- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

پدران آسیب پذیر: چرا پدر بودن صدمه می زند؟، مقاله ای از مصطفی مهرآیین

پدران آسیب پذیر: چرا پدر بودن صدمه می زند؟

 

مصطفی مهرآیین

 

۱) این روزها کمتر محیط فکری یا رسانه ای را می توان در جامعه ما یافت که در آن به بهانه تشکیل دولت جدید و شکل گیری ترکیب کابینه سخن از «حق وزیر شدن زنان» یا «حق زنان در دستیابی به مناصب بالای دولتی» گفته نشود. آنچه در کانون این مباحث جای دارد مساله «برابری جنسیتی» و «قدرت گفتمان مردانه» است. سخن از این گفته می شود که سلطه گفتمان مردانه و حضور قدرتمند این گفتمان در قوانین، ارزش ها، و هنجارهای آشکار و پنهان جامعه مانع از دستیابی زنان به حقوق خود می شود و گفتمان مردانه با اعمال سلطه خود بر زنان، زنان را در جایگاه افراد آسیب پذیر و محروم جای می دهد. اکنون که به این مباحث در جامعه ما دامن زده شده است، می توان این پرسش را نیز مورد توجه قرار داد که آیا گفتمان مردانه و مردسالار تنها به زنان آسیب می زند یا ما با گروه های متعددی از مردان نیز روبرو هستیم که از این گفتمان آسیب می بینند؟آیا اگر مردانگی را به توانایی حاصل از داشتن قدرت، اقتدار و استحکام تعریف نماییم، مردان فاقد قدرت و اقتدار و استحکام(همانند کارگران، معلولان، سالمندان، پدران مبتلا به بیماری های جسمی، پدران مبتلا به بیماری های روانی، مردان بی سواد،و….) نمی توانند قربانی گفتمان یا نظم اجتماعی باشند که عمیقاً در آن ها درونی شده است؟ بی شک، زنان در عمده جوامع انسانی از قربانیان گفتمان مردانگی یا مرد سالار هستند.بااینحال، رنج مردانی که قربانی گفتمان مردسالار می شوند بسیار بیشتر از زنان است. زنان با هویت مردانه همذات پنداری نمی کنند و تنها با آسیب های این گفتمان روبرو هستند.گروه های متفاوت از مردان،اما، بواسطه آنکه در تمام طول زندگی خود هویت مردانه و مولفه های آن را درونی ساخته اند، زمانی که از سوی این گفتمان طرد می شوند تنها با آسیب های ناشی از این «طرد» روبرو نیستند: آن ها هویت خود را از دست می دهند و در چالش با بودن خود یا همان هویت مردانه زندگی می گذرانند.آن ها تبدیل به «هوموساکرهای گفتمان مردانه» می شوند. دیگران آن ها را مرد تعریف می کنند و در چارچوب قوانین مردانه با آن ها رفتار می کنند، اما آن ها از هیچ یک از امتیازات مرد بودن یا مردانگی برخوردار نیستند.آن ها فاقد قدرت، اقتدار و استحکام هستند در حالی که همه، بویژه فرزندان و همسران آنان(یعنی زنان) از آنان انتظار دارند مطابق الگوی رسمی مردانه رفتار نمایند و به ایفای نقش بپردازند.آن ها سالیان دراز خود را موجودی دانسته اند که اکنون از درون آن ها را نابود می کند.آن ها از مرد بودن خود صدمه می بینند. مردان، بویژه پدران، می توانند قربانیان نظم جنسیتی باشند که ظاهراً به آنان امتیازاتی در زندگی اجتماعی می دهد.

۲) پدران مبتلا به بیماری های جسمی و روانی از جمله گروه های مردانه ای هستند که در میان گروه های آسیب پذیر مردان از بیشتر میزان صدمه دیده گی از تناقض بوجود آمده میان «انتظار از مردانگی» و «ناتوانی در برآورده کردن انتظارات از مردانگی» برخوردار می شوند. داریوس گالاسینسکی، متخصص برجسته مطالعات فرهنگ و گفتمان، در دو کتاب خود با عناوین «گفتمان های مردان درباره افسردگی» و «پدران، پدری و بیماری روانی: تحلیل گفتمان طرد»، در عین پذیرش این ادعای ساختن گراهای اجتماعی که افسردگی، پدر بودن و بیماری روانی را سازه ها یا ساخته های اجتماعی-فرهنگی می دانند، معتقد است «برای مردان هیچ بیماری یا ناتوانی یا مشکلی در جهان وجود ندارد که آنان آن را بدون در نظر گرفتن ارتباط آن با مردانگی یا پدر بودنشان درک کنند». به باور گالاسینسکی، «پدران در چارچوب نقش و گفتمان رسمی پدری و پدر بودن(و نه لزوماً انتظارات کلی اجتماعی و فرهنگی) به مدیریت هویت و وضعیت خود می پردازند». ازاینرو، او در پژوهش های خود به طرح این پرسش می پردازد که اگر پدری، بواسطه مبتلا بودن به بیماری جسمی یا روانی نتواند خود را در چارچوب نقش و گفتمان رسمی پدر بودن تعریف نماید، با چه آسیب هایی روبرو می گردد و چگونه طرد از سوی دیگران(بویژه فرزندان که از پدران خود انتظارات متداول و معمول دارند) و خودشان(طرد درونی) به آنان صدمه می زند؟

۳) تصور رسمی ما از پدر بودن آن است که پدر باید قدرتمند، حامی، پرورش دهنده، فعال، سرمایه دار، سرمایه گذار،محکم،نان آور،مرد، معلم اخلاق،پیروز،پادشاه،خداوند، دارای جسم سالم و قوی، دارای ظاهر جامعه پسند، مراقب، ریسک پذیر، اهل تحرک، و……باشد. بیماری های جسمی و روانی از قبیل افسردگی، وسواس، اسکیزوفرنی،و….،اما، پدران را از ایفای بسیاری از این مولفه ها باز می دارد و باعث می شود آنان در تعاملات خود در جامعه و تعاملاتشان با نزدیک ترین افراد یعنی همسران و فرزندان دچار رنج و صدمه دیده گی بیشتر شوند. در چنین وضعیتی به آنان به عنوان پدران غیرنرمال، دارای ناتوانی هوشی، غیر معتبر، فاقد توان مدیریت، بی ارزش و ضعیف نگریسته می شود تا آنجا که آنان خود اعتراف می کنند «من پدر نیستم، چون من ضعیفم، من ارزشمند و توانا نیستم»(از مصاحبه هایی که با این پدران صورت گرفته است). زندگی در میانه این تناقض، آنچنان درد آور است که گالاسینسکی در توصیف حال خود بعد از انجام مصاحبه با این پدران و شنیدن قصه های طرد آنان از سوی خانواده، بویژه فرزندان، می گوید من تاکنون با قصه هایی غم انگیزتر از این قصه ها روبرو نبوده ام و این قصه ها قلب مرا پر از درد و اندوه کرد. به باور گالاسینسکی، غم انگیزترین بخش ماجرای این پدران آن بود که آنان خود را «پدران شکست خورده» تصور می کردند و به فرزندان خود نه به عنوان «بچه» بلکه به عنوان «بچه های دارای پدران بیمار» نگاه می کردند و سخن می گفتند. آنان نمی توانستند هیچ قلمرویی از زندگی خود را جدا از مساله «شکست در پدر بودن» توضیح دهند. آنان حتی «عشق پدرانه» خود را تهی از عشق و بی ارزش می دانستند و معتقد بودند «اگر پدری نتواند عشق خود به فرزندانش را با عمل همراه سازد، عشق او عشق تهی است».

۴) گالاسینسکی پرداختن به مساله پدران آسیب پذیر را از چندین وجه دارای اهمیت می داند. او پژوهش های خود درباره مردان و تجربه پدری را پروژه ای کاملا سیاسی می داند. او صدای مردان، بویژه صدای پدران و پدران بیمار، را از صداهای خاموش جامعه می داند که باید از آنان سخن گفت. او می نویسد:«من کاملا آگاهم که نوشتن درباره پدران مبتلا به بیماری های روانی کاملا سیاسی است…..در حالی که ما خیلی کم درباره مردان و سلامت مردان می دانیم، درباره مردانی که پدر هستند بسیار کمتر می دانیم.ما درباره تجربه های آنان، بویژه تجربه مبتلا بودن به بیماری روانی اصولا چیزی نمی دانیم».ازاینرو، گالاسینسکی، پدران، بویژه پدران مبتلا به بیماری های روانی، را از گروه های ستم دیده جامعه می داند که هم از سوی جامعه و هم از سوی خودشان با آسیب های جدی روبرو هستند. او می نویسد:« من می خواهم به بیان قوی تر این پیام بپردازم که مردان هم می توانند قربانی نابرابری، کشمکش، آسیب پذیری، به حاشیه رانده شدن و بی قدرتی باشند». گالاسینسکی در ادامه پژوهش های خود در این زمینه را دارای درس هایی برای مطالعات فرهنگی و روانکاوی می داند. او معتقد است محققان اجتماعی نباید تنها به طرح این ایده بپردازند که پدیده های موجود در جامعه برساخت های فرهنگی یا اجتماعی هستند. ما بواسطه زن و مرد بودن و پذیرش نقش های مادری و پدری، همه پدیده های زندگی را در نسبت با این دو نقش می سنجیم و تحت تاثیر پیامدهای آن ها برای این دو نقش مهم و بی واسطه خود قرار می گیریم. ازاینرو، او معتقد است به جای صرف سخن گفتن از فرهنگی بودن پدیده ها، باید از «جنسیتی بودن پدیده ها» در معنایی که در بالا از آن گفته شد، سخن بگوییم و دایماً به طرح این پرسش در مقابل پدیده های اجتماعی بپردازیم که: این مساله از چه عواقبی برای نقش پدری و مادری برخوردار است؟

۵) جامعه ما بواسطه دارا بودن جمعیت نسبتا بالایی از معتاد، کارگر، معلول، سالمند،بیکار،بی سواد، زن سرپرست خانوار، بیوه، و……..که عمده آنان احتمالا دارای فرزند نیز می باشند از جمله جوامعی است که باید به طور جدی در آن به طرح نسبت میان مشکلات و پروژه ها و فرآیندهای اجتماعی با دو نقش «پدری» و «مادری» پرداخت و به هنگام اجرای هر گونه پروژه یا برنامه یا رفتار اجتماعی به این پرسش پاسخ گفت که این برنامه، پروژه یا رفتار چه تاثیری بر نقش پدری و مادری افراد دارد که ما انسان ها اصولا بیش از هر چیز زندگی اجتماعی خود را از این منظر قضاوت می کنیم و از آن ناامید یا شاد می شویم تا آنجا که می توان مدعی شد معیار قضاوت ما درباره جامعه آن است که بدانیم آن جامعه با پدر بودن و مادر بودن ما چه می کند؟شاید بهتر باشد از این به بعد به هنگام بررسی پیامدهای پروژه های سیاسی و اجتماعی خود بیش از هر چیز بپرسیم پدران و مادران ما به چه میزان از این پروژه ها آسیب می پذیرند یا نفع می بینند تا بدانیم پروژه های ما در مسیر درستی گام بر می دارند یا خیر؟ما حتی در سطح فردی هم باید دایما این سوال را در مقابل خود مطرح کنیم هر رفتار فردی ما به چه میزان به نقش پدری یا مادری من آسیب یا نفع می رساند؟