فلسفه و ترفندهای امر نمادین
رضا احمدی
دانشجوی دکتری فلسفه و کلام اسلامی
بنا بر دیدگاه وظیفه گرایانه ی کانت؛ قوام عمل اخلاقی به اراده نیک است، بدون توجه به پیامدها و نتایج آن؛ به عبارتی عمل اخلاقی آن عملی است که بدون توجه به پیامدها می توان بر آن به عنوان وظیفه اصرار داشت. در نظر کانت، تصمیم وقتی اخلاقی است که نه صرفا برای رفع تکلیف، بلکه به انگیزه ی وظیفه شناسی یا بخاطر نفس وظیفه گرفته شود. اما یکی از بن بستها و محدودیتهای چنین نگرشی این است که اصرار بر نیکی و وظیفه ی صرف تنها با اتکا بر شرّ و بدی ممکن خواهد بود؛ زیرا رویکرد کانت عمل نیک را به فرم نابی تقلیل می دهد که پیامدها و شرایطِ انضمامیِ منفی مندرج در یک فعل اخلاقی نظیر صداقت مضرّ را نادیده می انگارد و عمل اخلاقی در هیأت یک نگاه شرورانه به عنوان محور انتخابهای انسان طرح می شود؛ نکته ای که ژاک لاکان با عنوان (کانت همراه با ساد) بر آن تاکید داشت. از منظر لاکان، تنها با اتکاء بر یک شر ریشه ای می توان بر چنین رویکرد وظیفه گرایانه ای تا انتها پایبند بود. شاید طرح چنین محدودیتی در مورد آزادی بسیار واضحتر باشد؛ هنگامی که آزادی به عنوان هدف گذاری اصلی کنش سیاسی و اجتماعی مدنظر باشد، آنچه در نهایت آشکار می شود این است که اصرار بر تحقق آزادی نیازمند توسل به استبداد و عدم آزادی است. به دلیل اینکه بستر اجتماعی و کنشگران آن همیشه مهیّا و خواستار آزادی نیستند یا اینکه دست کم فهم یکسانی از این مقوله و شرایط تحقق آن ندارند. آزادی تنها بهعنوان محصول فرعیِ فعالیت اجتماعی می تواند تحقق یابد و اگر از این مسیر عدول کنیم و آن را به عنوان هدف گذاری اصلی مطالبه کنیم، به ناچار به خشونت و عدم آزادی متوسل خواهیم شد. نکته ی حائز اهمیت در خصوص حرکتهای انقلابی نیز همین است که در چنین جنبشهایی آزادی نه به عنوان محصول فرعی عقلانیت، بلکه جنبش انقلابی مستقیما درصدد رفع استبداد و تحقق آزادی است. در سادیسم و مواردی که عشق به جنایت منتهی می شود نیز مسأله این نیست که عاشق از معشوق آزاری لذت می برد، بلکه توسل به خشونت تنها راه ممکن برای تفهیم احساس عاشقانه است؛ زیرا اگر عشق هدف غایی قرار گرفت و نه رضایت معشوق، عشق در شمایل یک شرّ ریشه ای برای محبوب عمل خواهد کرد.
سلسله وقایعی از این دست که با اصرار بر آنها موقعیتهای متضادشان ممکن می شود در زندگی جمعی انسان بسیار است. از جملهی این موارد می توان به نمونه های زیر اشاره کرد: درست زمانی که تلاش می کنیم رضایت همه را برآورده سازیم، نتیجه اش نارضایتی همه است؛ زیرا برخی فقط با نارضایتی دیگران از ما احساس رضایت می کنند. یا بطور مثال، زمانی که بطور موقتی در لحظات خوشی قرار داریم و تلاش می کنیم با ایجاد شرایط مناسب، آن موقعیت خوش دائمی شود، دقیقا همه ی تلاشها، آن اوقات خوش را منتفی می سازد، گویا چنین خوشیهایی لاجرم بصورت موقت می تواند ممکن گردد و نباید هیچ تلاشی برای استمرار آنها صورت گیرد. نمونه ی بسیار روشن از این دست می تواند مسأله «دیدن» باشد. اگر در تمام زندگی تلاش انسان معطوف به رؤیت چشمِ خویش بود، قادر به «دیدن» نبود، بلکه انسان بواسطه ی غفلت از چشم قادر به «دیدن» است و رؤیت با غفلت از چشم همراه است. بر همین سیاق باید گفت اگر انسان تلاش کند آگاهانه و با التفات در همه لحظات باشد، آنچه از دست میدهد نفسِ زندگی و لحظات آن است. بنابراین زندگی راستین در حین غفلت و عدم التفات از لحظات آن، قابل وصول است. بیان مواردی از این دست بدین معنا نیست که ما تبیین و توضیح کافی از چنین موقعیتهایی را بدست آوردیم و سِرِّ مسأله را کشف کردیم بلکه ملاحظات این چنینی در نهایت نقطه ی تضاد را جابجا می کند و آن را از بیرون به درون هر مقوله ای ارجاع می دهد. فی المثل در خصوص آزادی باید مدنظر داشت که عدمِ تحققِ آزادی بخاطر نیروهای مخالف و اقتدارگرا در اجتماع نیست، بلکه وجود نیروهای مستبد و اقتدارگرا از دلِ تاکید بر نفسِ آزادی است که امکان ظهور یافتند. به دلیل اینکه اساسا ایده ی آزادی و یا هر ایده ای، محصول عدم امکانِ تحقق آن در واقعیّت است؛ ما هر چیزی را که نتوانیم در واقعیّت به آنها ارجاع دهیم، در نهایت آن وضعیت را به صورت یک ایده طرح میکنیم. بنابراین چنین موردی به ما نشان می دهد که چگونه جنبه حقیقی تضاد که سابقا آن را در بیرون از حقیقت آزادی جستجو میکردیم، این بار در نفسِ آزادی قابل شناسایی است.
الزام فلسفی که از نمونه های فوق بدست می آید این است که ما پرسشهای جدی تر و عمیقتری را پیرامون این مسائل طرح کنیم و باید کوشش نظری ما معطوف به آشکار ساختن جنبه حقیقی تضاد چنین موقعیتهایی باشد: چگونه است که اصرار بر نیکی و خوبی نهایتا بر بدی و شرّ منتهی می شود؟ یا اینکه تاکید بر آزادی شکلی از استبداد و خشونت را بر جای می گذارد؟ آیا مضمون واقعی الهیّات در ادیان توجیه خیر در بستر شرّ نیست؟
یا به تعبیر نیچه ای اگر در طول تاریخ عدالت و آزادی، ظلم و بردگی را بیشتر ممکن ساخته اند تا عدالت و آزادی را، نباید در ارزش بودن چنین ارزشهایی تردید کرد؟ اگر این تاکید نیچه را بپذیریم که حقیقت محصول فرعی خطاهای ماست، آیا خودِ نیچه همان خطایی نیست که حقیقت را نمایان می سازد؟
آیا فلسفه به معنای تدارک دیدن پاسخهایی برای چنین پرسشهایی است؟ یا اینکه فلسفه نفسِ توانایی طرح چنین پرسشهای خواهد بود؟ به نظر میرسد در پرسشهای این چنینی، خصیصه ای وجود دارد که آنها را از مسائل متداول مطرح در علوم تجربی متمایز می سازد. آن خصیصه این است که پرسشهای فوق، نقطه ای را نشانه می رود که عدم انسجام حوزه نمادین را آشکار می سازد و نشان می دهد چگونه حوزه نمادین بر یک فریب و کلیت نامنسجم استوار شده است. فلسفه ایستادن در نقطه و چشم اندازی ست که به مثابه یک حفره و خلأ حوزه ی نمادین را در کام خود فرو می برد و کلام را منقطع و انشقاق آن را ظاهر می سازد. فلسفه نه دانشی درباره ی جهان و نه شیوه ای برای حل نهایی کنجکاوی های ذهن بشری است؛ بلکه فلسفه تشخیص آن منفیّت و کاستی بنیادینی است که نظام نمادین در علم، اخلاق، سیاست، دین و غیره از درون آن سر برآورده و خود را به مانند گفتار یکپارچه عرضه می کند.