون بالا آوردن و نشخوار کردن چندین و چندین باره لقمه غذایی است که دستگاه سیاسی آن را غذای تو دانسته، آن را در مقابل تو گذاشته، شیوه خوردنش را به تو یاد داده و حتی به تو گفته است که ترکیب این غذا چیست و از چه موادی شکل گرفته و چه سودهایی برای بدن و سلامت شما دارد.

۴) شاید بتوان تنها دلیل وجود این همه تریبون سیاسی، و این همه تلاش برای تکرار یک بینش و گفتمان خاص سیاسی و این همه تلاش برای اجرای کردارها و مناسک خاص سیاسی را در ناتوانی سیاست در ساختن یک کل یکدست و مسنجم و دارای قدرت مطلق از خود دانست که برای همیشه خیالش را راحت سازد که او بر همه جا سایه افکنده است. اصولاً در این معنا بزرگ شدن سیاست و فراگیر شدن آن حاصل ترس سیاست از نقصان خود است.ترس از قدرت هر امر عینی بیرونی تهدید آمیز خاستگاه بزرگ و فراگیر شدن سیاست است. سیاست نیازمند آن است که همچون یک آدم وسواسی به همه جا نگاه بیندازد و همه چیز را تحت کنترل گیرد مبادا که جایی بیرون از قدرت او باشد و تبدیل به تهدیدی برای او شود.به همین دلیل هم هست که زبان این گونه سیاست همواره هنجاری و دستوری است و بیش از اینکه بگوید جامعه چیست و برای آن چه باید کرد سخن از این می گوید که جامعه چه باید باشد و باید از خود چه بسازد.بااینحال، این ویژگی سیاست تمام ناشدنی است، زیرا سیاست همواره از پیش در نسبت با جامعه و امر اجتماعی ناقص، محدود و ترک خورده است. سیاست در نسبت با امر اجتماعی همواره ناقص و عقب است.سیاست هرگز قادر نخواهد بود تمام امر واقع جامعه را تحت کنترل خود آورد. جامعه موجود پیچیده و دارای ابعاد و زوایای ناشناخته و آشکار نشده ای است که آن را از در دسترس بودن همیشگی خارج می سازد. ترس سیاست از وجود حوزه ها و مسائل مخفی اجتماعی ترسی همیشگی است که آن را تبدیل به یک بیماری وحشتناک در درون سیاست می سازد:تبدیل شدن سیاست به قاتل جامعه.

۵) سیاست که قادر نیست جامعه پیچیده و ناشناخته را در کنترل خود گیرد تنها با دو راهکار جهت کنترل ترس خود از جامعه روبروست:الف) تبدیل کردن جامعه به دانشگاه و تریبونی که از کوچکترین مسائل ایجاد شده در خود سخن بگوید و نسبت به آن ها بیندیشد و کشفیات خود را در اختیار سیاست قرار دهد تا با روشنی بیشتری قادر به سیاستگذاری باشد و ب) تبدیل کردن ترس از جامعه به خشم از جامعه و نابود کردن و کشتن آن. در این حالت سیاست در ترس از جامعه اندک اندک آن را می کشد و با این شیوه عمل اصولاً زمینه ساز نابودی خود می گردد که اعمال سیاست و قدرت بر یک جامعه مرده چیزی جز مرگ سیاست و قدرت نیست. آنچه سیاست در جامعه ما و در برخورد با جامعه انجام می دهد چیزی جز این راهکار دوم نیست. در این چنین وضعیتی سخن گفتن از نیاز به اصلاح اقتصادی چیزی جز این نیست که بگوییم اقتصاد هم تحت کنترل ماست و می توانیم توان تهدید نهفته در آن را مدیریت و کنترل کنیم. اصولاً چنان که گفتیم کارکرد گفتمان و کردار سیاسی در جامعه ای همچون جامعه ما چیزی جز فرونشاندن ترس سیاست از جامعه نیست.

۶) وظیفه ما در چنین وضعیت سیاسی چیست؟ به عبارت دیگر، رسالت و مسئولیت ما در قبال چنین سیاستی چیست؟ آیا باید چنین سیاستی را جدی بگیریم و خود را موظف به درگیر شدن با آن در معنای مثبت و منفی درگیری بدانیم یا به طور کلی بی تفاوت از کنار آن بگذریم و آن را نادیده بگیریم؟ با این سیاست ایدئولوژیک( و نه ایدئولوژی های جامعه شناسی مورد اشاره فیلسوف سیاست ایدلوژیک یعنی سید جواد طباطبایی) چه باید کرد؟ شاید بهترین پاسخ همان پاسخ روانکاوان در برخورد با بیمار مبتلا به ترس و وسواس باشد. باید کوشید عامل ترس را تبدیل به موجودی آشنا ساخت. باید بر خلاف تکنیک آشنازدایی برشت و تبدیل کردن موقعیت آشنا به یک موقعیت شگفت مورد پرسش، امر ناشناخته و غریب و پیچیده و بیماری ساز جامعه را تبدیل به امری آشنا برای سیاست کرد. این روش روشی قدرتمند در برخورد با سیاست خشمگین از جامعه است. باید تا می توان از جامعه حرف زد و از آن گفت و نوشت و آن را تبدیل به امری عادی و معمولی ساخت(نقش رسانه ها در اینجا بسیار مهم است). شاید بهترین راه روبرو شدن با یک عامل مهاجم خشمگین پر از نیروی شهوت، لخت و عریان شدن در مقابل اوست تا با دیدن بدن شما و ظرافت های نهفته در آن، خشونت و خشم را راهی بیخود در برخورد با بدن شما بداند.