- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

شأن اخلاقی حیوانات؛ در نظام اخلاقی کانت و شوپنهاور : مقاله ای از عبداله عابدی فر

شأن اخلاقی حیوانات

در نظام اخلاقی کانت و شوپنهاور

عبدالله عابدی‌فر

دانشجوی دکتری فلسفه اخلاق دانشگاه قم

«من خواب می‌دیدم و می‌پنداشتم که زندگی تمتع است چون بیدار شدم دیدم وظیفه است»

کانت در عقل عملی خود، منشأ اخلاق و تکلیف اخلاقی را عقل آدمی قرار می‌دهد آن هم عقلی واقعیت‌بخش چرا که به زعم او، عقل نظری تعین‌بخش است و عقل عملی واقعیت‌بخش. وی برآن بود که انسان عصر روشنگری به بلوغ عقلانی دست‌یافته و از هر قید و بند یا قیمی آزاد است و بنابر‌این، عقل آدمی قادر است که هر قانونی را که می خواهد وضع کند. به عبارتی دیگر، عقل آزادی مطلق دارد و هر کاری که می‌کند حق و شایسته است و از این رو، ماهیت عقل در نگاه کانت، و روشنفکران دوران وی، آزادی است.

بحث کانت از آزادی اساساً به بحث انسان‌شناسی Anthropology او بازمی‌گردد و به همین جهت، در رساله انسان‌شناسی خود می‌گوید وقتی به سراغ انسان می‌رویم انسان کمال‌طلب است؛ کمال ذات را می‌خواهد و خود را به صورت موجود کاملی عرضه‌ می­کند. فقط انسان می‌تواند از لاک شخصی بیرون آید و اجتماع بسازد. انسان به اختیار خودش کمال خودش را انتخاب می‌کند، به همین جهت انسان مد نظر کانت حیوان ناطق ارسطویی نیست بلکه انسان درخودکمالی است یعنی میلی متعالی دارد نه میل دانی که حیوانات دارند، لذا انسانیت انسان از نظر کانت همین میل متعالی هست. این خودکمالی که انسان را از دیگر موجودات جدا می سازد به سه وجه ظهور می­یابد: یکی اینکه انسان تمایل تکنیکال دارد یعنی تمایل به زندگی اقتصادی دارد؛ دوم اینکه انسان تمایل عمل­گرایانه دارد و اقتصاد و سیاست باید کاری کنند تا انسانیت انسان برپا گردد تا این تمایل برآورده شود. سوم اینکه انسان تمایل اخلاقی دارد. به اعتقاد کانت انسان تنها موجودی است که استحقاق ارزیابی اخلاقی دارد چون در شرایط گوناگون می­تواند آزادی ارادی داشته و از موهبت پیروی عقلی بهره­مند باشد. آزادی اراده داشتن انسان مربوط به این است که انسان بر خلاف حیوانات موجودی خود مختار است و اراده از آن جهت اخلاقی است که معطوف به خیر باشد. طبق نظر او تنها امری که واجد ارزش ذاتی است همین اراده خیر است که فقط در انسان وجود دارد و حیوانات هیچ اراده­ای ندارند. بنابراین حیوانات باید وسیله و ابزار صرف انسان­ها باشند، همچنین انسان­ها می­توانند از حیوانات به عنوان اهداف خودشان استفاده کنند. اگر بخواهیم منشأ این نوع انسان محوری را در کانت دنبال کنیم به ناچار باید به دکارت که به زعم بسیاری پدر مدرنیته محسوب می­شود اشاره کنیم. وی تصویری از اندیشه و تفکری طرح کرده است که بنا بر آن، فقط انسان ها موجود اخلاقی هستند و هیچ موجود دیگری شأن اخلاقی ندارند. به نظر دکارت حیوانات نه تنها شعور ندارند، بلکه فاقد احساس و عاطفه نیز هستند. هنگامی که ما به سگ یا گربه‌ای لگد می‌زنیم یا آنها را به طور کل مورد اذیت و آزار قرار می‌دهیم، آنها درد به معنای که ما می‌کشیم ندارند بلکه از نظر او خداوند حیوانات را به گونه­ای طراحی کرده است که مانند ماشین دقیق عمل کنند. همانگونه که ماشین درد ندارد، حیوان هم فاقد درد است. او در کتاب “گفتار در روش” تاکید می­کند که حیوانات نمی­توانند سخن بگویند و توانایی عقلی ندارند، نه اینکه عقلشان کمتر از انسان است، بلکه اصلاً عقل ندارند. به عبارتی، روح حیوانی به کلی از روح انسانی جداست. به همین دلیل، انسان برای خودش شأن اخلاقی قائل است ولی حیوان در این دایره نیست و از این روست که اظهار می‌دارد که نباید برای حیوانات شأن اخلاقی قائل شد، زیرا شأن اخلاقی در گروه تعقل است.

با توجه به انسان شناسی کانت، انسان برای وی غایت فی­نفسه است و هیچ انسانی نباید ابزار انسان دیگر شود. اما حیوانات غایت فی نفسه نیستند، لذا ما هیچ تکلیفی مستقیمی نسبت به حیوان نداریم. مثلا اگر سگی نسبت به صاحبش وفادار است در قبال وفاداری سگ به او، انسان موظف نیست وفادار باشد. وفاداری سگ با انسان متقابل نیست چون انسان غایت فی­نفسه است اما سگ غایت فی نفسه نیست. بنابراین حیوانات شأن اخلاقی ندارند و حالت ابزاری دارند. ازاین رو حیوانات و طبیعت کاملاً هماهنگ با بشر و در راستای فکری آن باید حرکت ‌کنند. علت هماهنگی همان اصل غایت‌مندی انسان در حیطه اخلاقی است. غایت سبب می‌شود که انسان طبیعت را با خود هماهنگ کند. اگر انسان از صحنه جهان حذف شود چه چیزی اهمیت دارد؟ هیچ چیزی در جهان باقی نمی‌ماند. عقلانیت از این جهت معنا دارد که با انسان همه چیز معنادار می­شود. این‌که طبیعت قانون دارد به خاطر اصل غایت‌مندی انسان است و انسان به طبیعت جهت می‌دهد. انسان صورت همه چیز است.

اما نکته جالبی که کانت می­گوید برای اینکه انسانیت انسان خدشه­دار نشود نباید در مورد حیوانات بی­رحمی کرد زیرا اگر انسان نسبت به حیوان بی­رحم باشد در مورد انسان­های دیگر نیز چنین است.

در کل کانت معتقد است که حیوانات جایگاه و شأن اخلاقی ندارند در عین حال ما ملزم هستیم که نسبت به حیوانات خوش رفتاری کنیم. اما تکلیف نداریم که نسبت به حیوانات خوش رفتاری کنیم این کار فقط به خاطر خودمان باید انجام دهیم.

آرتور شوپنهاور(۱۸۶۰- ۱۷۸۸) فیلسوف اراده‌گرا آلمانی است؛ همانطوری که گفته شد کانت پیش از شوپنهاور سعی در تبیینی عقلانی از اراده داشته است، اما شوپنهاور جهان را حاصل اراده و خواستی کور می­داند که به صورت تصور و بازنمود بر ما پدیدار می­شود. می توان گفت از نظر او اراده یا خواست همان «شی فی­نفسه» کانت است. در نظر شوپنهاور اراده رانه و سائقه ای کور، غیر‌عقلانی و بی‌پایان است که هرگز از فعالیت باز نمی­ایستد. این اراده واحد در تمام نیروهای طبیعت ساری و جاری است و جهان در واقع تجلی اراده است و اراده انسانی نزدیک­ترین نمود به این اراده واحد است. از نظر او همه حیوانات دارای اراده هستند و از این رو، در اینجا اراده شامل غریزه هم می شود. یک سری افعال حیوانات غریزی­اند و ارادی نیستند اما او غریزه را صورتی از اراده می داند زیرا همه مراتب وجود را اراده می­داند.

شوپنهاور با تاکید بر اخلاق مبتنی بر شفقت و احساس همدردی و عشق نسبت به دیگر انسان ها و دیگر موجودات بنیاد اخلاقی را شکل می­دهد که با این بنیاد می­خواهد در رنج و ملال همۀ آدمیان و موجودات دیگر سهیم شود و همانطوری که گفته شد، به اعتقاد او، همگی متعلق به یک ارادۀ واحد هستند. به همین دلیل رنج دیگری را جدای از رنج خویش نمی­بیند و نسبت به همنوعانش و هم‌جنسان و دیگر موجودات احساس شفقت و همدردی پیدا می­کند و همین امر به طور موقت او را از رنج و ملال و ارادۀ زندگی می‌رهاند. در واقع آدمی در احساس شفقت و همدردی، با چشم بینای خود پردۀ مایا (پندار) را دریده و از تفرد خویش که حاصل خواست خودخواهانه است رهایی یافته و یکسانی همۀ موجودات را مشاهده می­کند، موجوداتی که جملگی در بطن اراده­ای واحد جای می­گیرند. به عبارت دیگر آدمی می­گوید هر آنچه من هستم تو نیز همانی و همۀ ما موضوع اراده­ایم. انسان در این نوع شناخت و بینش پیش از آنکه دیگری رنج و ملال را تجربه کند به آن آگاه است. به عبارت دیگر رنج دیگری را درمی یابد و آن را با رنج خود یکسان می گیرد و نسبت به دیگری احساس همدردی و شفقت و مهربانی پیدا می­کند. بعلاوه می­توان این احساس شفقت و همدردی را نسبت به تمامی مظاهر هستی ابراز کرد و با آنها احساس یگانگی و همدلی نمود؛ زیرا ارادۀ شرآلود، غیر از انسان، در طبیعت هم نمود دارد. به همین دلیل شوپنهاور را می‌توان جزو نخستین فیلسوفانی دانست که به طور فلسفی به دفاع از حقوق حیوانات پرداخت. نگرانی شوپنهاور برای رنج حیوانات، همواره پررنگ بوده است. وی  در جای از کتاب خودش اشاره می­کند بیشترین فایدۀ راه‌آهن این است که زندگی فلاکت بار میلیون­ها و اسب بارکش را نجات دهد، و همین شفقت یا نوع دوستی است که شوپنهاور معتقد است اساس اخلاق است.