خرمهره … | داستانکی از میترا مویدی

خر مُهره…   داستانکی از میترا مویدی     اسمش مِدوُ بودسالی یک بار می آمد. فصل قشلاقشان که می‌شد.قندوشکر و چای خشک می برد .خودش می گفت چه کم دارد مادرم توی کیسه اش می ریخت نیازمند بود اما طمع نداشت به...