گوگو و دی دی و ما

ابوذر عزیزی: انگار یک اتوبوس بین شهری در ایستگاه ِ انتظاری درون شهر چند دانه مسافر انداخته، چند دانه برداشته. هرگز به یاد نخواهی آورد آن صبح تا ظهر … آن ظهر تا عصر، راننده تاکسی که در ایستگاه اش انتظار می مکیدی و برای یک مسافر زودتر حنجره می درید بیشتر مسافر داشت یا … ادامه خواندن گوگو و دی دی و ما