- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

خسته ایم از این جهان …. سرمقاله روز همدلی از مسعود رفیعی طالقانی

خسته ایم از این جهان

مسعود رفیعی طالقانی‪
‬ دیشب سرانجام بمب خبری منفجر شد و دونالد ترامپ، زد آن حرف‌هایی را که نباید می‌زد؛ یعنی آن حرف‌هایی را که دوست نداشتیم بزند؛ او گفت برجام را تایید نمی‌کند و نیز مدعی شد که ایران حامی اصلی تروریسم در منطقه است. با این وصف انگار دوباره برگشتیم سر خانه اول. دیشب هیچ شهروند مطلعی را نمی‌شد پیدا کرد که بگوید استرس ندارد، خسته نیست واحساس ناامنی را دوباره تجربه نمی‌کند!
حرف‌های تند ترامپ بی‌تردید عواقبی دارد؛ برای منطقه و برای کل جهان؛ با وصفِ این‌که ما، هم پیش از حرف‌هایش منتظر بودیم و هم پس از حرف‌هایش. این چند روز اخیر به این گذشت که ببینیم او بالاخره چه می‌گوید و روزهای آینده را منتظریم تا ببینیم چه می‌شود؟! و با این وضع، انتظار دوباره برای مدتی نامعلوم سراغ از ما گرفته است. مساله مهم آنجاست که همه خوب می‌دانیم زندگی توی انتظار، بدجور آدم را خسته و مضطرب می‌کند، حالا هر انتظاری که می‌خواهد باشد.پس از حرف‌های او خودمان را موظف می‌دانستیم براساس وظیفه حرفه‌ای یک رسانه، برویم سراغ تحلیل‌گران مسایل سیاسی و بین‌الملل و از آن‌ها بپرسیم عاقبت ماجرا چه می شود؟ این حرف‌ها چه تبعاتی دارد؟ آیا وقوع یک درگیری نظامی محتمل است؟ آیا رئیس‌جمهور ایالات متحده در پی آن است از ایران امتیازات تازه‌تری بگیرد؟ آیا بازنگری یا لغو برجام می‌تواند مورد تایید ایران واقع شود؟ آیا قدرت‌های اروپایی حاضرند در زمینی بازی کنند که مجنون آمریکایی، مهره‌چین آن بوده است؟ آیا دولت دوازدهم می‌تواند زیر ضرب منتقدان محافظه‌کار خود دوام بیاورد و از پای نیفتد؟ آیا ساختمان تحریم‌ها که داشت آرام آرام از میان می‌رفت دوباره بنا می شود؟ آیا پارادایم روابط بین‌الملل در دنیا، در آستانه یک شیفت بزرگ است؟ آیا تحریم سپاه پاسداران، این نهاد بزرگ نظامی و اقتصادی، با تبعاتی سخت در ایران و در منطقه همراه خواهد بود؟ آیا دنیا با این تصمیم‌گیرانی که دارد، به سمت خشونتی بیش از پیش در حرکت است؟ و…
این‌ها و بسیاری از سوالات دیگر به ذهن رسانه‌ای‌مان رسید اما شاید یک حس عجیب بود که می‌گفت این‌ها را همه دارند از هم می‌پرسند و آنقدرها رسانه داریم که بروند سراغ همه‌ کارشناسان محدودی که داریم و برای امثال این سوال‌ها پاسخ بگیرند.
آن حس عجیب، ملغمه‌ای بود از خستگی و ضعف اعصاب. شاید همان بود که وادارمان کرد نرویم سراغ تحلیل‌گران خرد و کلان و به جای آن، خودِ آن حس را بیان کنیم؛ با صدای بلند بگوییم خسته‌ایم از این جهان؛ از این جهان که در آن، توحش، اصالتِ تمدن است و کشتار، دستاورد بزک‌دوزک‌های به اصطلاح سیاسی.
همین دیروز ظهر بود که از روی دریاچه ارومیه رد می‌شدم؛ خشکِ خشک بود و فریاد می‌زد که طرح احیا هم سرابی بیش نبوده است! از مرد راننده پرسیدم از اینجا چه به یاد می‌آوری؟
گفت: دُرناها را! همه رفتند!
و جهان ما جهان کوچ درناهاست. خسته‌ایم از این جهان!