- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

مسئلهْ رنجی‌‌ست که می‌کشند!؛ گفتگوی هامون با دکترسیدحسن اسلامی

مسئلهْ رنجی‌‌ست که می‌کشند!

گفتگو با دکتر سید حسن اسلامی، پژوهشگر و استاد فلسفه اخلاق، در مورد اخلاق رفتار با حیوانات

 

علی اصغر درلیک – روح الله طراوت: برای پاسخ به چرایی عدم توجه به حیوانات در جهان ـ زیست کنونی‌مان و اینکه چگونه شد که حیوانات سوژه‌های غائب زندگی ما شدند و ما غالب بر زندگی آنها؛ کسی بهتر و دقیق‌تر از دکتر سید حسن اسلامی یافت می‌نشود که دیروقتی‌ست در حوزه اخلاق کاربردی و شاخه‌های گوناگون آن به مطالعه و تحقیق مشغول است و عمده کتابها و مقالاتش حول همین محور و عنایت به کاربست اخلاق در ساحتهای گوناگون جامعه چرخ می‌زند. در این‌باره آنقدر سهل و ممتنع سخن می‌گفت که نمی‌شد به راحتی واژه و عبارتی را قلم گرفت و حاصل آن شد که گفتگو دراز شد و تحریر آن درازتر.

بسم الله الرحمن الرحیم. این نحوه ورود، بحث را یک مقداری دشوار می‌سازد. ما یک نگاه ماتریالیستی و عمل گرایانه در مورد اخلاق حیوانات داریم که آنها را کاملا ماشین‌وار تلقی می‌کند و حیوانات را در عمل و رفتار در حاشیه می‌بیند. این نگاه دارای پشتوانه نظری و فلسفی است که در آراء دکارت و کانت و امثالهم ریشه‌های آن دیده می‌شود ولی امروزه کسی به لحاظ نظری از این نگاه دفاع نمی‌کند. یعنی امروزه کسی دیگر نمی‌گوید که حیوانات فاقد هوش، شناخت و احساس و درک هستند. هر چه ما جلوتر می‌رویم، درمی‌یابیم که حیوانات صاحب ادراک هستند و به همین سبب، امروزه تمام دیدگاه‌ها در این نکته همسو هستند که حیوانات دارای درک و شعور هستند. لذا آن دیدگاه ماتریالیستی عمدتاً دیدگاهی عمل‌گرایانه است که در کشتارگاه‌ها، قصاب‌خانه‌ها و در مرغداری‌های و دامداری‌های صنعتی مشاهده می‌کنیم. یعنی رفتار با حیوانات انگار رفتار با جعبه‌های نوشابه است. فضا در کارخانه‌ها خیلی مهم است و هر چه بیشتر بتوانیم از فضا استفاده کنیم بازدهی بیشتری خواهد داشت و لذا به همین سبب، مرغداریهای شکل می‌گیرد، که به طور مثال در یک سالن پنج هزار مرغ نگهداری می‌شود. حال آنکه در قرن نوزدهم محال بود که بتوان این همه مرغ را به مدت یک هفته در چنین مکانی نگه داشت و چنین کاری، موجب از بین رفتن آنها می‌شد. ولی امروزه برای نگهداری مرغها بدین صورت، از انواع ضدعفونی‌کننده‌ها و آنتی بیوتیک‌ها استفاده می‌کنند که فضا را کاملاً استریل می‌سازد. در این گونه فضاهای صنعتی، هیچ گونه فعالیت حیوانی که می‌تواند برای حیوانات لذت بخش، و یا حتی مخاطره آمیز، باشد صورت نمی‌گیرد لذا هرگونه فعالیت حیوانی محدود می‌شود. هنگامی که کنار هم هستند، به حریم یکدیگر تجاوز می‌کنند و گاه همدیگر را نوک می‌زنند و به همین جهت نوک آنها چیده می‌شود و آنها را در قفسی نگه داری می‌کنند که نتواند به هم دسترسی داشته باشند. حتی در اینگونه فضاها شبانه و روز حیوانات را دستکاری می‌کنند و با نور مصنوعی مدت زمان شبانه و روز را دو برابر می‌کنند و با خاموش و روشن کردن چراغها، هر شبانه و روز را دوازده ساعت اعلام می‌کنند. در مرغداری‌ها هر شش ساعت به یکبار، کل چراغها خاموش و روشن می‌شود و این مرغها فکر می‌کنند که یک شبانه و روز گذشته است و این امر برای مرغهای تخم‌گذار بسیار مهم است و باعث می‌شود که تخم بگذارند. مرغی که روزی دو بار تخم‌گذاری می‌کند، بدنش به سرعت فرسوده شده و به بیماریهای مختلفی دچار می‌شود و زود از بین می‌رود و بعد به عنوان مرغ گوشتی کشته شده و گوشت آن به کارخانه‌های سوسیس و کالباس تحویل داده می‌گردد و در نهایت، چرخه‌ی بیمارگونه‌ای در کشور شکل می‌گیرد. این نگاه، پسمانده‌ی همان نگاه ماتریالیستی به حیوانات است. یعنی همانگونه که ما با درختان و سایر اشیاء رفتار می‌کنیم، به همان نحو نیز با حیوانات رفتار می‌کنیم. شما همین الان ماشینهای حمل حیوانات را مشاهده ‌کنید. تمام این قفس مرغها پلاستیکی یا سیمی است و کف آن، سوارخ دارد و مرغهای که در آن هستند نیمی از پرهایشان در بیرون از قفس قرار می‌گیرد. من حتی گاهی دیده‌ام که هنگامی که قفس‌ها را روی هم می‌گذارند، پنجه ی مرغی قطع می‌شود! خیلی راحت! انگار که دارید کتابی جابه جا می‌کنید که حاشیه یا جلد آن پاره می‌شود. در این آدمها هیچ حسی از نگرانی در مورد این حیوانات مشاهده نمی‌شود. این همان نگاه مادی‌گرایانه است که عرض کردم. از این نگاه که بگذریم بحث حقوق حیوانات، یا به تعبیری صحیح تر، اخلاق رفتار با حیوانات، مطرح می‌شود که در اینجا شاهد نگاههای متعددی هستیم. یک دیدگاه، حیوانات را دارای شأن اخلاقی می‌داند و آنها را واقعاً شخص به شمار می‌آورد، شخص به معنای فلسفی؛ یعنی دارای ادراک و خواسته‌هایی است. تام ریگن جمله ی معروفی دارد که می‌گوید حیوانات بایوگرافی هستند و بایولوژی نیستند. آنها شخص هستند نه شیء. خب وقتی ما این نگاه را داشته باشیم، نحوه رفتار ما با حیوانات نیز بسیار دگرگون می‌شود. برخی، در برابر آن، معتقدند که حیوانات حقوق ندارند، زیرا حقوق حاصل یک توافق و گفتگوی عقلانی است که این گفتگو بین حیوانات اتفاق نمی‌افتد و لذا نمی‌توانیم از حقوق حیوانات سخن بگوییم. دیدگاه دیگری نیز هست که سعی می‌کند برای حیوانات حقوقی بتراشد و معتقد است که ما با حیوانات یک توافق ناگفته داریم. بنا بر این دیدگاه، ما از حیوانات مراقبت می‌کنیم، به آنها آب، غذا و سرپناه می‌دهیم و متقابلاً می‌توانیم از پشم، شیر و احیاناً گوشت آنها استفاده کنیم. این قرارداد در جایی نوشته نشده است ولی گویی حیوانات به آن تن داده و آن را پذیرفته‌اند. دیدگاه دیگری نیز هست که بحث را از حیوانات فراتر برده و از بوم زیست و اکولوژی سخن می‌گوید. این دسته بحث سپهر زیستی را مطرح می‌سازند. بنا بر این رویکرد، آنچه که حائز اهمیت است مجموعه اکولوژی است و در این مجموعه هر چیزی جای خودش را دارد. شما اگر به حیوانات آسیب بزنید کل سیستم یا سپهر زیستی آسیب می‌بیند. حیوانات در اینجا به خودی خود مهم نیستند، مهم بوم زیست یا اکولوژی است. همه این طیفهای مختلفی یک حداقلی را برای اخلاق رفتار با حیوانات قائل هستند. اخلاق، یا اخلاقیات، رفتار با حیوانات ترجمه بهتری برای اصطلاح انگلیسی Animal Ethics است.

ببینید از اواخر نیمه اول قرن بیستم، ما شاهد توجه جدی به حقوق حیوانات در طبیعت و محیط زیست هستیم. اما در نظام‌های اخلاقی یا الاهیاتی که در طول تاریخ وجود داشته‌اند، جایگاه حیوانات کاملاً مشخص بود. در نظام سلسله مراتبی، هر موجودی رده‌ای را به خودش اختصاص داده است و متناسب با آن جایگاه نیز دارای ارزشی است. در این نظام هیچ چیزی بی‌ارزش نیست و ارزش در کل عالم سیلان دارد، چون تمام این عالم آفریده خداوند است. لذا در گذشته این امری مسلم بوده است که حیوانات دارای ارزش هستند. با این حال، این ارزشمندی متفاوت است و حیوانات در عین ارزشمندی می‌توانستند در مصارف خاص مورد استفاده قرار گیرند به شرط ضرورت. لذا در سنت اسلامی خوردن حیوان مانعی ندارد اما رفتن به شکار لهوی کراهت دارد. به طور مثال، در ماه رمضان کسی که برای شکار لهوی مسافرت می‌کند باید روزه‌اش را بگیرد زیرا کار خلافی را انجام می‌دهد. کشتن حیوانات به شرط مصارف اساسی مانعی ندارد. این سخن در مورد طبیعت و حتی درخت هم صدق می‌کند. شکستن شاخه‌های درخت خطاست. سوزاندن درختان خطاست. ریشه کنی درختان خطاست. در نظام‌های همه‌خداانگار، گویی خدا در وجود طبیعت جریان پیدا می‌کند و لذا هنگامی که شما می‌بینید در آیین‌های هندو این همه مجمسه میمون، لاک پشت و … وجود دارد که مقدس به شمار می‌روند، بدان سبب است که اینها، همه تجلی خدا هستند. هر حیوانی که مشاهده می‌شود، ارزشمند است چون ممکن است روح یکی از نیاکان من در آن رسوخ کرده باشد و یا ممکن است که این حیوان، در زندگی بعدی‌اش به یک انسان تبدیل شود. لذا این جابه‌جایی مکرری که بین انسان و حیوان رخ می‌دهد مانع از آن می‌شود که بی‌احترامی به حیوان صورت بگیرد. اتفاقی که در دوران مدرن رخ می‌دهد، حال به هر دلیل، این است که نظامهای الاهیاتی کنار می‌روند و یا به تعبیری کمرنگ شده و بی‌اعتبار می‌شوند. در دوران مدرن، انسان‌محوری مطرح می‌شود و انسان ارزش پیدا می‌کند. تثبیت ارزش‌مندی انسان در درازمدت به این است که بگوییم چرا انسان ارزشمند می‌شود و ارزش انسان در چیست. این بحث از دکارت شروع می‌شود که بنابرآن، انسان چون دارای شعور و صاحب اندیشه است، پس وجود دارد، درحالی‌که حیوانات فاقد این شعور هستند. تاجایی که من می‌‌دانم، برای فلاسفه دوران مدرنیته اصلا بحث حیوانات مطرح نیست. اما برای آن که انسان را ارزشمندتر نشان دهند به طور حاشیه‌ای اشاره‌ای هم به حیوانات می‌کنند. روسو و کانت از این منظر در مورد حیوانات بحث می‌کنند ولی هیچ کدام مستقیماً از حیوانات بحث نمی‌کنند. دکارت ذهن یا Mind را مخصوص انسان می‌داند و می‌گوید که حیوانات Mind ندارند. ممکن است در پاسخ بگوییم که آنها حرف می‌زنند ولی به باور او این کافی نیست. ساعت هم از من و شما دقیقتر است ولی روح یا Mind ندارد. به بیانی حیوانات ماشین‌های خوش‌ساختی هستند که بسیار دقیق عمل می‌کنند. و لذا از این منظر، لگد زدن به یک سگ و پارس کردن او همانند به صدا درآمدن دزدگیر ماشین است و دلیل بر وجود احساس یا Mind در او نیست. این نکته‌ی مهمی در فلسفه دکارت است و او برای اینکه انسان را برجسته سازد، گویی ناگزیر بوده است که در سر حیوانات بزند. کانت هم چنین رویکردی دارد. اسپینوزا به نظر من در مرز حرکت می‌کند. اخیراً که در حین مطالعه بحث اخلاق اسپینوزا در به بحث اخلاق حیوانات به نکته عجیبی برخوردم. اسپینوزا در آنجا می‌گوید که حیوانات احساس دارند اما عقل ندارند. او گونه‌ای از احساس را برای حیوانات قائل است. روسو معتقد است که حیوانات ماشین‌هایی هستند که حق انتخاب ندارند و تنها انسان است که قدرت انتخاب دارد و می‌تواند به خوداندیشی بپردازد. کانت بحث مستقیمی در مورد حیوانات ندارد، در واقع، در اندیشه او، بحث تکالیف انسان مطرح است. منِ انسان، از آن جهت که انسانم دارای تکالیفی هستم، تکالیف من نسبت به خودم چیست؟ تکالیف من نسبت به دیگران چیست؟ دیگران یا بالاتر از ما هستند، یعنی خدا، یا همسطح ما هستند، یعنی سایر انسانها، و یا فروتر از ما هستند، یعنی حیوانات و جمادات. کانت به اینجا که می‌رسد از این بحث می‌کند که ما در قبال حیوانات چه تکلیفی داریم. به باور او، ما در قبال حیوانات تکلیف مستقیمی نداریم چون آنها شخص نیستند. تکالیف ما غیرمستقیم است. البته کانت معتقد نیست که ما مجازیم که هر رفتاری با حیوانات داشته باشیم. درست است که حیوانات درکی از رفتار ما ندارند اما بدرفتاری با آنها توهین به انسانیت ماست و یا ممکن است که این بدرفتاری در درازمدت موجب قساوت در ما شده و ما این بدرفتاری را به سایر انسانها نیز تسری دهیم. این دیدگاه تا قرن نوزدهم نیز ادامه پیدا می‌کند و شاید از نخستین کسانی که به این مفهوم بصیرت پیدا می‌کند، جرمی بنتام است. او در مقدمه «اصول اخلاق و قانون گذاری»، که پس از انقلاب کبیر فرانسه نوشته شده است، می‌گوید که الان فرانسوی‌ها در پی انقلابشان متوجه شدند که رنگ پوست انسانها ملاکی برای برتری انسانها نیست. رنگ پوست اصلا مهم نیست. آیا نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم در آینده، همانگونه که ما اکنون به گذشتگان می‌خندیم که رنگ پوست را دلیل انسانیت می‌دانستند، انسانهایی پیدا شوند که به ما بخندند، بخاطر اینکه موجودات دیگر را به دلیل مو داشتن بدنشان، چارپابودن و دم داشتن شایسته رفتار متفاوتی می‌دانیم. واقعا مرز رفتار اخلاقی چیست؟ مرز شخص بودن چیست. اینها بحث فلسفی ست. چه چیزی شخص را شخص می‌سازد؟ ممکن است بگویید تعقل. آیا تعقل یک نوزاد یک روزه بیشتر است یا تعقل یک اسب پنج ساله. یا یک سگ شش ساله و یا یک شامپانزه. آیا تعقل یک شامپانزه بیشتر نیست؟ البته ممکن است بگوییم که این نوزاد متعلق به طبقه‌ای است که در آینده دارای تعقل می‌شود. پیتر سینگر بعداً در مقاله «همه حیوانات برابرند» این نظر را نقد می‌کند و می‌گوید که این همان نوعی از نژادپرستی است که من از آن به نوع پرستی تعبیر می‌کنم. نژادپرستی یعنی چه؟ یعنی این فرد پست است چون که متعلق به نژاد سیاه است و بنا بر این، هیچ آدمی را براساس خودش مورد قضاوت قرار نمی‌دهید. همانطور که امروزه نژادپرستی و سکسیزم را خطا می‌دانیم، نوع پرستی هم خطاست. من به شما می‌گویم که این اسب شش ساله از نوزاد یک روزه باهوش‌تر است و باید درست با او رفتار کرد. اما می‌گویند این اسب متعلق به طبقه اسبان است و طبقه‌ی اسبان کم‌هوش‌تر از طبقه‌ی انسانهاست. بنتام می‌گوید چه چیزی یک شخص را شخص می‌سازد. بنتام در اینجا جمله کلیدی‌اش را پیش می‌کشد. او معتقد است که مسئله این نیست که اینها استدلال می‌کنند یا سخن می‌گویند، بلکه مسئله این است که اینها رنج می‌کشند. به تعبیری آیا ظرفیت رنج کشیدن دارند یا خیر. بنتام اخلاق را از عقلانیت کانتی و دکارتی به ادراک و عواطف تغییر می‌دهد و این شیفت، شیفت مهمی است. کانت می‌گفت کشتن سگی که به شما خدمت می‌کند، خطا نیست زیرا درکی از رفتار اخلاقی ندارد. بنتام می‌گوید این مهم نیست. باید ببینیم که آیا این حیوان رنج می‌کشد یا خیر. این شیفت جدیدی است که متناسب با پیامدگرایی اخلاقی و احساسات اخلاقی است که کم کم در قرن بیستم جای خود را پیدا می‌کند. ما در نیمه اول قرن بیستم، متفکرانی را داریم که در این زمینه بسیار مهم هستند. مثلا آدولیا پل که در واقع یک جنگل بان بوده است که کتاب ….. انجیل اخلاق زیست محیطی شناخته می‌شود، یک شکارچی بوده است. می‌گوید من تصورم این بود که کوهستان هر چقدر که گرگ کمتری داشته باشد، هم برای گوزن‌ها بهتر است و هم برای شکارچیان و کوهستان بدون گرگ یعنی بهشت برین. به همین جهت به گرگی شلیک می‌کند و می‌گوید لحظه ای که رسیدم به بالای سر این گرگ، آخرین بارقه‌ی زندگی در چشمان سبزش داشت کدر می‌شد و از آن بیرون می‌رفت. در آن جا من متوجه یک نکته شدم و آن اینکه دیدم نه کوهستان و نه گرگ با این نظر من، که هرچه گرگ کمتر زندگی بهتر موافق نیستند. او شکار را کنار می‌گذارد و به اندیشیدن در مورد کارکرد گرگها مشغول می‌شود. از آن طرف نیز بحث کارسون در کتاب «بهار خامو»ش است. کارسون یک فیلسوف به معنای فنی آن نبوده است بلکه یک اقیانوس‌شناس و یک زیست‌شناس بوده است که به استفاده گسترده‌ای که از د. د. ت. صورت می‌گرفت و پیامدهای آن اعتراض می‌کرد. ما از دهه هفتاد قرن بیستم شاهد ظهور فیلسوفان حرفه ای در این زمینه هستیم کسانی مانند آرمینایز، پیتر سینگر، تام ریگن و خیلی‌های دیگر در این دوران ظهور می‌یابند.

ببینید ما در قرن بیستم ما شاهد مطالعات جدی در مورد کنش‌گری حیوانات بودیم. این مطالعات از سوی روانشناسان انجام می‌شد که نه اساساً صبغه‌ی فلسفی داشتند و نه دغدغه حیوانات داشتند و نه گرایشی به محیط زیست در آنها دیده می‌شد. روانشناسی مسلط در آمریکا روانشناسی رفتارگراست. رفتارگرایی مفاهیمی مانند وجدان، روح، عقل، احساس، ادراک و حافظه را بیرون از حیطه روانشناسی قرار می‌دهد. به تعبیری، به باور آنها روانشناسی اصلا کلمه‌ای اشتباه است؛ روانشناسی یعنی شناخت روان ولی ما نمی‌دانیم که روان چیست. آنچه که ما داریم و مشاهده می‌کنیم، صرف رفتار است و لذا رفتارگرایی شکل می‌گیرد. رفتارگرایی می‌گوید که ما دارای ارگانیسمی هستیم که رفتار از آن سر می‌زند و می‌توانیم این رفتارها را شرطی کنیم. این نظریه خود ریشه در آراء پاولوف و شرطی‌سازی کلاسیک دارد. فرض کنید که کبوتری را در یک قفس نگه می‌دارید، این کبوتر گرسنه می‌شود و شروع می‌کند به این ور و آن ور نوک‌زدن و تصادفاً به نقطه‌ای نوک می‌زند و شما دانه‌ی گندمی برای او می‌اندازید. باز گرسنه می‌شود و تصادفا به همان نقطه نوک می‌زند. این کبوتر کم کم یاد می‌گیرد که باید به نقطه ی خاصی نوک بزند تا گندم به او بدهند. شرطی شدن یعنی همین. روانشناسان آلمانی که معروفترینشان کُهلر است، با این مبنا مخالفت می‌ورزیدند و معتقد بودند که یادگیری صرف شرطی شدن نیست بلکه حیوان در یادگیری به نوعی بینش، اشراق و ادراک کلی دست می‌یابد که گشتالت، به معنی درک کل، نام دارد. کُهلر مطالعات مفصلی در این باره انجام داد که آنها را در کتاب تأثیرگذارش به نام «ذهنیت میمونها» منتشر کرد. او در این کتاب از یکی از میمونهایش به نام سلطان، که مورد آزمایش قرار گرفته است، نام می‌برد. یکی از آزمایشهایی که بر روی او انجام داده‌اند، بدین صورت است که در اتاقی که وسط آن را نرده کشیده‌اند، آن طرف نرده‌ها در فاصله سه متری چند موز می‌گذارند، در فاصله یک متری، یک چوب سه متری می‌گذارند و در کنار نرده هم یک چوب یک متری قرار می‌دهند. سلطان وارد اتاق می‌شود و می‌خواهد از پشت نرده به سمت موز برود. چون راهی ندارد چوب را برمی‌دارد که موز را به طرف خود بکشد، چوب کوتاه است و جواب نمی‌دهد. دست دراز می‌کند که چوب بلند را بردارد ولی نمی‌تواند. خسته و عصبی می‌شود و گوشه‌ای می‌نشیند. بعد ناگهان، گویی که به او الهام شده است، بلند می‌شود و چوب کوتاه را برمی‌دارد و به کمک چوب کوتاه، چوب بلند را به سمت خود می‌کشد و با چوب بلند موز را به سمت خود می‌کشد. این استدلال است و یادگیری شرطی نیست و هیچ توجیه رفتارگرایانه‌ای ندارد. این آزمایش، و آزمایشهایی از این دست، کم کم به شکل گیری این ایده منجر شده که حیوانات حافظه دارند، استدلال می‌کنند و قدرت فهم و مقایسه دارند و حتی امروزه بسیاری معتقدند که حیوانات حتی می‌توانند مفاهیم پیچیده‌ای مانند علیت، مفاهیم ادبی و تصاویر را درک کنند. به طور مثال به میمونها آموزش دادند که اینها اگر می‌خواهند موز بگیرند باید نه واحد ژتون بدهند. تعدادی ژتون به آنها می‌دهند که هر ژتون، ارزش خاصی دارد. این میمون یاد می‌گیرد که نه واحد ژتون پیدا کند و به ازای آن موز تحویل دهد. یعنی این حیوان محاسبه می‌کند که چه ژتونهایی را انتخاب کند. این موارد باعث شده است که کانتی‌هایی مانند تام ریگن نیز اظهار کنند که با توجه به مبانی کانت نیز ما می‌توانیم از حق حیوانات دفاع کنیم. کانت شخصاً اشتباه می‌کرد یعنی اشکالی ندارد که کسی مبانی پیش بکشد که آن مبانی درست باشد ولی خودش نتواند در عمل به آن مبانی پایبند باشد. فضیلت‌گراها در بحث اخلاق حیوانات مسیر دیگری را طی می‌کنند. اساسا یکی از تفاوتهای فضیلت‌گراها با سایر فیلسوفان اخلاق در این است که آنها محوریت را از کنش به منش و یا به تعبیری، از فعل به شخص سوق می‌دهند. فضلیت‌گراها معتقدند که مهم این نیست که حیوانات شأن اخلاقی دارند یا نه، بلکه مهم این است که انسان دارای شعور و شأن اخلاقی است و انسان باید به‌گونه‌ای رفتار کند که آن رفتار نشان‌دهنده شعورمندی او باشد. رفتار انسان با حیوانات، باید رفتار انسان فرهیختهِ بافضیلتِ باشعور باشد. لذا رفتار با شعور حتی اقتضاء می‌کند که یک انسان حتی نسبت به اشیاء هم شعورمندانه رفتار کند و یا حتی این سخن که رانندگی شما نشانگر شخصیت شماست، خود یک نوع رفتار فضیلت‌گرایانه است.

سوال خوبی کردید. در جواب این سوال لازم است من به دو نکته اشاره کنم. نخست اینکه الان در کشورهایی مثل ژاپن و چین شاهد رفتارهایی با حیوانات هستیم که مو را بر تن آدم سیخ می‌کند! برای مثال در ژاپن جاهایی هست که ماهی را زنده سرخ می‌کنند و یا در چین بسیاری از حیوانات را زنده زنده کباب می‌کنند، و هیچ کدام اعتقادی به نظام خلیفه‌اللهی ندارند و دارای آیین متفاوتی هستند. لذا این نگاه مطلقاً ربطی به دین و نظام خلیفه‌اللهی ندارد. نکته دوم اینکه دین یک مجموعه یا منظومه است و کسانی که این نکات را ذکر می‌کنند، بر یک نقطه آن انگشت می‌گذارند و بقیه نقاط را نادیده می‌گیرند. در همین دینی که گفته است که انسان خلیفه الله است، حال من فعلا کاری به تفسیر آن ندارم، در همین دین، پیامبر آن گفته است که نوشاندن و سیراب کردن هر جگر تشنه‌ای ثواب دارد. و در متون متعدد شیعه و اهل سنت داستانی از پیامبر نقل می‌شود که زن تن‌فروشی در بیابانی سگی دید، که این سگ تشنه بود و کنار چاه ایستاده بود و دستش به آب نمی‌رسید. این زن پیراهنش را درآورد و در چاه انداخت. توجه کنید که چاه‌ها آن موقع کوتاه بود. پیراهنش را که خیس شده بود درآورد و در دهان این سگ چکاند و او را سیراب کرد. خداوند به خاطر این عمل او را بخشید و بهشتی کرد. جالب اینکه جزئی از وظایف محتسب، در قدیم، این بوده است که مواظب باشد که بدرفتاری با حیوانات صورت نگیرد. باز در همین دین گفته شده است که اگر پرنده‌ای را در قفس نگه می‌دارید، حتماً در قفس چوبی بگذارید تا آن پرنده بالای آن برود چون پرنده‌ها دوست دارند در ارتفاع زندگی کنند. در نهج‌البلاغه خطبه‌های متعددی در رفتار مناسب با حیوانات هست. مثلا گفته‌اند که هنگامی که ایستاده‌اید بر حیوان ننشینید چون حیوان برای رفت و آمد شماست. الان می بینید هنگامی که راننده ها به هم می رسند، شروع می‌کنند در ماشین با یکدیگر احوال پرسی کردن. اسلام می‌گوید که نه؛ از حیوان پیاده شوید و با یکدیگر گفتگو کنید. بیش از دو نفر سوار حیوان نشوید. یا در همین متون دینی ما گفته شده است که هدهد و بسیاری از پرنده ها دارای فهم و شعور هستند. لذا این یک نوع نگاه گزینش گرایانه است و ما یک جنبه را برجسته می‌کنیم و سایر جنبه‌ها را فراموش می‌کنیم. اما خلیفه الهی یعنی چه؟ جانشین خداوند یعنی اینکه خلیفه باید همانکاری را در طبیعت کند که خداوند کرده است. در قرآن هست که خداوند به نوح وحی می‌کند که از هر حیوان جفتی را با خودت حمل کن. آیا از این آیه متوجه نمی‌شویم که همه‌ی حیوانات باید زنده بمانند و قرار بر زنده ماندن آنهاست. من در یادداشت سنگدلی‌های معصومانه اشاره کردم که اگر خداوند حکیم است و این طبیعت را آفریده است، پس مارمولک هم آفریده خداوند است و حتی این مارمولک را هم نباید بی‌جهت کشت چون آفریده خداوند است و اگر بکشیدش، خلاف خلیفه‌اللهی خداوند عمل کرده‌اید. خلیفه یعنی جانشین کسی و نمی‌تواند کاری خلاف مقاصد او انجام دهد. لذا من وارد این بحث نمی‌شوم که تفسیر خلیفه‌الله یعنی چی و اینکه آیا مقصود حضرت آدم است و یا نوع انسان که اگر نوع انسان را هم خلیفه الله بدانیم صدام و قذافی را هم شامل می‌شود. اینها همه جای بحث دارد. ولی با فرض اینکه خلیفه اللهی را جانشینی خداوند بدانیم، در سنتی‌ترین شکل آن، یعنی ما همانگونه رفتار کنیم که مستخلف ما از آن راضی باشد، به نظرم خداوند راضی نیست به انقراض حیوانات، آزار و اذیت آنها، رفتار وحشیانه با حیوانات مانند سیرک، باغ وحش، جنگ خروس و … همه رفتارهایی هستند که با روح خلیفه اللهی انسان ناسازگار است.

ببینید ما در بحث اخلاق حیوانات شاهد دیدگاه‌های متعددی هستیم. بسیاری از مدافعین اخلاق رفتار با حیوانات معتقدند که ما هنگامی که می‌گوییم که حیوانات شأن اخلاقی دارند، مقصودمان این نیست که آنها هم‌سنگ انسان هستند و چه بسا در هنگام تنازع منافع، بتوانیم حق آنها را به نفع خودمان مصادره کنیم. تنها یک سر طیف مدافعین اخلاق حیوانات که نگاهی رادیکال دارند، معتقدند که هیچ گونه استفاده‌ای از حیوانات نباید صورت گیرد. ولی آن سر دیگر طیف هم هستند که نگاه حداقلی دارند و معتقدند که ما مدافع اخلاق حیوانات هستیم و بدون هیچ گونه نیاز واقعی نباید آسیبی به حیوانات وارد شود ولی هنگامی که بحث نیاز مطرح شد، می‌توانیم حیوانات را بکشیم. کسانی که در قطب زندگی می‌کنند غذای اصلی‌شان یا نهنگ است، یا فوک و خرس. در آنجا نمی‌توان گیاه‌خوار بود چون اصلاً گیاهی وجود ندارد. جالب است که حتی قوانین دولتی آن ناحیه که اجازه شکار بسیاری از حیوانات را به دلیل انقراض آنها نمی‌دهد، به بومیان آنها اجازه می‌دهد برای نیاز زیستی خودشان حیوانات را شکار کنند. اجازه بدهید که در مورد عید قربان بحث جداگانه‌ای انجام دهیم. قربانی کردن به چه منظور صورت می‌گیرد. در قرآن کریم آمده است که «لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا لَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْکُمْ» گوشت و خون حیوانات به خداوند نمی‌رسد بلکه این تقوای شماست که مورد توجه خداوند است. در واقع نحر کردن «فصل لربّک والنحر» یک جور اطعام مساکین است. این اطعام مساکین در جامعه‌ای است که مردمش غالباً گوشتخوار بوده‌اند و قوت غالب آنها گوشت بوده است و همچنان هم همین گونه است. با این حال، قربانی کردن یک عمل حداقلی است برای اطعام کردن گرسنگان و در خیلی از جاها می‌شود کارهای دیگری انجام داد. زمانی بود که قربانی‌کردن فقط در قربان‌گاه‌های منا صورت می‌گرفت و میلیون‌ها حیوان کشته می‌شد و لاشه‌های آنها همین جور روی هم تلنبار می‌شد و هیچ توجیهی نداشت. الان حتی فتواهایی هست که معتقدند که لازم نیست قربانی را در منا انجام بدهیم و می‌توانید همین کار را در شهر خودتان نیز انجام دهید. به همین تعبیر، ما می‌توانیم به جای نگاه متصلبانه به احکام شریعت، استفاده‌ی بهتری از آنها داشته باشیم و جنبه‌های دیگر آن را نیز ببینیم.

به نظر من حداقل، اسلام این رویکرد حداقلی را دارد. من هنوز در این زمینه به جمع‌بندی نهایی نرسیدم. من از یک طرف مجموعه سنت دینی خودمان را می‌بینم که به شدت بر رفتار مناسب با حیوانات تأکید دارد و از آن طرف، بخشی از سنت دینی خودمان را می‌بینم که برخی از آنها در طول عمرشان عرفایی بودند که لب به گوشت نمی‌زدند. رابعه عدویه و خیلی‌های دیگر اصلاً لب به گوشت نمی‌زدند و آن را به هیچ وجه مغایر دین‌داری نمی‌دانستند و عین دین‌داری می‌دانستند. از آن طرف آیات متعددی هست که در وصف گیاهان داریم. جالب اینکه که یکی از دوستان من که طلبه هم هست، و گیاهخوار شده بود، در این مورد در قرآن جستجو کرده بود و می‌گفت که کل آیات قرآن در مورد گوشت پانزده تا هست ولی سیصد آیه در مورد گیاهان داریم. شما این را با توجه به خاستگاه تاریخی این دین در نظر بگیرید که اساساً در آن جامعه غذا خوردن به معنای گوشت خوردن بوده است و امکان کشاورزی محدود بوده است و جامعه عموماً دامدار بودند. به نظر می رسد که شریعت در مورد گوشت خواری یک جوری مدارا کرده است. جالب اینکه روایات متعددی بر ضدگوشتخواری وجود دارد ولی تب گزینش گرایانه ما همه اینها را کنار می‌گذارد. طب سنتی ما گوشت گاو را به شدت نهی می‌کند و اصلاً بدترین گوشت را گوشت گاو می‌داند و بهترین طعام را آب. ولی جامعه ما الان گوشت گاو می‌خورد و نوشابه! ما به متون دینی نگاهی گزینش‌گرایانه داریم و هر چه را که دوست داریم انتخاب می‌کنیم. ابن ابی‌الحدید در مورد حضرت امیر نقل می‌کند که ایشان نان جو می‌خورد و اگر می‌خواست چیزی را قاتغ نانش کند، نمک می‌کرد و اگر خیلی خیلی می‌خواست چیز بهتری بگذارد، از شیر استفاده می‌کرد و گوشت را نمی‌خورد مگر بسیار بسیار اندک. در روایت هست که اگر کسی چهل روز گوشت بخورد، باید دینش را تجدید کند درحالی که ما همیشه آن وجه دیگرش را گفته‌ایم.

به نکته خوبی اشاره کردید. در صدر اسلام، ما آیین مانی را داریم که ریشه‌ای ایرانی دارد و مسیحیت، که به شدت متأثر از آیین مانی است. آیین مانی، آیینی دنیاگریز است که بدن را امری پلید می‌داند. ازدواج را بد می‌شمارد. گوشت را هم بد می‌داند. به تعبیری هر گونه لذت مادی را مذموم می شمارد. در میان مسلمانان هم چنین جریانی شکل می‌گیرد که در نهج البلاغه هم چند جا به آن اشاره شده است. در صدر اسلام کسانی بودند در مدینه که زن و بچه‌ را رها کرده و به پشمینه پوشی روی آورده، و به غار رفته و فقط عبادت می‌کردند. حتی بعضی از اینها در پی این بودند که خودشان را مقطوع‌النسل کنند. پیامبر هنگامی که به یکی از این گروه‌ها برخورد به آنها تشر زد که آیا پیرو من هستید؟ من ازدواج می‌کنم، گوشت می‌خورم و … . در آن فضا گوشت نخوردن نه به معنای رعایت حقوق حیوانات بوده است بلکه به معنای آن بوده است که من می‌خواهم از لذات دنیوی بپرهیزم. به هرحال، روایات و آیاتی که توجه به خوش پوشی، زیبابودن، مرتب بودن و امثالهم می‌کنند عمدتاً معطوف به بعد دنیوی دین است. اما امروزه بحث گوشتخواری یک بحث اخلاقی است و تحقیقات علمی جدید نشان داده است که اگر نگوییم گیاه‌خواری سالم‌تر است از گوشت‌خواری، حداقل همسنگ آن است. خانم …… کتابی دارد که مفصل در مورد گیاه‌خواری صحبت کرده است. او در این کتاب می‌گوید به فرض هم که گوشتخواری برای عده‌ای لازم باشد، ولی برای شمایی که این کتاب را می‌خوانید لازم نیست. در مجموع، امروزه، بسیاری از آدمهای روی زمین به لحاظ سلامتی، معیشتی، امکانات، فرصتها، ظرفیتها به گونه‌ای هستند که واقعا نیازی به گوشتخواری ندارند. یعنی شما هیچ توجیهی برای گوشتخواری نمی‌توانید بیاورید مگر اینکه نهایتاً بگویید لذت، لذتی که ما به آن عادت کرده‌ایم. شما در قدیم، مثل الان، شاهد مصرف گوشت بدین صورت نبوده‌اید. مصرف گوشت امروزه در جامعه‌ی ما بیمارگونه شده است. جالب اینکه این همه که می‌گویند اسلام توصیه به گوشت‌خواری کرده است، یک سوم آن جایی گفته نمی‌شود که اسلام پرخواری را منع کرده است. جامعه ما به یک بیماری جدی مبتلا شده است و نسل آینده ما، همگی، چاق خواهند بود. تمام غذای ما، امروزه، با محوریت گوشت است درحالی که غذای سنتی ما اینگونه نبوده است. یکی از آفات این قضیه بعد اقتصادی – اجتماعی آن است. نظام سرمایه‌داری آمریکا، عملاً جامعه ما را به سوی فست فود سوق داده است. غذای سنتی ما، غذایی است که باید زمان ببرد تا پخته شود. فست فود یعنی غذای پنج دقیقه‌ای! فست فود غذای آمریکاست و وقتی همه جا رفت، صنعت غذایی ملتها را از بین می‌برد. من پارسال رفته بودم ساری، در هتلی اسکان داشتم که رستوران آن ۳۲ نوع غذا داشت اما غذای غیرگوشتی اصلا نداشت! همین ماه رمضان امسال به رستورانی رفتم که انواع غذای گوشتی داشت اما خورشت قیمه و قورمه نداشت. اینکه غذاهای سنتی ما از منوهای رستورانها به دلیل بی‌کلاسی حذف شود، خود یک آفت جدی است. مصرف گوشت و گوشت‌خواری اینقدر در جامعه ما بی‌رویه شده است که من در شهرکرد، در جایی دیدم نوشته بود کباب هشتاد سانتی! خب مرگهای زودرس و بیمارها و سرطانها و امثالهم از همینها ناشی می‌شود. به طور خلاصه عرض کنم که ما در فرهنگ وارداتی افتاده‌ایم که به‌شدت ما را قبضه کرده است و ما را، از ریشه‌های دینی‌مان کاملاً دور ساخته است و به سمت دیگری می‌برد و ما ناخواسته، هم داریم آن را ترویج می‌کنیم و هم از دین مایه می‌گذاریم.

مشکلی که الان در جامعه ما وجود دارد این است که ما اکنون از ریشه‌های دینی خودمان گسسته‌ایم و نگاه مردم ما به شدت نگاه ماتریالیستک شده است. در نسل گذشته ما، هر خانه‌ای که احداث می‌شده است، دو چاه در آن حفر می‌کرده‌اند یکی برای دستشویی و دیگری برای آب آشپزخانه؛ یعنی اینقدر توجه داشته‌اند که ما در آشپزخانه برنج می‌شوریم، نعمت خداست و این نباید با آب فاضلاب یکی شود. اینقدر دقت بوده است. یا نانی که بر زمین می‌افتاد را می‌بوسیدند و چون نعمت خدا بود آن را به کناری می‌نهادند و این را به فرزندان خود نیز یاد می‌دادند. اکنون خیلی راحت نان ساندویچی را در آشغال می‌اندازیم اما در قدیم هیچ کس ای‌نکار را نمی‌کرد و حتی این کار به مخیله کسی خطور نمی‌کرد. در این جامعه یاد می‌دادند که به حیوانات آسیب نزنیم، به اندازه نیاز بخورید، پرخوری نکنید، اسراف بد است و … . همه اینها را یاد می‌دادند. این مجموعه، مجموعه‌ی همگنی بود که همه چیز آن به هم می‌خورد. با ورود ظواهر مدرنیته به جامعه، ما از آن ریشه‌هایمان دور شدیم و نتوانستیم به عمق مدرنیته هم دست یابیم. شما وقتی که به مدرنیته نگاه می‌کنید، در دل این مدرنیته بحران درست می‌شود اما فیلسوفانی هستند که بر این بحران غلبه می‌کنند و مثل یک ارگانیسمی‌ست که خودش را بازسازی می‌کند. فیلسوفی مانند پیتر سینگر در همین نظام بار آمده است. ولی ما در جامعه‌ای هستیم که از سنت دینی خودمان کنده شده‌ایم و به زشت‌ترین ظواهر مدرنیته چسبیده‌ایم یعنی طرف مدرن است بدین معنی که بهترین ماشین را سوار شود، شیک‌ترین لب‌تاب را داشته باشد اما روزی یک صفحه مطالعه نمی‌کند. شما این همه فست‌فود و داروخانه‌ای را که در اینجا هست، در اروپا مشاهده نمی‌کنید. من به تازگی مشاهده می‌کنم که در داروخانه‌ها لوازم فیزیوتراپی و واکر و … برای فروش دیده می‌شود درحالی‌که در گذشته، این وسایل فقط در یک جای خاصی از شهر وجود داشت. این معنای بدی دارد. شما این را در اروپا نمی‌بینید؛ اول اینکه در آنجا داروخانه‌ها بسیار کم هستند و دوم اینکه داروخانه‌ها فقط دارو دارند نه لوازم یدکی راه رفتن. این معنایش آن است که جامعه آنقدر بیمار شده است که هر داروخانه‌ای چنین لوازمی را بیاورد، راحت می‌تواند بفروشد. ما داریم مضمحل می‌شویم. یکی از دوستان من که حدوداً چهل پنجاه ساله است، و اخیراً به آلمان سفر کرده بود، می‌گفت که در آنجا پیرمردی هشتاد ساله آمده بود به کمک من تا وسایل مرا جابه‌جا کند! ببینید در آن نظام هم به آنها می‌گویند ورزش کنید و هم پرخوری نکنید. در جامعه ما هر رزو کتاب‌فروشی‌ها جمع می‌شوند و فست‌فودها جای آنها را می‌گیرند. الان ما فیلسوف اخلاقی را نداریم که در متن دین به این مباحث بپردازد و این مباحث مورد توجه او باشد. متأسفانه ما به لحاظ تاریخی چنین یاد گرفته‌ایم که فقط دین را ناظر به برخی از بحث‌های خاص و مناسک می‌دانیم و لذا درکی از بحران محیط‌زیست نداریم. حتی برخی به من می‌گویند که این مباحث چیست که شما دنبال می‌کنید. ظاهراً آقای کردوانی گفته بود که از دوره‌ی قاجار تا انتهای دوره پهلوی، در کشور ما پنجاه هزار چاه عمیق وجود داشت و الان صد و پنجاه هزار چاه عمیق در کشور داریم. یا همین سد گتوند نتیجه‌ای همین الگوی توسعه‌ی قرن نوزدهمی ماست که الان برای ما یک معضل شده است، حداقل یک میلیون درخت برای ساخت آن از بین رفته است و آب آن هم غیرقابل استفاده است؛ اگر آب را رها کنند مزارع را می‌خشکاند و اگر همین جور به حال خود بگذارند، تبخیر می‌شود و طوفان نمک درست می‌کند. حال باید میلیاردها تومان هزینه کنیم تا این معضل را برطرف کنیم. یا همین دریاچه ارومیه که یکی از دلایل خشک شدن آن، ساخت پل بر روی آن بود که باعث شد رفت و آمد آب در دریاچه متوقف شود درحالی که تموج آب یکی از عوامل حیات دریاچه است، مثل انسانی که زندانی شده باشد. اینها به خاطر کوته‌نظری ماست. می‌گویند که چینی‌ها هر وقت بخواهند برنامه‌ای تدوین کنند، نگاه هفت نسله دارند. شما همین الان در پارکها ما نگاه کنید که در هر پارکی یک تخته سنگ بزرگ وسط آن گذاشته‌اند در حالی که با این کار، کوه‌ها کوتاه‌تر می‌شوند و خود همین امر موجب غبار می‌شود و از این بالاتر اینکه خود سنگ، موجب گرم‌تر شدن شهر می‌شود. یا همین ساختمانهای شیشه‌ای که نه با معماری ما سازگار است و نه با فرهنگ ما. تابستان‌ها گرم می‌شوند و زمستانها سرد و مصرف انرژی را افزایش می‌دهند. هیچ عقلانیت درازمدتی پشت این کارها نیست.