- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

خوانشی جدید از منظر انسان شناسی فلسفی به داستان “انتری که لوطیش مرده بود” اثر صادق چوبک

انقیاد و اعتیاد:

خوانشی جدید از منظر انسان شناسی فلسفی به داستان “انتری که لوطیش مرده بود” اثر صادق چوبک

مجید نصوری

منتقد ادبی

پیشفرض این نوشتار براین نکته استوار است که خواننده این نوشته یا داستان خوانده و یا بر سیر رویدادها و وقایع داستان آگاهی نسبی و تسلط کافی دارد. مبنای تحلیلی و تفسیری که این قرائت بر آن استوار است، انسان شناسی فلسفی است.  با تعریفی مختصر و تا حد ممکن عام شده، و با برجسته کردن نکات اصلی و بنیادینی که در این قرائت با استفاده از دستگاه مفهومی انسان شناسی فلسفی به شناخت و نگرشی تازه دست می یابیم، این دستیابی و مواجهه تازه ما را به معرفتی تازه رهنمون می سازد، که کارایی آن می تواند برای همگی ما تازگی داشته باشد و هم در همراهی تجارب زیسته و گشوده کردن منافذ ذهنی و روانی نقشی تعین کننده بیابد.

مبانی نظری ایمانوئل کانت با طرح ریزی فلسفه جدید تحت و لوای مفهوم جهانشمولش، پرسشهایی را طرح نمود که آغازگاهی نوین برای شناخت انسان و فلسفه در دوران مدرن است. این پرسشها  نظام تعبیری جدیدی را بنیاد گذاشت. پرسشهای کانت از این قراراست: ۱-چه چیزی را می توانم دریابم و یا بدانم؟ ۲-چه باید بکنم؟ ۳-به چه می توانم امیدوار باشم؟ ۴-انسان چیست؟

برای یافتن پاسخ پرسش اول) چه چیزی را می توانم دریابم و یا بدانم؛ مابعدالطبیعه پاسخ می دهد، پرسش دوم؛ اخلاق و پرسش سوم را؛ دین پاسخ می دهد، پرسش چهارم را انسان شناسی پاسخ می دهد.

اما به صورت بنیادین پرسشهای اول، دوم، سوم وابسته به پرسش چهارم (انسان شناسی چیست؟) است. به گونه ای تمامی پرسش ها را می توان به عهده انسان شناسی گذاشت.

انسان شناسی فلسفی دردوره آغازینش از حیث تاریخی مصادف و مقارن با دوران روشنگری ست. این دوران نهایت خوشبینی را نسبت به علم و فراورده های آن است. پرسش انسان چیست؟ یکی از پیامدهایی ست که از این مسئله ناشی می شود. به این معنا که انسان موجودیتی است تمام وکمال قابل شناخت است و ما با فائق آمدن بر طبیعت و گسترش دانش خویش می توانیم به این پرسش پاسخ در خور توجه و جدی بدهیم. البته در همان دوران به محدودیتهای معرفت و دانش بشری نیز اشاره می شود. ولی با نگاهی خوشبینانه درگذر زمان معرفت و دانش بشری فرایند تکاملی خود را طی می کند، و این مشکل را برطرف می کند. امتداد این نحوه از نگرش و این نوع برخورد همچنان و کماکان یکی از دیدگاه های جاری بحث انگیز در انسان شناسی فلسفی است، و نمایندگی نیز دارد. دیدگاه های اشخاص و کسانی چون یوهان گوتفرید فون هردر در دوران روشنگری و آرنولد گهلن در دوران معاصر. از این چشم انداز قابل ادراک و تفهیم است.در این چشم انداز انسان موجودی محتاج و نیازمند قلمداد می شود که تمامی کردارش در جهت و صیانت بقای اوست. انسان موجودی ناقص است که ویژگی اصلیش نقص اوست که برعکس حیوان و دیگر جانوران درغریزه اش نمایان می گردد و این برای موجودیتش خطرآفرین و رسواکننده است. بر رفع چنین بلیه ای باید با کار کردن تعاملی با جهان پیرامون خود ایجاد و برقرارکند و موجودیت به خطرافتاده اش را سامان و سازمان دهد. فرهنگ دراین نگاه طبیعت دوم نامیده می شود که تاملی است که تحمل طبیعت را ممکن می سازد. روایتی دیگر در انسان شناسی فلسفی است که دیدگاهی معکوس از این نگاه دارد و چهره برجسته ای چون ارنست کاسیرر دارد. نگاه کاسیرر بر این قرار است که انسان موجودی معناساز و فرهنگ ساز است. یعنی جاندار و جانوری ست که معنا و سمبل می آفریند، این حیوان سمبل ساز و معناساز برخلاف تعریف پیشین موجودی حقیر و فقیر نیست، بلکه موجودی غنی و خالق است. بنابراین دیدگاه هر ادراکی از جهان معنادهی روح انسانی را در می یابد، چراکه هیچ ادراک و تصوری در جهان، برداشت دقیقی از واقعیت نیست و انسان براساس این تاثرات از جهان و وقایع و رویدادها وعوالم پنهان و آشکار تحریف می گردد و به سمبل مبدل می شود، برای مهار این طرز نگرش تعامل با علوم طبیعی و ریاضیات کارایی بسیاری دارند.

در ادامه به بررسی مفهومی و تشریح معنایی داستان برپایه مباحث نظری گفته شده می پردازیم. داستان با مرگ لوطی جهان آغاز و با سرگشتگی مخمل پایان می یابد. لوطی جهان در شکافی که خفته بیدار نمی شود، در آغاز مخمل از بی حرکتی و بی تحرکی لوطی متاثر می شود و سعی می کند با پرسش جانوری خود علت این بی تحرکی و رکود و ایستایی را دریابد، لوطی جهان از این جهان رخت بربسته است و این شعفی را برای مخمل به ارمغان می آورد، مخمل ازاین فرصت استفاده می کند تا از لوطی جهان دوری کند. داستان برپایه رابطه لوطی جهان و مخمل استوار است. این بنیاد به چند ویژگی اشاره دارد: یکی ازاین ویژگی ها بهره کشی تمام عیار لوطی جهان از مخمل است. لوطی جهان برای حفظ بقا و اصراری که بر بقای خود دارد؛ بهره کشی از مخمل تحقق می بخشد، لوطی جهان موجودیتی حقیر و نیازمند دارد که با کاری که انجام می دهد؛ یعنی معرکه گیری روزگار می گذراند، سرگرم کردن عموم مردم رهگذر. طبیعت دوم او یعنی فرهنگ اوست. این وجه فرهنگ ساز و معناساز لوطی جهان از حیوانی به نام مخمل؛ سمبلی جهت رفع نیازها و احتیاجات خود می سازد. مخمل سمبل لوطی جهان است به این معنا که هم قرینه مادی و مالی لوطی جهان می شود و هم تحت قیادت و قوادی لوطی جهان همزاد طبیعی یا قرینه طبیعی مخمل می گردد. لوطی جهان هرچیزی که این جهان بر او تحمیل کرده است با مکانسیمی خشن و بی انعطاف بر مخمل روا می دارد تا بار سنگین نقصان غریزه بقا را بردوش نکشد. این روند اصرار غریزه بقا در لوطی جهان چنان چیرگی را بر مخمل روا می دارد که اگر مخمل بخواهد فرار کند، نتواند. دودی کردن مخمل و استفاده از این روش برای پایبند کردن مخمل، ابزاری بسیار نیرومند در جهت استفاده از موجودیت مخمل برای خود است. مخمل بهره تمام نداشته ها و حقارت های لوطی جهان است، که با استفاده از آن سعی در سمبل سازی نیز دارد، معرکه گیری های لوطی جهان معناسازی هست که از این بهره کشی تمام عیار در نزد تماشاچیان نمایش مخمل مشخص شده است. در این نمایش یا معرکه جهان جای دوست و دشمن هم بخشی از پیکره حیوان تصور می شود. لوطی جهان حیوانیت تام خود را در همزادی با مخمل جستجو می کند و تلاش مذبوحانه ای نیز دارد تا مخمل را تا مقام آدمی بالا کشد، ولی هردو دراین کنش ناقص و بازنده می شوند. تحت انقیاد بودن مخمل درحدی هست که غریزه تولید مثل او در جهت سودآوری لوطی جهان مورد بهره برداری قرار می گیرد. کرایه دادن او به معرکه گیری های دیگرکه انتر ماده دارند سیطره بی رحم طبیعت لوطی جهان را به نمایش می گذارد. رهایی از انقیاد لوطی جهان برای مخمل، اعتیاد او به لوطی جهان ازبین نمی برد.، چراکه این رهایی سرگشتگی به بار می آورد.