جهان ِ بدون دیالوگ

درنگی بر جهان ِ سینمایی “کیم کی دوک” و فیلم “pieta“ محمدرضا محمدزادگان*   “هر کس سینما را دوست دارد، زندگی را دوست ندارد” فرانسوا تروفو کیم کی دوک (Kim Ki-Duk) کار...

انتقاد، نخستین گام در راه توسعه و سازندگی است...

درنگی بر کتاب «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت»، اثر دکتر کاظم علمداری حسین پاپری کتاب « چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت » اثر دکتر علمداری، توسط نشر توسعه بارها به چاپ رسیده و یکی از آثار مهم و بر...

با بیست دهان سخن گفتن

اسماعیل حسام مقدم: مساله فرهنگ و هویت انسان معاصر به مثابه ی امری پیچیده در هزارتوهای این کتاب سرگردان شده است. داریوش شایگان؛ فیلسوف و اندیشمند ایرانی در ابتدای قرن بیست و یکم و در دوران پسایازده سپ...

کار به مثابه ی فراغت، فراغت به مثابه ی هیچ...

فاطمه جعفری کسانی که با آثار حسن قاضی مرادی، آشنا باشند به نگاه تحلیلی – انتقادی ایشان در پرداخت آسیب شناسی اجتماعی و رفتارشناسی مردم ایران واقف اند. حسن قاضی مرادی در این حوزه کتابهای تحلیلی فراوانی...

پرواز بر فراز هامون

(درنگی بر حضور شهروند در جامعه ی مدنی) رضا شبانکاره “هامون: چیست؟ چرایی و ضرورت ِ حضور هامون در مطبوعات. در فرهنگ سخن، “هامون”، زمین ِ هموار و بدون ِ پستی و بلندی، صحرای بی آب و علف...

پاتوق: در گرد و غبار قهوه خانه ها

ناصر فکوهی واژه پاتوق ( که نگارش دقیق آن پاتوغ است) ریشه در فرهنگ مردمی دینی، محلی و شهری ایران دارد و به محل تجمع طرفداران یک گروه کنشی – فکری در اطراف «علم» یا «بیرق» ی خاص اطلاق می شده است ک...

امید همچون ضرورت

اسماعیل حسام مقدم: مطالعات فرهنگی درباب زیستن پس ازفاجعه مدرنیته پیوند ناگسستنی با فاجعه دارد. همواره استعاره ها و سمبل های دنیای مدرن نسبتی با فاجعه می یابند و هر رخدادی در دل خود فاجعه ای را شکل می...

معصومیتی از دست رفته

قاسم تنگسیرنژاد: اولین ویژگی «در انتظار گودو» بی معنایی زبان – در این جا به معنای گفتگوی- شخصیت های نمایش نامه است. این یکی از بارزترین مولفه های زندگی پس از دو جنگ جهانی است. زبان دیگر کارکرد معنایی...

“ما کُلِّ بَشریت ایم”

اسماعیل حسام مقدم: ولادیمیر، استراگون، لاکی، پوتزو و پسربچه؛ همه شخصیتهای (مرد) روایت بکت هستند، روایتی که درباره کسی یا چیزی(:گودو) هست که از پس سالها چشم به راه ماندن و انتظار، هرگز یافته نشده است....

گوگو و دی دی و ما

ابوذر عزیزی: انگار یک اتوبوس بین شهری در ایستگاه ِ انتظاری درون شهر چند دانه مسافر انداخته، چند دانه برداشته. هرگز به یاد نخواهی آورد آن صبح تا ظهر … آن ظهر تا عصر، راننده تاکسی که در ایستگاه ا...