- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

کاربرد فلسفه و ایدئولوژی در آمایش سرزمین؛ مقاله ای از دکتر پاپلی یزدی

عدالت اجتماعی و توسعه:

کاربرد فلسفه و ایدئولوژی در آمایش سرزمین

دکتر محمدحسین پاپلی یزدی: دانشگاه تربیت مدرس

چکیده

آمایش و ساماندهی سرزمین و فضای جغرافیایی در ایران برمبنای نظریات سرمایه‌داری طراحی شده است. به همین جهت مناطق کشور به صورت نامتعادل توسعه یافته است و این امر یکی از دلایل افزایش تضاد طبقاتی در ایران است. در صورتی که قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بحث عدالت اجتماعی و تعادل‌های منطقه‌ای را مطرح می‌کند، مقاله حاضر که در دو قسمت خدمت شما ارائه می شود می‌خواهد نظر جغرافیدانان در کاربرد ایدئولوژی‌ها و اندیشه‌های سیاسی در طراحی فضا و آمایش سرزمین را جلب کند، و نشان دهد جغرافیای فاقد تفکر فلسفی به بیراهه می‌رود و جغرافیدانان فاقد تفکر فلسفی در حد یک ابزار علمی بیش نیستند. مقاله مثال‌هایی را از ساماندهی فضای کشاورزی ـ روستایی ـ شهری و معدنی کشور بر مبنای نظریات سرمایه‌داری و طرح‌های مصوب دولت ۱۳۳۲ به بعد نشان می‌دهد و از جغرافیدانان ایران می‌خواهد برنامه‌های فضایی و آمایشی کشور را مورد نقد و بحث قرار دهند تا راهکارهای مناسب برای رعایت عدالت اجتماعی و تعادل‌های منطقه‌ای پیدا شود.

کلیدواژه‌ها: ایدئولوژی، فلسفه جغرافیا، آمایش سرزمین، ساماندهی فضا، عدالت اجتماعی.

مقدمه

هیچ علمی و هیچ کار بزرگی نمی‌تواند بدون پشتوانه فلسفی ایدئولوژیکی به سرانجام برسد. اگر انبیا فلسفه نداشتند امروز نامی از آنها نبود. تمام بزرگان جهان اگر در کار خود فلسفه‌ای و هدفی نداشتند اصلا مردان بزرگی نمی‌شدند. ناپلئون بناپارت یکی از اولین طراحان تعلیمات و آموزش عمومی است و لذا می‌توان او را طراح مدرنیسم در آموزش عمومی دانست. ببینیم ناپلئون از تعلیمات عمومی چه انتظاری داشته است. «ناپلئون تعلیمات عمومی را از لحاظ سیاسی مورد توجه قرار می‌داد: وظیفه آن باید تربیت شهروندان مطلع ولی مطیع باشد با صداقتی که در دولتها کمتر دیده می‌شود، می‌گفت: با تشکیل گروهی از آموزگاران، هدف عمده من آن است که زمینه هدایت سیاسی و اخلاق عمومی را فراهم کنم … تا زمانی که انسان بدون اطلاع بزرگ می‌شود که جمهوری‌خواه یا سلطنت‌طلب، کاتولیک یا لامذهب باشد، کشور هرگز ملتی به وجود نخواهد آورد و اساس و شالوده آن هیچ‌گاه استحکام نخواهد یافت بلکه پیوسته در معرض بی‌نظمی و تغییر واقع خواهد شد» (ویل دورانت، ۱۳۷۰، جلد ناپلئون، ص۳۳۶).

می‌بینیم در دهه اول ۱۸۰۰ میلادی یکی از طراحان عمده مدرنیسم در جهان یعنی ناپلئون دو هدف فلسفی و سیاسی ظاهراً متضاد برای آموزش و تعلیمات عمومی تعریف کرده است.

۱- مطلع و مطیع

۲- ناپلئون اعتقاد دارد: توسعه و نظم کشور منوط به داشتن مردمی دارای فلسفه سیاسی است.

این امر در طی دو قرن اخیر بارها توسط فلاسفه و اندیشمندان ذکر شده و توسط سیاستمداران اقدام عملی شده است. ناپلئون خود مردم فرانسه را به سوی ناسیونالیسم و غرور ملی سوق داد، مارکس و انگلس مردم را به سوی کمونیسم و جهانی شدن (کارگران جهان با هم متحد شوید) هدایت کردند، هیتلر و موسیلینی مردم خود را به سوی فاشیسم هدایت کردند. و طرفداران لیبرالیسم و آزادی اقتصادی و دموکراسی مردم را بدان سو جهت دادند و اسلام‌گرایان مردم را به سوی اسلام رهنمون شدند.

در طول تاریخ و به خصوص در قرن اخیر هیچ ملتی بدون داشتن یک فلسفه و اندیشه سیاسی به جایی نرسیده و دارای هویت نشده است.

هر آدم هم باید دارای هویت فلسفی ‌ـ فرهنگی باشد تا شخصیت او انسجام یابد.

هر گروه علمی هم باید دارای مکتب فلسفی و سیاسی باشد تا جهت‌گیری علمی و کاربردی و کاربرد علمی آنها دارای هویت باشد. دانشمندان و علما چه به‌صورت فردی چه به‌صورت جمعی وقتی دارای فلسفه علمی و فلسفه سیاسی نباشند به‌صورت عمله‌هایی درخواهند آمد که سیاستمداران خود آنها و علم آنها را به سویی و جهتی هدایت می‌کنند که گاه علیرغم میل آنهاست.

جغرافیا یکی از علوم پایه‌ای است که در جنگ و صلح و توسعه و تخریب کاربرد دارد. یکی از وظایف اصلی جغرافیا ساماندهی فضا و آمایش سرزمین و کمک به توسعه است. در این مقاله نگارنده توجه خوانندگان محترم را به این بخش کار جلب می‌کند

با توجه به فلسفه سیاسی، ایدئولوژی حاکم بر هر ملتی، توسعه پایدار اقتصادی ـ اجتماعی‌ ـ فرهنگی و ساماندهی فضا و آمایش سرزمین آن کشور رقم می‌خورد. با تفکر اسلامی و عدالت اجتماعی یا تفکر لیبرالیسم و اقتصاد آزاد یا تفکر امپریالیسم و استعمار و استثمار با تفکر فاشیسم و نازیسم با تفکر کمونیست و سوسیالیسم با تفکر استعماری و بهره‌کشی از محیط و انسان، با تفکر رشد اقتصادی ، با تفکر توسعه محض با تفکر توسعه پایدار، با تفکر حاکمیت و دخالت مطلق دولت در امور، با تفکر عدم دخالت و تصدی‌گری دولت و احاله همه کارها به بخش خصوصی با تفکر مشارکت دولت و مردم با تفکر نظام سرمایه‌داری خارجی با تفکر بازگذاشتن دست سرمایه‌داران خارجی، با تفکر جلوگیری از سرمایه‌گذاری خارجی با تفکر تعاونی با تفکر حفظ ارزش‌های فرهنگی و کرامت انسان و رعایت عدالت اجتماعی با تفکر نادیده گرفتن ارزش‌های فرهنگی و میراث فرهنگی و با تفکر اولویت دادن به صلح و امنیت و حسن همجواری و تساهل و تعامل با همسایگان و جهان، با تفکر زنده باد همه، با تفکر مرگ، با تفکر و ایدئولوژی دشمن‌محور و … خلاصه با هر تفکری سرزمین به نحو خاصی سامان می‌یابد.

هیچ کشور و هیچ ملتی در طول تاریخ به‌خصوص در دو قرن اخیر، بدون تفکر فلسفی متعادل و پایدار نمانده است. هیچ عالمی هم بدون داشتن تفکر فلسفی از کاربرد علم و دانش خود، بدون درک فلسفی از جایگاه اجتماعی ـ اقتصادی خود دارای هویت مشخص نشده است. آدم بدون تفکر ابزاری است در دست دیگران. مملکت بدون تفکر فلسفی، ایدئولوژیکی هم در نهایت استعمار می‌شود، ملت بدون تفکر سیاسی ـ ایدئولوژیکی هم در نهایت استثمار می‌شود و دچار حکومتهای دیکتاتوری می‌گردد.

من و دوستانم بعد از انقلاب و به خصوص از ۱۳۶۵ با بنیان گذاشتن فصلنامه تحقیقات جغرافیایی تصمیم گرفتیم با توسعه علم خود یعنی جغرافیا در توسعه کشور سهیم باشیم.

اما کدام جغرافیا، جغرافیایی که در خدمت عدالت اجتماعی و تعادل‌های توسعه‌ای مناطق کشور باشد. جغرافیایی که برای رسیدن به عدالت اجتماعی و آزادی و استقلال، فضای جغرافیایی را ساماندهی کند. جغرافیایی که در خدمت توسعه مناطق محروم و مردم مناطق محروم باشد جغرافیایی که در کاهش تفاوت‌ها و تضادها و محرومیت‌های مناطق بکوشد. جغرافیایی که پاسداری از منافع ملی و حریم و حدود و ثغور کشور و ارزش‌های فرهنگی و میراث فرهنگی را وظیفه خود بداند. جغرافیایی که محافظ محیط‌زیست باشد. جغرافیایی که برای دانشجویانش افتخار و غرورْآفرین باشد و در عین حال اشتغالزا. اگر دانشجویان جغرافیا خوب آموزش ببینند و خوب تربیت شوند حتی یک نفر از ۳۲۰۰۰ دانشجوی جغرافیا بیکار نمی‌ماند.

می‌دانستیم که برای رسیدن به این اهداف، جغرافیا باید دارای فلسفه باشد و جغرافیا باید از پیشرفته‌ترین تکنولوژی‌ها استفاده کند. زمانی که هنوز بانک‌های مملکت از کامپوتر استفاده نمی‌کردند، زمانی که هنوز هیچ یک از گروه‌های جغرافیا مجهز به رایانه نبودند، زمانی که هنوز G.I.S متولد نشده بود زمانی که هنوز استفاده از سیستم ماهواره‌ای حالت اولیه و بدوی داشت و هنوز هیچ خانه‌ای در این مملکت از ماهواره استفاده نمی‌کرد، ما بحث تکنولوژی را مطرح کردیم و فریاد برداشتیم که موج تکنولوژی در راه است و تکنولوژی را جزو تعریف جغرافیا و نحوه استفاده از تکنولوژی را جزو فلسفه جغرافیا قلمداد کردیم. در آن زمان فقط یک جغرافیدان ایرانی یعنی پروفسور حسین شکوئی وارد بحث شد و چون زمینه نقد در جغرافیا خالی بود، تبادل نظر بین نگارنده و آن استاد فرهیخته از دید برخی درست تغییر و تفسیر نشد. اگر بحث‌ها ادامه یافته بود و نقش فلسفی تکنولوژی و مالکیت ابزار و تهاجم تکنولوژیکی در جهان و در علم جغرافیا مشخص شده بود شاید جغرافیای ایران امروز سرآمد کشورهای استفاده‌کننده از سنجش از دور و G.I.S بود و دانشجویان ما لااقل در این دو شاخه سرآمد نرم‌افزار نویسان در این زمینه بودند. البته بحث استفاده از تکنولوژی در جغرافیا یکی از گوشه‌های بسیار کوچک تعریف فلسفی جغرافیا عبارت است از روابط انسان (فرهنگ) تکنولوژی و مدیریت و محیط زیست (پاپلی یزدی، ۱۳۶۵، ۱۳۶۹، ۱۳۸۱).

حال هر گروهی و هر عالمی می‌تواند جغرافیای مورد نظر و مبتنی بر فلسفه پذیرفته شده خود را به کار گیرد.

ولی من معتقدم:

علمی که در خدمت آزادی، عدالت اجتماعی، ارتقاء ‌سطح کیفی زندگی مردم اعم از جسمی، روحی، مادی نباشد علم نیست. علمی که در خدمت صلح و امنیت ملی، منطقه‌ای و جهانی نباشد علم نیست. علمی که در حفظ حرمت و شرافت انسان و حقوق بشر نکوشد علم نیست. علمی که در حفظ میراث فرهنگی بشر، حفظ محیط‌زیست و حفظ فرهنگ‌های بومی و تعامل با فرهنگ‌های جهانی نباشد علم نیست. علمی که در خدمت مردم نباشد ممکن است علم باشد ولی عملاً جادویی است در خدمت دیوصفتان.

علمی که کاربرد نداشته باشد در علم بودنش جای تردید است. علمی که نتواند برای فارغ‌التحصیلان خود اشتغال ایجاد کند دچار مشکل است.

از دید نگارنده یکی از وظایف جغرافیا باید بسترساز تعادل در توسعه استان‌ها، مناطق و کشورها و حتی قاره‌ها باشد. جغرافیا باید در سطح جهانی، ملی و منطقه‌ای به نحوی به ساماندهی فضا بپردازد که اولویت اول آن محرومیت‌زدایی و رفع استعمار و استثمار، استضعاف انسان و محیط باشد. و نتیجه این امر صلح و امنیت و آرامش و آسایش است.

متأسفانه در طول دو قرن اخیر جغرافیدانان بسیاری از کشورهای پیشرفته از جمله اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها و حتی ژاپنی‌ها این علم سازنده را در خدمت سرمایه‌داری، استعمار و استثمار و جنگ قرار داده‌اند. (ایولاکست، ۱۳۶۷).

جغرافیای ایران طی سالهای بعد از انقلاب علیرغم برخی مشکلات پیشرفت‌های چشم‌گیری داشته است (پاپلی‌یزدی، ۱۳۷۷، ۴۵). «ولی هنوز فاقد تفکر فلسفی است» (شکویی، ۱۳۶۴، ۶۱).

یعنی جغرافیای ایران از نظر فلسفی دچار سرگردانی است. چه کسی می‌تواند بگوید جغرافیا در ایران در خدمت سرمایه‌داری، سوسیالیسم و یا تفکر اسلام‌گرایانه است؟

آیا جغرافیای ایران در خدمت گسترش عدالت اجتماعی و یا سرمایه‌داری محض است؟

چه کسی می‌تواند بگوید کدام جغرافیدان ما در کدام خط قلم می‌زند؟

چه کسی می‌تواند بگوید در بین مجلات جغرافیایی (فصلنامه تحقیقات جغرافیایی ـ رشد جغرافیا ـ پژوهش‌های جغرافیایی، توسعه جغرافیایی …) کدام یک کدام هدف فلسفی ایدئولوژیکی خاص را دنبال می‌کنند و عملاً کدام یک ارگان و بیانگر کدام فلسفه ایدئولوژی و کدام نوع توسعه است؟

می‌خواهم این بحث باز شود که جغرافیای ایران در خدمت کیست و ساماندهی فضا در ایران به کدام جهت گام برمی‌دارد، در جهت سرمایه‌داری و تضادهای طبقاتی و یا در جهت محرومیت‌زدایی و عدالت اجتماعی و کاهش اختلاف و تضاد طبقاتی ـ در جهت توسعه برخی مناطق و فراموشی توسعه مناطق دیگر یا در جهت تعادل در توسعه مناطق؟ این مسائل را با بیانی دیگر دکتر حسین شکوئی در سال ۱۳۶۴ در سمینار جغرافی در مشهد بیان فرموده است (شکوئی، همان)

در صورتی که فضای ایران غیرمتعادل ساماندهی شود امکان دست‌یابی به عدالت اجتماعی وجود ندارد.

از جغرافیدانان صاحب اندیشه می‌خواهم که وارد این بحث اساسی شوند، علوم همجوار مثل زمین‌شناسی، علوم اجتماعی، جمعیت‌شناسی و … را هم وارد بحث کنند. راه آزادی ـ دموکراسی و توسعه کشور جز با بحث و نقد سالم و تحمل در نقد و بحث و جدل علمی حادث نمی‌شود. بنابراین من وارد بحث اصلی نمی‌شوم. فقط در اینجا برای ورود به مبحث برای اینکه دانشجویان بهتر کاربرد فلسفه و ایدئولوژی را در ساماندهی فضا درک و لمس کنند. به مثال‌هایی به طور مختصر اشاره می‌کنم.

کلیه مجلات جغرافیایی ایران فاقد تفکر فلسفی هستند. در حال حاضر مجلات جغرافیا در ایران تبدیل به سکوی پرش برای ارتقاء شده‌اند. عمده‌ترین انتظار جغرافیدانان از مجلات علمی ـ پژوهشی همین مسأله است.

قسمت اعظم جغرافیدانان فرانسوی دارای دیدگاه فلسفی خاصی هستند. اصولاً جغرافیدانان فرانسوی به دو دسته اساسی تقسیم می‌شوند. آنها که به نظام سرمایه‌داری تعلق خاطر دارند و به اصطلاح جغرافیدان راست‌گرا هستند و آنها که سوسیالیزم را دنبال می‌کنند و به اصطلاح جغرافیدان چپ فرانسه را تشکیل می‌دهند (البته تعداد زیادی از جغرافیدانان فرانسه نیز فاقد تفکر فلسفی هستند و عملاً‌ آنها تکنسین‌های بدون تفکر جغرافیا هستند).

مجله هردوت ارگان جغرافیای چپ فرانسه است. ایولاکست جغرافیدان جهان سوم گرای فرانسوی سردمدار این گروه است. جغرافیدانان چپ‌گرا استعمارزدایی، تعادل‌های منطقه‌ای، محرومیت‌زدایی، و همه کارهایی که ضد سرمایه‌داری است را دنبال می‌کنند. در ژئوپلیتیک دنبال تعادل‌های منطقه‌ای هستند و تنش‌زدایی را پیشه کرده‌اند (lacoste, 1988)

همه جغرافیدانانی که این تفکرات را دنبال می‌کنند، مقالات خود را برای مجله هردوت می‌فرستند. در طول حدود سی سال در هردوت حتی یک مقاله از جغرافیدانان طرفدار سرمایه‌داری چاپ نشده است، مگر آنکه مطلبی به صورت نقد و یا پاسخ آمده باشد.

ایولاکست در دهه ۷۰-۱۹۶۰ میلادی با انتشار کتابهای کشورهای توسعه‌ نیافته و جغرافیای کم‌رشدی (لاکست، ۱۳۵۶) دیدگاه جهان سوم‌گرایی در جغرافیا را جهانی کرد. کتابهای او به اکثر زبانهای زنده دنیا ترجمه شد. در آن عصر مشهورترین و متعهدترین جغرافیدان جهان شمرده شد.

دکتر سیروس سهامی در پشت جلد کتاب کم‌رشدی (چاپ دوم) کتاب را در چند سطر خلاصه کرده است. پیام کتاب نه تنها هنوز صادق است بلکه روز به روز بر اهمیت مطالب آن افزوده می‌شود.

«جغرافیای کم‌رشدی، جغرافیای عدم تعادل است. عدم تعادل در فقر و عدم تعادل در رفاه. عدم تعادلی که از خارج بر مناسبات جهانی و از داخل بر روابط میان طبقات اجتماعی جامعه‌ها سایه گسترده است. در چنین شرایطی جغرافیدان زمانه ما به جای آنکه در چارچوب جغرافیای سنتی، روایتگر واقعیت‌های متعادل بوده باشد به‌عنوان کارشناس مطالعه در وضعیت‌های نامتعادل در برابر مسؤلیت‌های خطیر قرار می‌گیرد، تا آنجا که این وضع به جغرافیای معاصر ابعادی تازه و رسالتی دیگرگونه بخشیده است.»

حتی دانشمندی مثل برونه که متعلق به این تفکر است کارتوگرافی را که یکی از مهمترین ابزار جغرافیایی است به طرف تفکر فلسفی چپ هدایت کرد.

حتی تفسیر و تعبیر و تأویلی که از اصطلاحات جغرافیایی توسط جغرافیدانان چپ و راست می‌شود کاملاً متفاوت است. به همین جهت هر گروه برای خود فرهنگ جداگانه‌ای چاپ کرده است.

پیر ژرژ فرهنگ جغرافیایی را با دیدگاه اندکی به سوی چپ (Georgr, 1970) و ژان برونه فرهنگ جغرافیایی را تحت عنوان کلمات جغرافیایی: فرهنگ انتقادی با دیدگاه کاملاً چپ‌گرایانه به چاپ رساند (Brunet, 1992)

بخشی از جغرافیدانان چپ فرانسه از نظر تاریخی خود را وابسته به جغرافیدان آنارشیست فرانسوی قرن ۱۹ الیزه رکلو می‌دانند و به احیاء آثار و تفکرات او پرداختند. (Reclus, 1876-1881)

جغرافیدانان میانه‌رو و فرهنگ‌گرای فرانسوی که اعتقاد دارند فرهنگ بستر همه تحولات است به رهبری پل کلاوال مجله جغرافیا و فرهنگ را بنیان گذاشتند و جغرافیدانان راست‌گرا بیش از یکصد ده سال است که مجلسه Annales de Geograghie را چاپ می‌کنند.

البته در فرانسه هم مثل سایر کشورهای توسعه‌یافته جغرافیدانان زیادی وجود دارند که فاقد تفکر فلسفی هستند و یا اصولاً ضد ایدئولوژی هستند و رسالتی فلسفی را برای جغرافیا قائل نیستند. آنها بیشتر معتقدند جغرافیا باید ابزاری باشد در اختیار سیاستمداران و توسعه‌گران.

هرگاه انسان با تفکرات فلسفی آشنا باشد، وقتی با نوشته‌های جغرافیدانان دارای ایدئولوژی روبرو می‌شود با خواندن مقالات و کتب آنها می‌تواند خطوط فکری آنها را تشخیص دهد. با خواندن مقالات و کتب دیوید هاروی و امانوئل کاستل می‌شود فهمید با جغرافیدانانی سر و کار دارید که چپ‌گرا هستند و جامعه و فرهنگ، اجتماع و اقتصاد را پایه تحول و ساماندهی فضا می‌دانند.

با خواندن آثار جغرافیدانان دارای فلسفه می‌شود فهمید که چه کسی محیط‌گرا است، چه کسی چپ‌گرا و چه کسی امکان‌گراست. اما وقتی جغرافیدانی فاقد تفکر فلسفی باشد، گاه مقاله‌ای می‌نویسد که بوی داروینیسم اجتماعی از آن می‌آید و گاه مقاله‌ای کاملاً‌متضاد با فکر قبلی است و بوی عدالت اجتماعی از آن می‌آید، گاه مقاله‌ای می‌نویسد که فکر می‌کنیم خود مارکس آن را نوشته است و گاه مقاله‌ای را چاپ می‌کند که تصور می‌شود آدام اسمیت آن را نگاشته است. گاه فکرش از اندیشه مالتوس نشأت گرفته است و گاه طرفدار سرسخت افزایش جمعیت است. گاه طرفدار قوم‌گرایی و قبیله‌گرایی است و گاه از ملی‌گرایی هم فراتر می‌رود و انترناسیونالیسم و جهان وطن می‌گردد. جغرافیدانی که تکلیف خود را از نظر فلسفی روشن نکرده باشد، گاه مقاله‌ای می‌نویسد که تصور می‌کنیم همه چیز را مقهور عوامل طبیعی مثل سیل، زلزله، زمین‌لغزش، خشکسالی و … می‌داند و گاه همان فرد طوری مطلب را القاء می‌کند که بشر قادر است جلو همه پدیده‌های طبیعی را بگیرد.

گاه همین فرد تمام علل تخریب محیط را گردن دولت می‌اندازد و گاه همه را تقصیر مردم می‌داند، گاه مشکلات زیست‌محیطی را نتیجه سرمایه‌داری می‌داند و گاه آن را زاده فقر و افزایش جمعیت فقرا، گاه از یک جغرافیدان مقاله‌ای می‌خوانیم که فکر می‌کنیم مظهر آزادی است و گاه همان فرد خود مقاله‌ای می‌نویسد که فکر می‌کنیم روح چنگیزخان و هیتلر در وجودش رسوخ کرده است. بالاخره جغرافیدانی که تکلیف خودش را با فلسفه و اندیشه‌های فلسفی و سیاسی روشن نکرده است گاه مقالاتی می‌نویسد که فکر می‌کنیم مفسر تورات، انجیل و قرآن و حتی روایات و احادیث است. و گاه مقالاتی را می‌نویسد که فکر می‌کنیم یکی از طرفداران جدی ماتریالیسم تاریخی و جناب مارکس و انگلس است.

گاه از یک جغرافیدان مقاله‌ای را می‌خوانیم که تقدیرگرا است و طرفدار قضا و قدر است و گاه مقاله‌ای مبنی بر عقل‌گرایی و خردگرایی کامل می‌نویسد. در دنیای توسعه‌یافته هم جغرافیدانان و مجلات جغرافیایی که فاقد تفکر فلسفی هستند کم نیستند. این امر خاص جهان سوم نیست. البته در جهان سوم این امر شدت دارد. در برخی کشورهای جهان سوم چون هند، اکثریت جغرافیدانان عزم خود را جزم کرده‌اند و در جهت توسعه پایدار حرکت می‌کنند و در خدمت محرومان و ساماندهی فضا برای محرومان هستند و نتایج آن را هم در توسعه هند می‌بینیم.

مهمترین دانشگاه ژاپن، دانشگاه توکیو است. گروه جغرافیای دانشگاه توکیو مهمترین رسالتی را که برای خود تعریف کرده است توسعه پایدار و مشارکت در امر محیط زیست است. بسیاری از رودخانه‌های ژاپن به کمک طرح‌های جغرافیدانان پاک‌سازی ـ حاشیه‌سازی و ساماندهی شده است.

در حال حاضر (۱۳۸۴) پیشرفت و تحول علم جغرافیا در ایران به مرحله‌ای رسیده است که هر کس باید خط فکری خود را مشخص کند. جغرافیای بی‌هویت نمی‌تواند در سازندگی مملکت مؤثر باشد و جغرافیدان بی‌هویت و بی‌هدف نمی‌تواند تأثیر چندانی در توسعه علم داشته باشد و خیلی سریع بازیچه جغرافیدانان سودجو و زراندوز و طرفداران فلسفه مغدیسم می‌گردد. جغرافیای بی‌هویت و فاقد تفکر فلسفی نمی‌تواند دانشجویان باعزم و اراده و مؤثر برای زندگی دیگران و حتی برای زندگی خود پرورش دهد.

جغرافیدان فاقد تفکر فلسفی تبدیل به جغرافیدانی می‌گردد که فقط در غم نان و ارتقاء است. ما انتظار نداریم که همه جغرافیدانان ایران تئوریسین باشند همان‌گونه که در هیچ علمی همه علما نظریه‌پرداز نیستند ولی می‌خواهیم که همه در امر نظریه‌پردازی مشارکت داشته باشند. نظریه‌پردازی تعیین خط‌مشی فکری یک دانش در یک کشور یا در یک منطقه است. این امر از عهده یک نفر ساخته نیست و محتاج خرد جمعی است.

باید از افرادی که علاوه بر آشنایی به جغرافیا به قوانین کشور، اهداف توسعه کشور، برنامه‌های پنج ساله، ضوابط سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی و قوانین زیست‌محیطی، اعتبارات، بودجه‌ها، ضوابط و مصوبه‌های حاکم بر آمایش سرزمین و توسعه کشور آگاهی دارند، کمک گرفت. خوشبختانه در شرایط فعلی صدها جغرافیدان ایران در رده‌های بالای مملکتی مشغول به کارند و تجربیات خوب آنها می‌تواند در تحول کاربرد علم جغرافیا در ایران مؤثر باشد.

برای روشن شدن مطلب چند مثال بزنیم:

تفکر حاکم بر نظام برنامه‌ریزی در برنامه‌های پنج‌ساله قبل از انقلاب، نظام سرمایه‌داری بوده است. در آن تفکر، برنامه‌ریزی به‌صورت بخشی، با اولویت صنعت، خدمات و کشاورزی انجام شده است (پاپلی، وثوقی، ۱۳۷۵). در کشاورزی نیز اولویت با حمایت از کشت و صنعت‌های بزرگ و شرکت‌های مشترک ایرانی و خارجی بوده است. با تفکر سرمایه‌داری (ست‌کوپ؛ تکوکنسرسیوم، ۱۳۵۱) زمین‌های مساعد زیر سدهای بزرگ در اختیار شرکت‌های مختلط ایرانی و خارجی گذاشته می شد.

اصولاً تفکر حاکم بر نظام سرمایه‌داری قبل از انقلاب اولویت توسعه را به مناطق توسعه‌یافته داده بوده است. بنابراین سرمایه‌گذاری در مناطقی انجام می‌شده است که احتمال بازدهی و ارزش‌افزوده بیشتری وجود داشته است. لذا کاملاً مملکت به چند قطب توسعه‌ای توجه داشته است. قطب‌هایی که دارای پتانسیل‌های طبیعی مناسب نیروی انسانی متخصص، و زیرساخت‌های لازم برای توسعه بوده‌اند و در عین حال نزدیک به بازار مواد اولیه و بازار مصرف قرار داشته‌اند. با این تفکر مناطق محروم و کمتر توسعه‌یافته فراموش شده است. قسمت اعظم سرمایه متوجه قطب‌های ۱- تهران، کرج، قزوین ۲- اصفهان ۳- تبریز ۴- اهواز، آبادان و قطب‌های درجه ۲ شیراز و کرمانشاه سرازیر شده است. سایر مناطق کشور از نظر صنعتی عملاً فراموش شده است و درصد کمی از سرمایه‌های دولتی و بانکی و سرمایه‌های خارجی به آنها اختصاص داده شده است.

در امور خدماتی نیز توجه به تفکر قطب‌ها بوده است نه توسعه همه نواحی کشور.

منطقه‌بندی‌هایی هم که در کشور، پیش‌بینی و یا انجام شده است حول همین تفکر نظام سرمایه‌داری جهت توسعه قطب‌های مساعد بوده است و نه توسعه همه مناطق کشور (وثوقی، ۱۳۷۷).

در زمینه توریست با توجه به سیاست‌های لیبرالی دولت وقت، توریست چهار S (پاپلی ـ سقایی، ۱۳۷۱) یعنی دریا، ساحل شنی، آفتاب، سکس توأم با قمار، مشروب، آنهم فقط در ساحل دریای مازندران گسترش یافت و بقیه کشور عملاً از سرمایه‌گذاری‌های کلان توریستی محروم مانده بودند. ساختن چند هتل لوکس در اصفهان و شیراز و برگزاری جشن‌های هنر شیراز نسبت به آنچه بخش دولتی و بخش خصوصی در زمینه توریسم در گیلان و مازندران انجام داده بود، در درجه دوم اهمیت قرار داشت. رژیم پهلوی در اواخر عمر خود می‌‌خواست با کمک سرمایه‌های بین‌الملل جزیره کیش را به محل توریستی بسیار گران‌قیمت تبدیل کند (رهنمایی، ۱۳۶۵). یعنی همان سیاست سرمایه‌داری مبتنی بر سودجویی حاکم بر صنعت توریسم که در شمال کشور اعمال می‌شد در سطحی بالاتر بر کیش می‌خواست اعمال شود. نتیجه آن سیاست آن بود که بخش اعظم مملکت از درآمدهای توریستی محروم گردید و افکار عمومی نسبت به صنعت توریسم نظر منفی یافت. هنوز مردم شمال کشور با فعالیت‌های توریستی نظر مساعد و خوبی ندارند، زیرا پیش‌داوری آنها این است که صنعت توریسم همان مشکلات و مسائل قبل از انقلاب (از قبیل تبدیل زمین‌های کشاورزی و جنگلی به فضاهای توریستی و ویلاها و خانه‌های دوم ثروتمندان، ایجاد صدها کازینو، قمارخانه و ادغام زن و مرد در دریا و ساحل آن هم به صورت عریان و نیمه‌عریان و غیره) را به همراه خواهد آورد.

بنابراین می‌بینیم در رژیم گذشته با تفکر سرمایه‌داری در ساماندهی فضا بخش‌های مساعد مورد توجه است و بخش‌های نامساعد فراموش می‌شود. صنعت توریسم فقط در بخش‌هایی از مملکت متمرکز می‌گردد و مناطق محروم و حاشیه‌ای مثل کردستان، ایلام، سیستان و بلوچستان، جنوب خراسان، بخش‌های مهم استان کرمان، هرمزگان، بوشهر، کهکیلویه و بویراحمد، چهارمحال و بختیاری، لرستان و … عملاً در توسعه سرزمین نقش چندانی ایفا نمی‌کنند.

در زمینه کشاورزی نیز رژیم پهلوی همان سیاست تمرکز سرمایه در مناطق مساعد را در پیش گرفت. یعنی سرمایه به جایی رفت که در طول قرنها انباشت سرمایه ایجاد شده بود. و مناطق فقیر و فقرا به حال خود واگذاشته شدند. معلوم است که این رژیم که عدالت اجتماعی و تعادل در توسعه مناطق را هدف قرار نداده بود، نمی‌توانست دوام آورد.

رژیم گذشته اصلاحات ارضی گسترده‌ای را در کشور انجام داد. اصلاحات ارضی فی نفسه نوعی رعایت عدالت اجتماعی است. اما از آنجا که رژیم پهلوی حکومتی بود مبتنی بر سرمایه‌داری و رعایت عدالت چه در زمینه عدالت اجتماعی چه در زمینه عدالت منطقه‌ای جزو اولویت اول آن نبود، نتیجه کار در پایان اصلاحات ارضی به نفع کشاورزی سرمایه‌داری بود نه به نفع خرده مالکان. آمار بهترین بیانگر مسأله است.

طبق جدول ۱ که از آمارگیری کشاورزی روستایی سال ۱۳۵۴ (یعنی در زمان خود رژیم پهلوی) به دست آمده است یک درصد بهره‌برداران ۳/۲۰% زمین‌های کشاورزی را تصاحب کرده‌اند و ۴۵% بهره‌برداران فقط ۸۶/۴ مساحت زمین‌ها را در اختیار داشته‌اند. اگر بخواهیم سیاست عدالت اجتماعی را ملاک قرار دهیم طبق این آمار رژیم پهلوی باید در سال ۱۳۵۴ دوباره اصلاحات ارضی انجام می‌داد. بی‌جهت نیست که پس از انقلاب یکی از خواست‌های روستاییان تقسیم اراضی بوده است و مباحث مربوط به طرح ج و د پیدا شد (عظیمی، ۶۱، ۹۵-۷۵). اما مهم آن است که زمین‌های عمده مالکان بیشتر به صورت کشت و صنعت و در نواحی توسعه‌یافته متمرکز بوده است.

اما این همه داستان نیست. در رأس هرم اوضاع به نحوی دیگر است. مثلاً ۹۰ بهره‌بردار در استان ایلام ۳۸۱۷۵ هکتار زمین در اختیار داشته‌اند. یعنی هر بهره‌بردار به‌طور متوسط ۴۴۴ هکتار.

سیاست سرمایه‌داری کمپرادر (وابسته به خارج) توأم با توجه به مناطق خاص باعث گردید که کشاورزی به طرف شرکت‌های بزرگ کشت و صنعت داخلی و بین‌المللی هدایت گردد و در جهت سیاست حمایت از افراد وابسته به رژیم زمین‌های نسبتاً بزرگی در بهترین مناطق کشور به آنها واگذار شود. در این راستا تا سال ۱۳۵۰ معادل ۲۰۲۸۶۲ هکتار زمین در اختیار ۱۵ شرکت قرار گرفت، یعنی به طور متوسط هر شرکت دارای ۱۳۵۲۴ هکتار زمین بوده است (باقر مؤمنی، ۱۳۵۹، ۳۵۴).

جدول ۲ نشان می‌دهد که حدود ۱۱۲۰۰۰ هکتار از زمین‌های زیر سد دز به شرکت‌های مختلط بین‌الملل واگذار شده بود. اساساً سرمایه‌های بین‌الملل در بخش کشاورزی به طرف زمین‌های زیر سد دز و سفیدرود و ارس هدایت شده بود. یعنی بهترین و مساعدترین زمین‌های کشور که آب آنها نیز از بودجه عمومی کشور تأمین می‌شده است.

در همین راستای تفکر کشاورزی سرمایه‌داری ۷۶۴۱ هکتار از بهترین زمین‌های دشت گرگان واقع در زیر سد قابوس و شمگیر از خرده مالکین ترکمن تقریباً به زور تصرف عدوانی شد و به حدود ۹۰ نفر از افراد وابسته به رژیم (شامل ۶۹ نفر نظامی و ۲۱ نفر غیرنظامی) واگذار گردید. یعنی هر نفر از افسران رژیم فقط در زیر سد قابوس و شمگیر ۸۵ هکتار زمین دریافت کرده‌اند (البته این بخشی از کار است).

در همین راستا کشت و صنعت‌های دیگری مثل کشت و صنعت هژبر یزدانی بیش از ۲۰۰۰۰۰ هکتار زمین را در اختیار داشته است.

بنابراین، تحت تفکر و ایدئولوژی سرمایه‌داری، کشاورزی سرمایه‌داری در دشت‌های حاصل‌خیز کشور مثل دشت مغان، گرگان، کشف‌رود، مرودشت، خوزستان، گیلان و … مستقر شده است. روستاهای کشور و مناطق حاشیه‌ای بکل فراموش شده است. نه تنها سرمایه‌های کلان داخلی و بین‌المللی بدان سو هدایت نشده بلکه روستاها از خدمات رفاهی نیز عملاً محروم ماندند.

در دوران رژیم پهلوی با تفکر سودمحوری در ساماندهی فضا اشتباهات بزرگی اتفاق افتاده است که امروز مشکلات آن دامنگیر کشور و مردم است. حتی اصلاح این ساختار فضایی ممکن است تا ۳۰ سال دیگر (۱۴۱۰) هم طول بکشد و یا هرگز مقدور نباشد. مثلاً در پراکنش صنایع، استان خراسان، که استانی است کم‌آب و اساساً متکی به آبهای زیرزمینی تبدیل به قطب صنایع غذایی شده است. کارخانجات عمده، قند، کمپوت و کنسرو و رب گوجه فرنگی، در خراسان خصوصاً در دشت کشف‌رود مستقر شده است. در پیرامون این کارخانجات مزارع بزرگ چغندرقند، گوجه فرنگی و باغات سیب احداث شده است. همین مکان‌گزینی غلط مبتنی بر تفکر سرمایه‌داری و عدم توجه به مسائل زیست‌محیطی، خصوصاً کمبود آب امروز استان زرخیز خراسان را با مشکل کمبود شدید آب روبرو کرده است. به‌طوری که حتی تهیه آب شرب شهر مشهد با مشکل اساسی روبرو است.

کل مقاله را در فایل زیر مطالعه نمایید:

۵۵۳۱۳۸۳۷۴۰۱