میانجی ناپیدایِ گذشته و آینده در گفتمان معاصر اسلامی
رضا احمدی
دانشجوی دکتری فلسفه و کلام اسلامی
«انسانها خود سازندگان تاریخ خویش اند اما، نه طبق دلخواه خود و در اوضاع و احوالی که خود انتخاب کرده اند، بلکه در اوضاع و احوال موجودی که از گذشته به ارث رسیده و مستقیما با آن روبرو هستند.»
۱- این گفته مارکس در آغاز کتاب «هیجدم برومر لوئی بناپارت»، دشواری آغازی را مطرح میسازد که نمیتواند گذشته را نادیده بگیرد و از شرایط منقطع کنونی حرکت نوینی را ممکن سازد. بنابراین همواره شرایطی از پیش موجود و داده شده وجود دارد که باید مبنای هر تصمیم و انتخاب جدیدی باشند. در خصوص زمانه و دورهای که مارکس در آن میزیسته است، مساله این است که آینده باید برآمده از گذشته و مجموع امکانات موجود در آن باشد. اما هنگامی که این عبارت را در نسبت با وضعیت موجود در جهان اسلام بازخوانی میکنیم، محدودیّتهای انتخاب ما منحصراً ناشی از گذشته نیست بلکه برخی محدودیتها برآمده از آینده هستند. بهعبارت دیگر، معضل و دشواری کنونی در جهان اسلام محصور به چیزی نیست که فقط از گذشته به ارث رسیده باشد بلکه ما مسلمانان، افزون بر گذشته، واجد چیزی هستیم که از آینده به ارث رسیده است. وضعیّت کنونی جهان اسلام و منظری که گفتمان معاصر اسلامی طرح میکند، دقیقاً نقطهی انقطاع گذشته و آینده است. مرزی که در آن اکنونِ ما نه بخشی از گذشته به حساب میآید و نه بخشی از آینده بلکه گذشته متعلق به پیشینیان ما و آیندهایست که به دیگران تعلق دارد و نمود عینی این دیگران برای ما، جهان غرب است. ایستادن در نقطهای از زمانِ بالفعلِ کنونی که نه میتوان قَبل را گذشتهی آن و نه بَعد را آینده آن تلقی نمود، بزرگترین معضل گفتمان معاصر اسلامی است.
۲- در مواجهه با چنین معضلی پاسخهای متنوعی از سوی برخی اندیشمندان در جهان اسلام مطرح شده است که از جمله این اندیشمندان میتوان به نصر حامد ابوزید، عبدالکریم سروش، محمد عابد الجابری و محمد آرکون اشاره کرد. هر چند در تلاش فکری هر یک از این اندیشمندان کاستیهایی مشاهده میشود که باید بهصورت مفصل بررسی شود اما در میان این دسته از اندیشمندان، تنها بهصورت خلاصه به برخی از وجوه اندیشهی محمد عابد الجابری اشاره خواهم نمود که بیشتر مقبول من است. محمد عابد الجابری در کتاب «ما و میراث فلسفیمان» به درستی اشاره میکند که معضل اصلی جهان فکری و فرهنگی مسلمانان، به نسبت نادرست آنها با زمان است و لذا برای فائق آمدن بر چنین معضلی مسالهی معاصرشدن را طرح میکند. از نظر جابری میراث اسلامی که یک منظر و پرسپکتیو تاریخی است افق نگاه ما به جهان، انسان و حتی خودِ گذشته را تعیین میکند. مادامی که ما برای فهم هر پدیده در جهان فعلی و امروزمان به آن میراث و چشماندازه برآمده از آن پناه میبریم، گویا از یک افق تاریخی بهصورت پیشگویانه درصدد هستیم درباره آینده داوری کنیم. بنابراین این تحریف و انحراف نه در جهان کنونی ما بلکه در نگاه ما به جهان نهفته است. و لذا برای تصحیح این انحراف نباید بدنبال تغییر بنیادگرایانه وضعیّت فعلی باشیم بلکه پیش از هر تلاشی برای تغییر آن باید افق دیدی را اصلاح کرد که جهان فعلی را از گذشتهی دور مینگرد. به همین جهت جابری به منظور رهایی از این تاریخیّت و اصلاح چشمانداز برآمده از آن، نقدِ میراث و پرسشگری در خصوص شکل و محتوای اندیشههای به ثبت رسیده در آنها را مطرح میسازد.
۳-آنچه محمد عابدالجابری بهعنوان ضعف نگاه واپسگرای سنتی و گرفتار در دام تاریخیّت تقبیح میکند، این نیست که بسیار متحجّر و مُتصلِّب است بلکه برعکس، مشکل این است که این نوع از نگاه کاملا مدرن بهحساب میآید. بنابراین اگر درصدد باشیم که معضل شکل گرفته در جهان اسلام بهعنوان واپسگرایی، بنیادگرایی و انواع ایدئولوژیهای ناکارآمد را اصلاح سازیم، باید به همان بستر مدرنی اندیشید که تمام این رویکردهای مدرن را در بطن گفتمان اسلامی بهوجود آورده است. بهعبارتی هرچند تمام نگرشهای شکل گرفته در گفتمان معاصر اسلامی در فرم در ستیز با جهان غرب و دنیای مدرن هستند ولی در محتوا کاملا مدرن بهحساب میآیند و برای اینکه بتوانند به یک جریان خود آیین مُبدَّل شوند باید همان موضع و موقعیّتی را نفی بکنند که از طریق آن با غرب و مدرنیته در ستیز قرار میگیرند. به طور مثال کارگر زمانی میتواند سرمایه داری را نفی بکند که ابتدا حاضر باشد موضع خود بهعنوان کارگر را کنار بگذارد؛ به همین دلیل با حفظ موقعیّت طبقهی کارگر، نمیتوان سرمایهداری را کنار نهاد؛ زیرا کارگر خود میانجی اصلی باز تولید همان شکل سرمایهداری است. بنابراین تنها در صورتی میتوان با غرب و دنیای جدید در ستیز بود که همه اشکال کنونی ستیز و انتقاد را نفی کرد.
۴- در این جا میتوان به نکته ای بسیار اساسیتری توجه داشت که اگر غرب بهعنوان آینده خودش را بر ما تحمیل میکند و گذشتهی ما را نفی میسازد، ما باید بجای پناه بردن به گذشته برای نفی چنین آیندهای، خودِ همان گذشتهای را نفی بکنیم که در ذیل چنین آیندهای ممکن و قابل رؤیت گشته است. این عمل نابترین شکل «نفی در نفی» هگل است. نفی نخستین این است که غرب و دنیای جدید همه وجوه فرهنگی و جغرافیایی ما را که در گذشته پدید آمده است، نفی میکند و تحت تاثیر قرار میدهد ولی در این جا نفیِ دوم این نیست که مابین سنت و تجدّد – به زعم برخی روشنفکران – آشتی ایجاد کنیم بلکه نفیِ دوم این است که تمام آن گذشتهای را که توانستیم در آینهی دنیای غرب مشاهد کنیم، نفی سازیم. به همین دلیل نقد اصلی بر گفتمان معاصر اسلامی این است که از طریق یک گذشتهی موهوم آیندهای را نفی میکند که خودِ آن پیشینه و گذشته تنها از طریق همان آینده ممکن میشود. بنابراین تنها میانجی برای گذر از چنین پیشینه موهومی التفات به موهومبودن آن و نفی خودِ آن است. اگر این نکته ی مارکس را بپذیریم که سرمایه داری از تحقق ناکامل پروژه ی خود ارتزاق میکند؛ زیرا مالکیّت خصوصی را از دست عاملین اصلی مولِّد خلع میکند و در دست گروه خاص منحصر میسازد، بنابراین، بر همین سیاق میتوان اظهار داشت که مدرنیته نیز از تحقق ناکامل پروژهی خود ارتزاق میکند و جهان اسلام تنها در صورتی میتواند بر معضلات پیش روی خود فائق آید که تاحدّی مکمِّل پروژهی مدرنیته باشد.