سیاست خودشیفته: نقدی بر خودشیفتگی سیاست در جامعه ما
دکتر مصطفی مهرآیین
جامعه شناس و عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
۱. خودشیفته بودن یکی از شدیدترین انواع اختلال شخصیت است، تا بدانجا که گاه برخی روانشناسان در توصیه به کسانی که با افراد خودشیفته زندگی میکنند، تنها یک توصیه را مطرح میسازند: «این اختلال درمان ندارد، فقط فرار کن و از زندگی با شخصیت خودشیفته بیرون برو». این اختلال اما تنها محدود به حوزه شخصیت باقی نمانده است. کریستوفر لش از «فرهنگ خودشیفته» سخن میگوید و امانوئل لویناس از «سیاست خودشیفته».
۲. کریستوفر لش در توضیح «فرهنگ خودشیفته» معتقد بود: «فرهنگ خودشیفتگی، فرهنگ کنترل است». در فرهنگ خودشیفته، دنیای افراد آنقدر کوچک و فشرده میشود که بتوان بر آن مسلط شد و آن را کنترل کرد: «در فرهنگ خودشیفته، وسعت جهان افراد چنان کوچک میشود که بتوان کامل کنترلش کرد». فرهنگ توتالیتر یا خودشیفته یعنی «جهان در تجربه من خلاصه میشود». به زبان لویناس، فرهنگ خودشیفته بدین معناست که «گویی جهان ساخته من است یا اگر میتوانستم، آن را همینطور میساختم»: آنچه وجود دارد، حاصل اراده من است. در فرهنگ خودشیفته، جهت حرکت همواره از من به توست. فرد خودشیفته حتی زمانی که در روز تولد همسرش وارد خانه میشود، میگوید: «تولدت مبارک، اما من خیلی خستهام».
۳. سیاست خودشیفته ریشه در این شیوه نگریستن به جهان دارد. سیاست خودشیفته در برخورد با مردمانش، همچون برخورد این فرد خودشیفته با همسرش، به مردمانش میگوید: «زندگی کن، اما حواست باشد با نان نظام زندهای. تو زندگیات را مدیون منی. تو امنیتت را مدیون منی. جهان تو را من ساختهام. تو در زندگیات کافی است که من را ببینی: آزادیات را واگذار کن، خودتحققبخشیات را واگذار کن، دیگربودگیات را واگذار کن، نیاز به مشارکتت در جهان را واگذار کن و محو تماشای من شو که من به جای تو همه این کارها را انجام میدهم». در سیاست خودشیفته، شما باید فقط قدردان حاکم و سیاستهای او باشید: سیاست خودشیفته یعنی ستایش پیشوا.
۴. لویناس در مقابل سیاست خودشیفته، از سیاست مبتنی بر «آزادی با» سخن میگوید. در فلسفه سیاسی لویناس، بر خلاف سیاست خودشیفته، جهت حرکت از من (پیشوا) به تو (رعیت پیشوا) نیست. برعکس، جهت حرکت از تو به من است. در اینجا، جامعه حاصل اراده «حاکم برتر» نیست، بلکه جامعه یعنی «بودن در جامعه با دیگران». «آزادی با» در میان دیگران و با دیگران عملی میشود. «آزادی با» یعنی تصدیق این نکته که تمامی تجربههای ما از آزادی با دیگران اتفاق افتادهاند. سیاست مبتنی بر «آزادی با» یعنی زندگی در جامعهای که انسانهای آن «تقریباً هرگاه به آزادی میاندیشند، به یاد زمانهایی میافتند که دوست داشته شدهاند و عشق را تجربه کردهاند و برای دیگران به عنوان یک دیگری زیبا و موضوع عشق و نیکی تصویر شدهاند». در چنین جامعهای، «باید زندگی خصوصیام را حفظ کنم و حتی ثروتمند باشم تا بتوانم اشکهای دیگری را ببینم». در این جامعه، با همه دیگریها چنان برخورد میکنم که گویی جهان من هستند.
۵. لویناس، همچون آرنت، در سیاست مبتنی بر «آزادی با» معتقد است راه برخورد با استبداد (یا همان سیاست خودشیفته) نه «خروج» که «آفریدن و خلقت» است: راه برخورد ما با جهان بسته استبدادی آن نیست که صرفاً با لعن و نفرین آن یا با استفاده از مخدر و سکس و یا حتی افسردگی و خودکشی و مهاجرت بکوشیم از آن «خارج» شویم. راه برخورد با استبداد، آفرینش است: در آفرینش، پیش و بیش از آنکه بکوشم خارج شوم، چیزی به جهان میآورم. من با آفریدن حرف نو، شعر نو، تصویر نو، عمل نو، خنده نو، گریه نو، فلسفه نو، موسیقی نو… پوسته جهان بسته را میشکنم: آفریدن بهترین پاسخ برای سیاست خودشیفته است. جامعه تنها میتواند با آوردن زندگی جدید به این جهان، بر ملال سالخوردگی غلبه کند: گذر از سیاست خودشیفته نیازمند ممکن ساختن تجارب مشترک آزادی و آفرینش است.