- هامون ایران - https://www.hamooniran.ir -

دولت و دانشگاه در ایران، مقاله ای از محمد ناصحی

دولت و دانشگاه در ایران

محمد ناصحی

کارشناسی ارشد علوم سیاسی

رابطه دولت و دانشگاه در ایران از زمان تشکیل نخستین مدارس آموزش عالی، روابطی سرد و توام با کشاکش بوده است. اگر از نخستین دانشجویان ایرانی که در سال ۱۸۱۱ (دوره ناصرالدین شاه) برای تحصیل راهی ملل اروپا شدند بگذریم، می‌توان دارالفنون را نخستین مرکز آموزش عالی در ایران به‌شمار آورد. دارالفنون محصول تلاش‌های امیر کبیر بود که در سفر به روسیه، فهمیده بود برای نجات کشور از عقب‌ماندگی باید دانشگاه را به ایران آورد. پس در دوران صدارتش، همه تلاشش را کرد تا دارالفنون تاسیس شود. جالب آن‌که روابط تنش‌آلود دانشگاه و دولت (حاکمیت سیاسی) از همان روزهای اول گشایش دارالفنون نمایان شد. دو روز قبل از آن‌که اساتید مدعو دارالفنون از زادگاهشان (اتریش) به ایران برسند، امیرکبیر با دسیسه سیاستمداران فاسد و وابسته به بیگانگان، مغضوب و برکنار شده بود. ماجرا به اینجا ختم نشد و دست آخر؛ سلطان صاحبقران نگذاشت میرزا تقی امیرنظام بازگشایی مهمترین دستاورد دوران صدارتش را ببیند(بازگشایی دارالفنون ۱۳ روز پس از قتل امیرکبیر انجام شد). این آغاز ناگوار، شروعی بر یک قرن کشمکش و درگیری بین دانشگاه و حاکمیت سیاسی در ایران شد.  در تمامی دوران قاجار، تحصیلکردگان دانشگاهی منتقد جدی حاکمیت سیاسی بودند. آنهایی که گمان بردند در کنار سیاستمداران ایرانی می‌توانند ایران را به مسیر توسعه ببرند ره به جایی نبردند و عاقبت کارشان بهتر از موسس دارالفنون نشد. آنهایی هم که به عمق شکاف دولت و دانشگاه پی بردند، در اواخر دوران مظفرالدین شاه در برابر حکومت ایستادند و دم از عدالتخانه زدند. جنگ های دوران مشروطه خواهی، عصر طلایی دانشگاهیان بود. همه آنچه مردم کوچه و بازار سر می‌دادند حرف‌ها و آرزوهای دانشگاهیان بود که از سال‌ها پیش در روزنامه‌ها، کتاب‌ها و جمع‌های کوچکشان بر زبان می‌راندند. بنابراین دانشگاهیان در یکی از مهمترین برهه‌های تاریخ کشور در مقابل حاکمیت سیاسی ایستادند و خواست‌های گنگ و مبهم توده مردم را با استفاده از نظریات علمی، به خواست‌هایی معقول جهت توسعه سیاسی ایران تبدیل کردند. این مسئله تنش‌ بین دانشگاه (به تعبیری دانشگاهیان) و حاکمیت سیاسی در ایران را به زخمی تاریخی بدل کرد که خاطره تلخ آن همواره ذهن سیاستمداران اقتدارگرای ایران را مشوش کرده و در برهه‌های مختلف تاریخ معاصر کشور، بستری برای برخورد خشونت‌آمیز با دانشگاه و و قلع و قمع کردن دانشگاهیان فراهم نموده است.

هرچند پیروزی دانش‌آموختگان دانشگاه در جریان مشروطه هم دولت مستعجلی بود که عمر آن با آغاز جنگ جهانی اول و اشغال کشور به‌دست روس و انگلیس و عثمانی و ناتوانی دولت‌های برآمده از مجلس مشروطه در حل بحران‌های سیاسی و اقتصادی به سر آمد. این‌بار دانشگاهیان راه توسعه سیاسی ایران را نه در مخالفت با حاکمیت سیاسی بلکه در همراهی با آن دیدند. روشنفکران (دانشگاهیان) با حمایت از رضاخان میرپنج در پی تشکیل دولتی مطلقه و مدرن افتادند که بتواند به حداقل خواست‌های اقتصادی و اجتماعی آنان که همان برقراری امنیت، تضمین یکپارچگی کشور و مدرنیزاسیون ایران بود، جامه عمل بپوشاند. روشنفکران این دوره تمام قد پشت رضاخان ایستادند. در جنگ‌های وی علیه تجزیه‌طلبان با روزنامه‌هایشان وی را ستودند و برای انداختن ردای سلطنت بر شانه‌های رضاخان با همه رایزنی کردند؛ از توده‌های بی‌سواد مردم گرفته تا عالی‌ترین مقامات سیاسی وطنی و … . حزب تجدد تاسیس کردند و رضاشاه را منجی ایران نامیدند. همکاری روشنفکران با سلطنت تا تثبیت پایه‌های قدرت رضاشاه ادامه داشت اما از اواسط سال ۱۳۱۳، تنش دولت و دانشگاه دوباره بالا گرفت. نظام استبداد زده پهلوی، ایران توسعه یافته را تنها در زیر یوغ اقتدار رضاشاه می‌پسندید. در مقابل دانشگاهیان رضاشاه را پلی برای گذار از ناامنی به امنیت و از سنت به آستانه تجدد می‌دانستند. در نگاه دانشگاهیان رضاشاه تنها در دوران اولیه قدم گذاشتن ایران به دنیای متجدد می‌توانست همراه و راهبر ایرانیان باشد اما پس از آن‌که ایرانیان به دنیای متجدد وارد شدند، رضاشاه باید به جایگاه تشریفاتی‌اش در قانون اساسی مشروطه بازگردد تا تحصیلکردگان دانشگاه پا به عرصه سیاست گذاشته و راه دموکراسی و توسعه سیاسی را در کشور هموار کنند. نتیجه آن شد که یک به یک دانشگاهیان و سیاستمداران حامیشان به زندان‌های رضاخان و نسخه‌های مجعول دکتر احمدی سپرده شدند. جنگ جهانی دوم و تبعید رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰، یکبار دیگر نوید توسعه سیاسی در ایران را در دل دانشگاهیان زنده کرد و برای دوازده سال دانشگاه توانست نفس راحتی بکشد. ظهور دکتر محمد مصدق در کسوت نخست‌وزیری مقتدر، اوج جنب و جوش سیاسی دانشگاه بود. دانشگاه و دانشگاهیان مهمترین پایگاه دکتر مصدق شده بودند و با این باور که پس از سپری شدن سال‌های رخوت قاجارها، نوبت به سر آمدن سال‌های استبداد مطلقه پهلوی‌ها و رسیدن به آرمان دموکراسی رسیده است، یکپارچه از مصدق حمایت کردند. اما دو سال و نیم بعد (شهریور ۱۳۳۲) که مصدق با کودتای انگلیسی_آمریکایی از پا درآمد، دولت کودتا، دمار از روزگار دانشگاه درآورد و تا سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی، چالش حکومت پهلوی با دانشگاه به صورت دخالت در گزینش اساتید و دانشجویان، بازداشت‌های گسترده دانشجویان و سرکوب‌های گاه و بی‌گاه باقی ماند.

آنچه در تمامی سال‌های ورود نهاد دانشگاه به ایران تاکنون، باعث رویارویی دانشگاه با حاکمیت سیاسی قاجار، پهلوی و … شده و آن را از نهادی پویا و سرزنده به نهادی رخوت‌زده و سرخورده تبدیل کرده، رویکردهای متفاوتی است که دانشگاه و دولت به توسعه سیاسی داشته و دارند. دانشگاه همواره به‌دنبال رسیدن به ایرانی یکپارچه، مدرن و دموکرات بوده و اگر هم چند صباحی با حاکمان مستبد همکاری داشته، از سر ناچاری و برای دوره‌ای کوتاه بوده است تا بتواند مشکلات روزمره را از پیش پای ایران بردارد و ذهن ایرانی را به آرمان اصلی ایران مدرن و دموکرات متوجه سازد. رویکردی که کاملا در تقابل با رویکرد حاکمیت سیاسی ایران به توسعه سیاسی قرار دارد. حاکمیت سیاسی در ادوار یاد شده همواره به فکر حفظ قدرت در دستان خود بوده و از هرگونه تغییر و تحولی که منجر به بیگانه شدن جامعه با آن شود، بیزار بوده است. به همین دلیل از نهادی که سردمدار ایجاد تغییر و تحول در جامعه ایرانی بوده یعنی دانشگاه، نیز متنفر بوده است. شاهد مثال آن؛ یکصدسال‌ کشمکش بین دولت و دانشگاه در ایران است.