- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

طرحی بر زیست مدنی و نسبت آن باتحولات کنونی؛ مقاله ای از مجید اجرایی

جنبش واژه ی زیست

(طرحی بر زیست مدنی و نسبت آن باتحولات کنونی درایران)

 

مجید اجرایی

 

 

درعرصه ما ناگزیریم که چیزها را لذت بخش تراز آنی که هستند بیابیم. یا به ویژه آن که دیرزمانی هست جدی تر از آنچه هستند یافته ایم شان. چنین سخن می گویند سربازان پردل معرفت…

(فردریش نیچه/سپیده دمان/کتاب پنجم/قطعه ۵۶۷)

***

برآمدن دولت “روحانی” برای آنان که با مطالبات جسمانی در پی تغییر در زیستن خود بوده اند، ما را وامی دارد تا پیش از آنکه تاریخ دوباره تکرار شود و ناکامی های عصر اصلاحات مدنی را چکامه بخوانیم به بازخوانی بنیادی تر سوداها  و آرمان های زیستی آن دوران بپردازیم؛ آنچه که حتا در سالهای منتهی به فترت و پس از آن از زبان روشنگران اجتماعی کمتر به گفتن یا نوشتن آمد. توجه و تمرکز این نوشتار بر آن آرمانها و دغدغه هاست.

 

آیا تحولات جدید در ایران، زیستی نو با خود خواهد آورد؟

درست است که نطفه “اصلاحات” در “جنبش” بسته شد اما  فهم وارونه خصلت و ماهیت آن اصلاحات را زمین گیر کرد.

این “جنبش بی سر”  که سر آن به شدت تن می زد از رهبری جنبش و با توجیه “بی نیازی جامعه از قهرمان” -ناخواسته- اجازه داد توده های جنبش و به ویژه حاملان اصلی آن هیجان خود را یا “در پستوی خانه نهان” کنند و یا سر در جیب فسردگی و دلمردگی فروکنند و با رویکردی فرافکنانه راه زیستن را در مسیر و بر مداری دور از آرمانهای خود پی جویند. اما همه شواهد و قراین اجتماعی نشان می دهد که جامعه هنوز جوان ایران هیجانهای تاریخی متراکمی را در خود انباشته دارد که -دست کم-  هم ذات پنداری با آن، اولویت هر سیاستمدار تحول گرایی است.

واکنشهای این جامعه عمدتا به صورت تغلیظ شده و اسطوره یی است و آن گاه که اضطراب، یأس و سرخوردگی جمعی رخ می نماید پدیده هایی چون وندالیسم و شیزوفرنیسم چهره می آراید؛

آن چه که پس از ناکامی جنبش مدنی یک دهه پیش اتفاق افتاد و آسیب شناسی آن، در کانون تحلیل های میدانی جامعه شناسی ما قرار نگرفت، شعله آرمان گرایی یی که ناگاه به تلی از خاکستر بدل شد و مطالبات حداکثری آن سالها که چونان بادکنکی بیش از ظرفیت خود باد شد و ترکید، بی آن که اثری از رقص و سرخوشی و رهایی پیشینش برجای مانده باشد.

چیره گی نگاه آخرالزمانی، تیپ انگاری و مالیخولیایی که بذر افسردگی را در ذهن و ضمیر و جان و روان حاملان –به ویژه- جوان جنبش کاشت. همان نگاهی که سالها پیش تر از آن پس از ۲۸ مرداد ۳۲ در جان جامعه فرونشاند؛ روشنفکران شکست خورده مأیوس. شاعرانی که همانند نصرت رحمانی “میعاد در لجن” بستند و چونان اخوان که فریاد “زمستان” ش، تشفی دهنده دل و تسکین دهنده ذهن آرمان گرایان ناکام بود و آرمان معطوف به شکست را برای نسل روشنفکران –به ویژه ادبی-  رقم زد. الگوی غالب زیست، ناکامانی شدند که ناگهان سر خود گرفتند و  به روزمره گی تن دادند که در خود گونه ای روزمرگی را پدید آورد.

” با هر مرحله سرکوب جنبش روشنفکری و یا به بن بست رسیدن این یا آن جریان روشنفکری، عناصری که حس هویت جمعی یکسان و متعارف، دیگر برای شان ممکن نیست با در پیش گرفتن زندگی روزینه و گرایش به استغراق در آن از طریق تقلای خودمدارانه شان به طریق دیگری به روال انسان درخود یا انسان روزینه ادامه می دهند.” (۱)  و این چنین ” بنیان استغراق در زندگی روزینه در فعالیت روشنفکران خودمدار تبدیل به امر غیر روزینه یعنی فعالیت سیاسی  اجتماعی و فرهنگی ست به امر روزینه” (۲)

“حال کردن” طبقه متوسط جوان با الگوهای شکست؛ نگاهی به پرمخاطب ترین خواننده پاپ این سالها (محسن چاووشی) تنها یک نمونه از بازگشت جامعه به رمانتیسیسمی است که در انزوا دل می برد و اقبال  به الگوهای ایران عهد عتیق که خبر از گونه یی باستان گرایی ارتجاعی زیر نقاب مدرنیسم شهری می دهد.

همان طبقه ای که برمی خیزد. شعار می دهد. پیشرو  می شود. خلق می کند و به یک باره چونان شمعی زود می پژمرد و شعله اش به خاکستر می گراید.

آیا این نشان از نحیف شدن طبقه متوسط نیست؟! طبقه متوسطی که دارد به زیر خط فقر می رود و الگوهای زیستی و سبک زندگی آنان نیز دستخوش همین باد ناموافق شده است. آنان که سلایق و علایق شان چیزی ست و نمود عملی زندگی شان چیزی دیگر! آنانی که دیگر مخاطب ثابت سینما و تاتر نیستند. به رستوران نمی روند و در کافه ها فضایی برای نمود نمی بینند.

واقعیت این است که بخشی از طبقه متوسط ایران زیر خط فقر رفته. بنابراین مساله دیگر نیرومندسازی این طبقه نیست بلکه شوربختانه نجات و بازآفرینی انرژی های خلاق و متراکمی ست که از این طبقه عملا به پرولترهای یدی زیست روزمره بدل شده و با خود زمزمه می کند: در زندگی زخمهایی ست که مثل خوره روح را در انزوا می خورد و می تراشد (هدایت).

از این رو کنش دولت می تواند بازتولید و احیای این طبقه را رقم زند: ” بازتولید به معنای تولید گسترده طبقات اجتماعی به معنای بازتولید سیاسی و ایدئولوژیک تعین طبقات خواهد بود. بدین علت است که دستگاه های دولت و به خصوص ایدئولوژیک نقش قاطع در بازتولید طبقات اجتماعی دارند.” (۳)

اتمسفری که در جنبش وجود دارد می تواند تسری دهنده نیرو و انرژی یی باشد که از بدنه اجتماعی به حوزه سیاسی منتقل می شود. ولی واقعیت این است آنگاه که باد جنبشها فرونشست و دستگاه دیوانسالاری هیمنه خود را به رخ کشید، این چارچوب و ساختارها و هژمونی “سازمان” است که مناسبات را تعیین می کند و “عقل” سازمانی و “مصلحت”، رهایی واره گی نهفته در جنبش را به زیر سیطره خود درمی آورد.

“جنبشها زمینه یی برای کنش فراهم می آورند که افراد را به یکدیگر پیوند می دهد. جنبشها نه صرفا واسطه تغییر اجتماعی اند و نه بیان خنثی و بی طرفانه روندهای اجتماعی بلکه عاملانی هستند که فعالانه و با هدف تاثیرگذاری در سیر رخدادها دخالت می نمایند. ویژگی های عاملان را نباید با قایل شدن شکل سازمانی خاص برای آنها مشخص و محدود ساخت. مهمتر اینکه جنبشهای اجتماعی در درون یک سازمان نمی گنجند و همواره گسترده تر از سازمانی اند که نمایندگی اشان می کند.”(۴)

آنچه دردوره خاتمی – نه پاشنه آشیل که – حلقه مفقوده تحول بود؛ فقدان نگاه محوری و کانونی به عرصه “زیست مدنی” بود. گرچه برخی از نظریه پردازان و نخبه گان آن سالها بارها سخن از مقولاتی جهانی همچون حقوق زنان، حقوق بشر، جنبش تنوع سبکهای زندگی می گفتند، اما نگاه دولت و حاملان رسمی آن، هم فاقد شفافیت بود و هم فاقد استراتژی.

مساله این است که بازآفرینی خلاق زیست مدنی و تبدیل کردن آن از نظریه به مدل، بدون اقبال و اعتنا به جنبه های تجربی زیست بومی و پیش نیازهای آن، امکان پذیرنیست؛ چیزی که مغفول واقع شد.

آنچه با نگاهی عمیق تر ضروری ست بدان دست یافت، پاسخ این پرسش است که هرگونه تحولی باید منجر به پرورش چه نوع انسانی در جامعه شود؟ تعریف دولت از انسان مدنی چیست؟ انسان مدنی که همه برنامه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی برای او طراحی می شود واجد چه ویژگی هایی باید باشد؟

انسان مدنی واژه یی ست که می تواند مختصات و پندارهای الگوی زیست بومی را نیز در خود بازآفرینی نماید. چیزی که در پروژه انسان مدرن (در جغرافیای ایران) شاید به تمامی تحقق نپذیرد.

انسان مدنی مورد توجه دولتی که داعیه تحول و تدبیر دارد کدام است؟ انسان طراز نوین مطلوب تحول گرایانی که می خواهند تصویر جذاب و معتدلی از آنکه در سپهر نظام دینی و جمهوری زندگی کند کدام است؟

آستانه تحمل حاملان رسمی جنبش مدنی در مورد قرائتهای دگرباشانه از زیست مدنی چه قدر است؟ مقولاتی چون “رفاه روانی”، فردیت، حوزه خصوصی، زیستن در عرصه عمومی چقدر در کانون توجه برنامه ریزان مدنی آینده قرارخواهدگرفت؟

هیچ دولت تحول  گرایی نمی تواند بی اعتنا به “گوشت و پوست و استخوان” مردم باشد. علی شریعتی می گفت: مردمی که آب قنات ندارند را به دنبال آب حیات نمی توان فرستاد. هر آن که این گوشت و پوست را قربانی و وعده بهشتی موعود را فریاد کند، طرحی جز سراب آفرینی ندارد. توسعه سیاسی و الزامات آن و چگونگی کنش ساسی مقوله یی ست که باید بازتعریف شود. نمی توان خام خیالانه گفت: باید هزینه پرداخت کرد! این ساده کردن مساله است. آیا مثلا در سوریه و مصر این هزینه انسانی پرداخت نشده؟! نتیجه حاصل شده چه بوده است؟!

مساله، پرداخت هزینه نیست که درک و فهم بسیط و یک لایه از تحولات است و پی بردن به کنه پیچیدگی “توسعه”.

توسعه زیست مدنی هزینه را پایین می آورد و از تعداد قربانیان جامعه خواهد کاست. نمی توان به سطح مطالبات آرمانی در گفتارها و نوشتارها دامن زد و قصه سکندر و دارا به گوش مردم خواند و آن ها را به دنبال آب حیات فرستاد و بعد در خماری آب قنات نگه اشان داشت.

بخشی از آرمان گرایی توهمی، القای امید کاذب به جامعه است. کنشگران مدنی و سیاسی ایران این روزها نیز گاه به شدت در آن شیپور می دمند. ترسیم و توصیف واقعیت گرچه گاه هولناک می نماید می تواند تخیلات موهوم و امید سراب گونه را خنثی کند و می تواند با نشان دادن عمق یک فاجعه، ضرورت اهتمام به کنش جمعی را برای ما یادآوری کند.

 

چه باید کرد؟

این پرسش معطوف به کنش خلاق ماست.کنش خلاق سیاستمدار مدنی، روزنامه نگار، نویسنده، روشنفکر و فیلسوف ما. آن چه که ضرورت همیشگی زمانه ما بوده است همین کنش است. این کنش است که وضعیت ما را می سازد و شکل می دهد.

چرا از مشروطه بدین سو سیکل معیوب و فاسدی در زیست جمعی ما همواره دارد تکرار می شود؟ غالب شدن رفتارهای غریزی و فعال شدن ناخودآگاه تاریخی ما، درگردنه ها و پیچ های تند تاریخی، حرکت ما را به حرکتی “پاندولی” بدل نموده است. به نظر می رسد دوران جدید حیات مدنی در ایران با کنشهای عقلانی تری آمیخته باشد. چه هسته سخت و خشن واقعیت، ما را برای بقا در نقشه مدنیت جهان مصمم تر کرده است.

ما میان سیکل میل و ملال و رخوت و هیجان در مقاطع تاریخی مختلف در نوسان بوده ایم. “هیچ شاخصی به اندازه چیره گی کسالت همیشگی و بی وقفه نشانه قابل اتکای حاکی از آمادگی جامعه برای پذیرش جنبش توده وار نبوده است. جنبشهای توده وار در مراحل اولیه شکل گیری، حامیان و هواداران بیشتری در میان اقشار بی حوصله می یابند تا در میان افراد استعمارشده و تحت ستم.” (۵)

در این راستا دست کم به همان اندازه که کنش روشنفکران، نویسندگان و حاملان غیررسمی حیات مدنی مهم است، کنش آن که در کسوت دولتمرد نشسته است و می خواهد با طراحی سازمانی به آرمانهای جنبش، جامه عمل بپوشاند حائز اهمیت است.

گاه ضد کنشهای دولتمرد چیزی جز یأس و  روان نژندی را در پسله های ذهن و ضمیر ناخودآگاه حامیان جنبش بر جای نخواهد گذاشت.

عدم درک “کارناوالی” و وجه رهایی بخشی جنبش، هیمه های اجاق اصلاحات را خاموش و فسرده کرد.

به گمان من همه آرمانهای تحول خواهی و نوگرایی را در قالب”جنبش واژه زیست” می توان پی گرفت و معنا کرد.

حاملان رسمی اصلاحات و البته کنشگران مدنی تا نتوانند به عوارض و نتایج و پی آوردهای زیستی پروژه اصلاحات –از مشروطه تا کنون- بپردازند ناگزیر به تکرار تاریخ خواهند شد. زیرا هر پروژه یی که سودای نوآیینی در سر دارد مادامی که بر بستر زیست اجتماعی ننشیند و رخ نمون نشود، سرابی بیش نخواهد بود؛ بدین معنا تعبیرهایی چون توسعه متوازن، سرمایه اجتماعی، آزادی و… در ذیل زیستن تعریف می شود.

زیستن کارناوالی- آن گونه که باختین اشاره های نابی بدان دارد- با تجربه زیسته ما بی ارتباط نیست: “باختین می خواهد بداند که چگونه تفاوت میان آنچه اکنون هست و آنچه بعد از اکنون باید باشد تفاوتی که مستمرا سبب جدایی این دو می شود، می بایست با رابطه ای که من با تمامی فردیت جایگاه منحصر به فردم در هستی میان آنها برگزار می کنم می توانند به هم متصل شوند.” (۶)

آنچه که درعصراصلاحات با تمسک و توسل جستن به فرضیه ها، گزاره ها و نظریه ها بدون توجه به وجه Objectivical (تعینی) آن و خاستگاه های اجتماعی آن ارائه شد گفته “هابرماس” را تداعی می کند که: “عقل نظری می تواند محوریت زندگی روزمره را به مستعمره ساختن و جابه جا کردن تهدید کند.”

کنش خلاق برای بازآفرینی شوق زیستن؛ این است آن چه رویا و سودای دیرسال ایرانیان است و در تغییر دادن دولتها و نو کردن آنان ضرورت می یابد.

دولت اعتدال، ناگزیر باید تجربه زیسته دولتهای رفرمیست پیشین و پروژه های نوگرایی را پیش چشم خود نهد. آن چنان که باختین عصر روشنگری را به عنوان تجربه زیسته مثال می آورد: “در عصر روشنگری؛ عقل شناختی به ابزار سنجش هر آنچه هست بدل شد. این ضد تاریخی گرایی و عقلانیت انتزاعی، دایرۀ المعارف نویسان را از فهم نظری سرشت مبهم خنده شادمان بازداشت.” (۷)

 

عنوان یادداشت برگرفته از شعر سهراب سپهری می باشد.

منابع و استنادات:

۱و ۲– خودمداری ایرانیان/حسن قاضی مرادی/انتشارات ارمغان/چاپ اول ۱۳۷۸/صص ۱۱۹و ۱۲۰

۳ – طبقه درسرمایه داری معاصر/نیکوس پولانزاس/ترجمه حسن فشارکی و فرهاد رجبی پور/نشر رخدادنو/ ص ۳۲

۴ – فرهنگ سیاسی و جنبش های اجتماعی/ آلن اسکات/ترجمه رامین کریمیان/  آگه/صص ۹۱ و ۹۲

۵ – مرید راستین/تاملاتی درباره سرشت جنبش های توده وار/اریک هومز/شهریار خواجیان/نشراختران/ص ۸۵

۶و۷ – مجله ارغنون(شماره ۲۰)/مقاله تخیل معولی باختین/مایکل گاردنیر/ترجمه یوسف اباذری